«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۸ فروردین ۱۱, یکشنبه

از لنین بیاموزیم! ـ بازانتشار

در زیر بخشی از کتاب «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلابِ دمکراتیک»، اثر ارزشمند و آموزنده ی ولادیمیر ایلیچ لنین را آورده ام. آنچه برگرفته شده، چکیده ای گواهمندانه از آروین های ستیزه ای درون حزبی میان دو جناح بخش شده به «بُلشویک» (بیشینه) و «منشویک» (کمینه) در «حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه» در سال ۱۹۰۵ ترسایی است که پس از آن در «انقلاب سترگ اکتبر ۱۹۱۷ ترسایی» بگونه ای درخشان از بوته ی آزمون تاریخی بیرون آمد و درستی خود را نشان داد. چشمداشتم از این کار، نه الگو برداری ناشیانه از روندهایی در شرایط زمانی ـ مکانی به تاریخ پیوسته که آموختن از شیوه ی برخورد آن دانشمند انقلابی به پدیده ها و جُستارهای برجسته ی اجتماعی و سیاسی است.

آموختن و آموزاندن «شیوه ی برخورد لنینی» با بدیده گرفتن جُستار کتاب یادشده، برای هر کمونیست و هر کارگر آگاه و دانش پژوه در دوره ی کنونی که بورژوازی لیبرال و وابسته ی زنهارخواه، گام های بازهم بلندتری در راه وابسته نمودن همه سویه ی اقتصاد و سیاست کشورمان به نهادهای اقتصادی فراملیتی و سیاست اهریمنانه ی امپریالیستی در منطقه برداشته و برمی دارد و همزمان با سست شدن و رو به نابودی قطعی نهادن همبودهای کهنه ی اقتصادی ـ اجتماعی و روفته شدن نمایندگان سیاسی آن ها، بخش چشمگیری از نیروی چپ ایران نیز بجای ایستادگی در برابر چنین روند واگرایانه و بن بست اقتصادی ـ اجتماعی و پیشنهاد گزینه ای بر بنیاد «سوسیالیسم دانشورانه» به سود نیروهای کار و زحمت با سر فرود آوردن در برابر چنان سیاست های ایران بربادده، در کردار با بورژوا لیبرال های ایرانی از یکسو و سیاست های نولیبرالیستی امپریالیست ها از سوی دیگر همگام و همدست است، جای ویژه ای می یابد.

با آنکه دریافت باریک آنچه نویسنده اینجا و آنجای کتاب به آن ها پرداخته به شَوَند برخورد مشخص به جُستارها و رویدادهای دورانساز آن هنگام روسیه و جهان، برای کارگران و روشنفکران آگاه به جُستارهای طبقاتی نیز می تواند با دشواری هایی همراه باشد و در برخی جاها بویژه نیازمند اندک آگاهی بایسته از رویدادهای تاریخی برجسته ی آن هنگام روسیه است، خواندن و بازخوانی موشکافانه ی آن و باریک شدن به چگونگی برخورد آن دانشمند بی همتا به پدیده ها را به همه ی رفقای کارگر، جوانان جستجوگر و پیگیر و همه ی کسانی که تشنه ی دانستن برای کاربرد آنند، سپارش می کنم.    

در این باره، چنانچه «اسب روغن کشی» (اسب عصّاری) درون سرم اندکی بیش تر از تک و تا بیفتد و کمی آرام گیرد، خود نیز بیش تر خواهم نوشت.

ب. الف. بزرگمهر   ۲۰ شهریور ماه ۱۳۹۴


***

گلچینی از کتاب «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلابِ دمکراتیک» اثر گرانقدر و. ای. لنین

... بورژوازی همیشه روندها را بگونه ای باریک درنمی یابد؛ ولی به فرمان غریزه ی طبقاتی بگونه ای کلی به این جُستار بسیار خوب پی می برد که گرچه پرولتاریا و «مردم» از یک سو، برای انقلابِ وی بسان گوشت دمِ توپ و چون پتکی بر ضد حاکمیت خودکامه سودمندند، ولی از سوی دیگر، پرولتاریا و دهگانانِ انقلابی در صورت دستیابی به «پیروزی قطعی بر تزاریسم» و به پایان رساندن انقلابِ دمکراتیک، بی اندازه برای وی سهمناکند. از این رو، همه ی نیرو و کوشش بورژوازی به سویی سمتگیری شده که پرولتاریا به بازی نقشِ «محجوبانه ای» درانقلاب بسنده نماید و با احتیاط تر، عملی تر و واقع بین تر باشد و کُنش وی از این خاستگاه برخیزد که:
«مبادا بورژوازی برمد»!

روشنفکران بورژوا به خوبی می دانند که از توان نابود نمودن جنبش کارگری برخوردار نیستند و از این سویه نیز به هیچ رو به ناسازگاری با جنبش کارگری و پیکار طبقاتی پرولتاریا برنمی خیزند؛ نه! آن ها حتا گونه هایی از آزادی اعتصاب و پیکار آزرمگینانه ی طبقاتی را می ستایند و جنبش کارگری و پیکار طبقاتی به شیوه ی «برنتانف» یا «هیرش ـ دونکر»۱ را درمی یابند؛ بزبانی دیگر، آن ها سراپا آماده اند تا حق آزادیِ اعتصاب و سازماندهی اتحادیه را (که اکنون خودِ کارگران در کردار کمابیش آن را به دست آورده اند) به عنوان «گذشت» به کارگران بدهند؛ تنها به شرط اینکه کارگران از «شورش جویی»، از «انقلابیگری تنگ نگرانه»، از دشمنی با «صلح و آشتی جویی های در کردار سودمند»، از ادعا و کوشش برای اینکه نقش پیکار طبقاتی خود به آرش پیگیری و قاطعیت پرولتاریایی و «ژاکوبینیسم پلب منشانه»۲ را بر چهره ی «انقلاب همگانی روس» بگذارند، چشم پوشند. از این رو، روشنفکران بورژوا در سراسر روسیه به هزاران شیوه و ترفند با بهره وری از کتاب ها، سخنرانی ها، گفت و شنودها و غیره و غیره با همه ی نیرو می کوشند تا هشیاری دوراندیشانه (بورژوازی)، عملی بودن (لیبرالی)، واقع بینی (اپورتونیستی)، پیکار طبقاتی )به شیوه ی برنتانف)، اتحادیه های کارگری (به شیوه ی هیرش ـ دونکر) و غیره را در اندیشه ی کارگران جا بیندازند ...

همه ی این ناراستی سترگ بورژوایی (سترگ از دیدگاه گستره ی کارگر افتادن آن در توده ها( بر بنیاد گرایشی است که آماج آن فروکاستن جنبش کارگری به اندازه ی جنبشی است که بیشتر اتحادیه ای باشد؛ آن را از سیاست ناوابسته (به آرش سیاست انقلابی که آماج آن دیکتاتوری دموکراتیک است) دور نگاه دارد و «از راه اندیشه ی پیکار طبقاتی در ذهن آن ها، یعنی کارگران پرده ای به روی پندار انقلاب همگانی روس بکشد.» ... بورژوازی می خواهد جنبش پرولتاریا را تنها در جنبش حرفه ای بگنجاند ... ولی، «سوسیال دموکراسی»۳ واژگون آن، می خواهد پیکار طبقاتی پرولتاریا تا دستیابی به همکاری رهبری کننده ی وی در انقلاب همگانی روس را فرگرداند (تکامل دهد)؛ به این آرش که این انقلاب را به «دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا و دهگانان» برساند.

بورژوازی به پرولتاریا می گوید:
انقلاب ما انقلاب همگانی است. از این رو، تو بسان یک طبقه ی ویژه باید به پیکار طبقاتی خود بسنده کنی! باید به نام «خِردمندی» («عقل سلیم»)، کانون رویکرد کلان خود را به اتحادیه های حرفه ای و آشکار نمودن آن ها برگردانی! باید همانا این اتحادیه های حرفه ای را «سزاوارترین پایه ی تربیت سیاسی و سازماندهی خود» بشمار آوری! باید در لحظه ی انقلابی، بیش تر قطعنامه هایی «از روی راستی» ... سامان دهی! باید رفتارت درباره ی قطعنامه هایی که «نسبت به لیبرال ها خوش بینی بیشتری دارد» با پروا باشد! باید رهبرانی را برتر شماری که می خواهند «رهبران عملی جنبش سیاسی براستی موجود طبقه کارگر باشند»! باید «آخشیج های واقع بین جهان بینی مارکسیسم را پاس داری» )اگر، شوربختانه «استوار دستورها»ی («احکام اکید») این وخشورپند (شریعت) «نادانشورانه» در تو راه یافته باشد)!

«سوسیال دموکراسی» به پرولتاریا می گوید:
انقلاب ما انقلاب همگانی است. از این رو، تو باید بسان پیشروترین طبقات و یگانه طبقه ی تا پایان انقلابی، کوشش خود را بکار بری تا نه تنها به راست ترین شیوه ای در آن همدست شوی که رهبری آن را نیز بر دوش گیری! از این رو، تو نباید خود را در چهار دیوار پیکار طبقاتی به مانش تنگ (محدود) آن و بویژه به مانش یک جنبش حرفه ای تنگ و بسته نمایی که واژگون آن، باید بکوشی که دامنه و درونمایه ی پیکار طبقاتی خود را به اندازه ای گسترش دهی که نه تنها همه ی وظایف انقلاب کنونی دموکراتیک و همگانی روس که وظایف انقلاب سوسیالیستی آینده را نیز دربرگیرد! از این رو، تو بی آنکه جنبش حرفه ای را نادیده بگیری و بی آنکه از بهره وری از کوچک ترین میدان کُنش آشکار خودداری ورزی، باید در دوران انقلاب، وظایف جنبش آراسته به جنگ ابزار (مسلحانه)، سازماندهی ارتش انقلابی و حکومت انقلابی را بسان یگانه راه های دستیابی به پیروزی همه سویه ی مردم بر تزاریسم و به کف آوردن جمهوری دموکراتیک و آزادی راستین سیاسی در نخستین پایه ی سزاواری بنهی.

برگرفته از کتاب «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلابِ دمکراتیک»، اثر و. ای. لنین
برگردان رفیق زنده یاد محمد پورهرمزان (با ویرایش و پارسی نویسی همه سویه از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

پی نوشت:

۱ ـ «اتحادیه های کارگری هیرش ـ دونکر»

این اتحادیه ها در سال ۱۸۶۸ ترسایی از سوی دو تن از بورژوا لیبرال ها به نام های «هیرش» و «دونکر» در آلمان بنیاد نهاده شده بود؛ این ها نیز مانند برنتانوی بورژوا اکونومیست «همآهنگی منافع طبقاتی» را پند و اندرز (موعظه) می دادند؛ کارگران را از پیکاری انقلابی و طبقاتی بر ضد بورژوازی بازمی داشتند و وظایف جنبش اتحادیه ای را در چهاردیوار خاشکدان (صندوق) های همیاری و سازمان های فرهنگی و مدنی تنگ نموده، می بستند.

برگرفته از پی نوشت کتاب «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلابِ دمکراتیک» (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

۲ ـ «ژاکوبینیسم پلب منشانه»

در انقلاب سترگ فراتسه که فرجام یافته ترین انقلاب بورژوازی از میان همه ی انقلاب های نیم بند و سازشکار بورژوازی در خشکی اروپا بشمار می آید، بخش دمکرات و انقلابی بورژوازی که به نام  نیایشگاهی که در آن گرد می آمدند («ژاکوبن») «ژاکوبن ها» خوانده می شدند، همگام با توده های مردم، نقش سترگی در پیشبرد و به سرانجام رسانیدن آماج های انقلاب و کندن ریشه های سامانه ی خاوندی در فرانسه بر دوش داشت و با آنکه در فرجام کار، سرکوب شده، برخی از رهبرانش به تیغ گیوتین سپرده شدند، مهر و نشان خود را نه تنها بر آن انقلاب سترگ زدند که موج نیرومند آن سراسر خشکی اروپا را درنوردید و نماد و نمونه ای سرمشق ملت های دیگر جهان آن هنگام شد.

«پِلب» ها یا «پِلِبین ها» (Plebeians) توده های مردم روستایی، پیشه وران و افزارمندان آزاد روم باستان در دورانی بودند که «سازند برده داری» (سازند به آرش «فرماسیون» در زبان لاتینی ـ formation)، نخستین سازند بهره کشی آدمی از آدمی، بر بخش هایی از جهان آن هنگام فرمانروا و چیره بود. «پِلِبین ها» با آنکه چون زمینداران بزرگ برده دار یا همانا «پاتریسین ها»، «شهروند» بشمار آمده و از همه ی حقوق شهروندی چون داشتن زمین و برده برخوردار بودند از سوی «پاتریسین ها» به گونه هایی گوناگون، بهره کشی می شدند و مالیات های گاه سنگین و کمرشکن پرداخت می نمودند و از همین رو، گاه همراه بردگان که در آن هنگام از بنیاد، آدم بشمار نیامده و از کم ترین حقوق آدمی بی برخوردار دست به شورش زده و با «پاتریسین ها» به جنگ و ستیز برمی خاستند.

به هر رو آماج آن فرزانه ی انقلابی از آمیزش این دو واژه ی تاریخی با یکدیگر همانا «پیگیری و قاطعیت پرولتاریایی» در پیشبرد آماج های انفلاب پرولتری به همانگونه ای است که ژاکوبن ها انقلاب بورژوازی فرانسه را پیگیرانه و بی هیچ سازشی با طبقه میرنده ی آن هنگام (خاوندها) پیش بردندو  «سازند خاوندی» را به قاطعانه ترین شیوه ای که نه پیش و نه پس از آن دیده شد، برانداختند.

۳ ـ نکته ای شایان درنگ درباره ی «سوسیال دموکراسی»

نکته برجسته ای که باید آن را بی هیچ گفتگو بدیده گرفت، تفاوت ماهوی جریان های و جنبش های «سوسیال دمکراتیک» و حزب های «سوسیال دمکرات» پاگرفته در اروپا از آغاز پیدایش خود در دهه ی هشتاد سده نوزدهم ترسایی تا آغاز نخستین جنگ جهانی در سال ۱۹۱۴ با دوره ی پس از آن و جدایی یکسره و همیشگی شان از جنبش ها و جریان هایی است که همراه با پیدایش «بُلشویسم» در کالبد «حزب سوسیال دمکرات روسیه» و سپس پیروزی درخشان و تاریخی در «انقلاب سترگ اکتبر ۱۹۱۷» راه خود را از آن حزب های کهنه، رفرمیست و زنهارخواه (خیانتکار) به طبقه کارگر جدا نموده و در بیش تر کشورها، نخستین حزب ها و جریان های کمونیستی را پدید آوردند.

در سال نگارش نوشتار ... (۱۹۰۵) با آنکه دو جریان «بلشویک» (به آرش «بیشینه») و «مِنشویک» (به آرش «کمینه»)، پیش تر (۱۹۰۳) در  «حزب سوسیال دمکرات روسیه»، کالبد یافته بود، ولی هر دو جریان، هنوز در چارچوب آن حزب همکاری می کردند؛ شیوه ی برخورد ناهمتای دو جریان به انقلاب ۱۹۰۵ روسیه و پس از آن، چگونگی رویکردشان به نخستین جنگ جهانی برافروخته شده از سوی گروهبندی های امپریالیستی، زمینه ی جدایی سیاسی همیشگی هر دو جریان در کالبد دو ساختار حزبی جداگانه فراهم نمود.

با آنچه فشرده و شاید نارسا گفته شد، امیدوارم همسانی نام «سوسیال دمکرات» که لنین در جای جای نوشتار خود از آن یاد نموده با جریان ها و حزب های «سوسیال دمکرات» کنونی جهان که نمونه های ایرانی آن نیز با نام هایی گاه دگرگونه، همان راه و روش رِفُرمیستی، فرصت جویانه و ضدکارگری را دنبال می کنند، سردرگمی و برداشت نابجای خواننده را در پی نداشته باشد. 

برگرفته از پی نوشتِ یادداشت «آغاز انقلاب در روسیه»، و. ای. لنین، ژنو، ۲۵ (۱۲) ژانویه  ۱۹۰۵ ترسایی؛ درج شده در پیوند زیر:

پارسی نویسی:

بجای واژه ی از ریشه عربی «وظیفه»، واژه ی زیبا و بسیار کهن «کاریا» از ریشه ی «سانسکریت» را پیشنهاد می کنم که بگمانم در پارسی بخوبی جا می افتد و واژه ی «کار» در پارسی نیز از همان ریشه است.

بجای «کاملا» می توان در برخی موردها «سراپا» بکار برد.

بجای «مودب» می توان در بسیاری موردها «آزرمگین» بکار برد.

بجای «عملا» می توان در برخی موردها «در کردار» بکار برد.

بجای «مصالحه» می توان از «آشتی جویی» سود جست.

بجای «صرف نظر کردن» می توان «چشم پوشیدن» بکار برد.

واژه ی از ریشه عربی «تمهید» به آرش «آمایش» است. در این نوشته، کاربرد واژه ی «ترفند» را سزاوارتر  یافتم.

بجای «مصاحبه» می توان «گفت و شنود» بکار برد.

واژه ی «محتاط» به آرش «باپروا» یا «پروادار» است؛ ولی بجای آن در بیش تر موردها «دوراندیش» نیز می توان بکار برد. بجای «با احتیاط» می توان «باپروا» و بجای «بی احتیاط» می توان «بی پروا» بکار برد؛ همچنین، بجای «احتیاط» می توان در بسیاری موردها از «پروا» سود برد.

 بجای «تاثیر» می توان از آمیخته واژه های «کارگر افتادن» و «کارگر شدن» سود جست.

(به یا در چیزی) «منحصر نمودن» همانا به آرش (در چیزی) «گنجاندن» است.

بجای «تکامل دادن» یا «تکامل بخشیدن» می توان از واژه ی پارسی «فرگرداندن» سود برد؛ «فرگشت»، «فرگردانی» به آرش «تکامل» و «فرگشتن» به ارش «تکامل یافتن» است.

بجای «محدود» می توان «تنگ» یا «بسته» یا «تنگ و بسته» بکار برد (درجایی از نوشته، آن را به مانش «تنگ نگر» آورده ام).

«عقل سلیم» به آرش «خِرَد بی گزند یا درست» یا همانا «خِردمندی» است که من این یک را در نوشته بکار برده ام.

بجای واژه ی از ریشه عربی «توجه» می توان «روی آوری» یا گاهی «رویکرد» بکار برد

بجای واژه ی «عمده» در بسیاری موردها می توان از واژه ی «کلان» سود جست؛ به عنوان نمونه می توان بجای «عمده توجه» یا «توجه عمده» نوشت: «رویکرد کلان» یا «کلان رویکرد»

بجای «علنی» می توان «آشکار» بکار برد.

«معطوف نمودن» به آرش «پیچانیدن»، «کژ کردن» یا «بازگردندان (مهار چهارپا) به سویی دیگر» است. آن را در بسیاری موردها می توان به آرش «به کانون درآوردن» (focus) نیز بکار برد. در اینجا آن را به این آرش «به کانون ... برگرداندن» آورده ام.

بجای «صرف نمودن» می توان در بسیاری موردها از «بکار بردن» سود جست.

بجای «جدی» (در برابر «شوخی») می توان «از روی راستی» بکار برد.

بجای «تنظیم نمودن» می توان با اندک چشم پوشی «سامان دادن» بکار برد.

بجای «حُسن نظر» می توان «خوش بینی» بکار برد.

بجای «ترجیح دادن» می توان «برتر شمردن» بکار برد.

بجای «عنصر» می توان در بسیاری موردها «آخشیج» بکار برد.

بجای واژه ی «مهم»، بسته به آرش جمله، می توان از واژه های «سزاواز»، «شایان» و «برجسته» سود جُست.

بجای «احکام اکید» می توان «دستورهای استوار» یا «استوار دستورها» نوشت.

بجای واژه ی «شریعت» می توان از واژه ی کهن و زیبای پارسی: «وخشورپند» سود جست.

بجای «علمی» و «غیرعلمی» می توان به ترتیب از «دانشورانه» و «نادانشورانه» سود جست.

بجای «سرایت کردن» می توان «راه یافتن» نوشت.

بجای «شرکت کردن» یا «شرکت ورزیدن» در کاری می توان از «همدست شدن در کاری» سود جست

بجای «استفاده» می توان «بهره برداری»، «بهره وری»، «بهره مندی» و «سود» بکار برد.

بجای «طرز» می توان از «شیوه» سود جست.

بجای «مفهوم» می توان «مانش» بکار برد.

بجای «برعکس» می توان در بسیاری موردها «واژگون آن» بکار برد

بجای «حدود» می توان از «دامنه» سود جست.

بجای «مضمون» می توان «درونمایه» بکار برد.

بجای «فعلی» می توان «کنونی» بکار برد.

بجای «فعالیت» می توان «کنش» بکار برد.

بجای «عصر» می توان «دوران» بکار برد.

بجای «قیام» می توان «جنبش» بکار برد.

بجای «مسلحانه» می توان «آراسته به جنگ ابزار» بکار برد.

بجای «تشکیل»، بسته به آرش آن در جمله، می توان از واژه های «سازمان»، «سازماندهی» و «سازمان یابی» سود جست

بجای واژه ی «کامل» می توان در برخی موردها از «همه سویه» سود جست.

بجای «واقعی» می توان «راستین» بکار برد.

بجای «اهمیت» می توان در بسیاری موردها از «سزاواری» یا «شایستگی» سود جست.

بجای «درجه» می توان در بسیاری موردها «پایه» بکار برد.

بجای «منصرف نمودن» می توان «بازداشتن» یا «به چشم پوشی واداشتن» بکار برد.

بجای «تعاون» می توان «همیاری» بکار برد.

بجای «صندوق» می توان با اندک چشم پوشی، «خاشکدان» بکار برد.

زالوهایی چند از هزارفامیل زالوها

عرضم به درزتون که اسلام دین پربرکتی است ...

یکی از ده ها هزار امام گماشته ای است که آدینه به آدینه به «امامت» می رسند و مومنین را پند و اندرز می دهند:
بسم الله رحمان الرحیم و بهی نستعین!

عرضم به درزتون که اسلام دین پربرکتی است ...

... و اسلام براستی دین پربرکتی است. سخن بر سر نمودار اسلام (حجت الاسلام) نورمفیدی، امام آدینه های گرگان است؛ امامی که چون سایر امام های روییده در ایران، افزون بر فرزندان و شاید فرزندخواندگان، داماد و عروس نیز دارد. همه ی این ها باید نان بخورند؛ کاری خداپسندانه و آبرومندانه یا اگر نشد، کونِ لقّ خدا، ناآبرومندانه داشته باشند و بگیر برو جلو (همان اِلا آخر!). سه فرزند امام آدینه، همراه با عروس و داماد و عمه و خاله و خالو و آنچه «و غیره» نامیده می شود، در کنش های اقتصادی آن شهر و شهرها و روستاهای پیرامون دستی دراز دارند و به شَوَند پدیده ی جهانی شدن، پای شان به اروپا و آمریکای شمالی و لاتین و آفریقا و ... نیز باز شده است. از خوبی های کوچک شدن جهان، یکی همین است؛ همین بس که شرکت های ماهواره ای و زنجیره ای درست کنی و به داد و ستد با این و آن بپردازی؛ داد و ستدهایی که دین و ایمان و وجدان و اینا در آن کم ترین نقشی ندارد:
عیسا به دین خود! موسا به دین خود!

اگر چنین است که هست، مگر ما مُحمّدان (یا همانا مسلمین) چه از آن دو آیین ابراهیمی کم داریم؟! هیچ که کم نداریم، تخم و ترکه مان هم بیش تر است و ناچاریم برای همه شان کار بیافرینیم. مبادا خدای ناکرده، اندیشه ی بد بخود راه دهید! سخن از هماوندی های خانوادگی و اینا در کار نیست؛ همه شان بحمدلله آدم های شایسته ای هستند و ما نیز شایسته سالاری پیشه کرده ایم. زبانم لال از ژن خوب هیچ نمی گوییم؛ گرچه با همه ی برابری میان سیّد قریشی و بلال حبشی، تفاوت هایی میان شان هست که این یک جز فراخواندن مومنین به نماز از بام مسجد، کار دیگری ندارد و اجرش با خداست و آن یک با فرنامِ سیّد، بی هیچ کار و باری می تواند گوش مردم را بِبُرّد و از هر کس و ناکسی پول بستاند. به عنوان نمونه، عروس مان، الهام موحدی، هموند هیات مدیره یکی از شرکت‌های چوب در همین استان است. شوی وی، آقا مصطفای خودمان که ریاست هیات مدیره ی شرکت «شایان راه گلستان» را بر دوش دارد به نمایندگی از سوی آن شرکت، وی را هموند هیات مدیره ی شرکت «راش بینه گرگان» نموده است. خوب! آدم شایسته، شب و روز نمی شناسد. وی، خواهرِ جناب آقای علیرضا موحدی (دامت اضافاته) است که بخاطر اندک بدهکاری به بانک ها ناچار شد از کشور بگریزد. می گفتند دستی نیز به «صندوق ذخیره فرهنگیان» رسانده بود. خوب! کار چندان بدی نکرده بود؛ درست مانند همین سیلاب دور و بر خودمان که جریان سیلاب را از این سو به سوی دیگر می چرخانند و مدیریت می کنند تا روستاهای دیگری نیز از آن بی بهره نمانند، او هم خواسته بود تا بخشی از آن ذخیره را در جای دیگری نگه دارد که اگر خدای ناکرده، این بخش را آب برد، آن بخش دیگر برای فرهنگیان بازنشسنه بر جای بماند. خدا به حق علی علیه السلام ذلیل شان کند که چنین آدم های دلسوزی را از کشور فراری می دهند ...

ب. الف. بزرگمهر   ۱۱ فروردین ماه ۱۳۹۸

داده های بکار گرفته شده در این نوشته، برگرفته از خاستگاهی ایرانی است. ب. الف. بزرگمهر

۱۳۹۸ فروردین ۱۰, شنبه

ما چپ ها نیز به آمپول نیازمندیم ... ـ بازانتشار


آن قلب مهربان، دیروز بامداد از تپش بازایستاد و روح سودازده اش، گویی پر کشید و رفت؛ نمی دانم به گاه مرگ، چگونه بود: «مسلمان» یا «مارکسیست»؟ ولی هرچه بود، آدمی رویهمرفته شوخ، نیک پندار و نیک رفتار بود که رفت. برای من، همان تلخکامی فروخورده و آهی زندانی شده در سینه برجای نهاد؛ این بار برای همیشه و هر بار که به وی می اندیشم ...

ب. الف. بزرگمهر    ششم بهمن ماه ۱۳۹۴


***

ما چپ ها نیز به آمپول نیازمندیم ...

یکی از بستگان بسیار نزدیکم است با ۶۸ سال سن؛ در یکی از کشورهای اروپای باختری زندگی می کند؛ کم و بیش تنها و بیکس. از دوران جوانی، دچار بیماری روانیِ «شیزوفرنی» است و اکنون که به این سن و سال رسیده، بیماری های دوران پیری و فرسودگی اندام ها نیز بر آن افزوده شده است. هفته ای یکی دو بار تلفنی با هم ارتباط داریم؛ همین و بس! از اینکه نمی توانم چون گذشته به وی از نزدیک سر بزنم از دست خودم ناراحتم؛ ولی زندگی در اینجا برای بیش تر آدم ها، بویژه هنگامی که پا به سن می گذاری، همین است: تنهایی و در خود بودن! برای او این تنهایی بیگمان دردناک تر از دیگرانی است که به بیماری روحی دچار نیستند. با این همه، شاید از بخت بلندی برخوردار بوده تا به این سن و سال رسیده است.

در ایران که بود، سال ها پیش، درست هنگامی که نماز آدینه در دانشگاه تهران به پایان رسیده بود و انبوه نمازگزاران از دانشگاه بیرون می آمدند، فریاد «مرگ بر خمینی» سر داده بود و نزدیک بود، همانجا زیر دست و پای آن ها جان به جان آفرین بسپارد. کسی گستاخی نموده و مرگ رهبر از جان بهترشان را که تازه همین چند روز پیش از کره ی ماه پا به زمین نهاده بود، خواستار شده بود؛ چه گناهی از این بزرگ تر؟! بخت با وی یار بود که برادرش همراه بود و با فریاد «کمک!» و «این آدم روانی است» و ... توانسته بود او را که چند جای سر و بدنش آسیب دیده و یکی از دنده هایش زیر مشت و لگد نمازگزاران، شکسته بود از زیر دست و پای مردم خشمگین بیرون آورد. آمدنش به اروپا از این سویه، بخت بزرگی برای وی بود تا شاید با آرامش بیش تری زندگی کند؛ گرچه، زندگی در دیار بیگانه نیز دشواری های ویژه ی خود را برای کسانی که از بیرون به آنجا پا می گذارند به همراه دارد، هم برای آن ها و هم بویژه برای جامعه ی کشورهای اروپای باختری که تبلیغات آشکار و پنهان «شووینیستی» و «فاشیستی» کهنه و نو بسیاری از مردم را خرفت و کودن کرده است؛ دشواری هایی که گاه به چالش های پیچیده ای فرامی روید و نتیجه هایی ناگوار دربردارد؛ می توان بدرستی دریافت که بی هیچ گفتگو و گمان، شکیب در چنین شرایطی برای یک بیمار روانی، بسی دشوارتر از آدم های تندرست تر است.

با همه ی این ها، هستی گونه ای سامانه ی درمانی که در آن بیمار روانی را با روش هایی چون «شوک درمانی» آزار نمی دهند و برخی سویه های مثبت دیگر، رویهمرفته به سود وی بوده است؛ ولی تنهایی را دیگر نمی توان به آسانی چاره نمود؛ و برای یک بیمار روان پریش، هیچ چیز جای رسیدگی و مهر خانواده را نمی گیرد. مهر و مهربانی که با دگرگونی هستی اجتماعی آدم ها در جامعه ای که سرمایه داری تا ژرفای هستی آن رخنه کرده، گام بگام جای خود را به فردگرایی (individualism) و از آن بدتر گاه آنچنان خودخواهی بیمارگونه می دهد که گویی جامعه ای همبسته در کار نیست و کل آن به اجزایی با «منیّت» هایی درخود و برای خود دگردیسه شده است؛ اجزایی که هر یک در پندار خود، یگانه هستی بی همتای این جهان اند و تنها همین «یگانه» ها گویی از حق زندگی در این جهان برخوردارند؛ خاک بر سر سایرین! هستی دیگری که این نیز به نوبه ی خود، مانشی «مجرد»۱ و جداشده از واقعیت بیرونی یافته و تنها به اندازه ی نیازمندی «منِ یگانه» به دیگری، آرشمند۲ است، گونه ای «پراگماتیسم» در پهنه ی اجتماعی را به نمایش می گذارد.   

جُستار بالا را وامی گذارم و به او بازمی گردم:
اکنون چند سالی است که آن قرص های سنگین و رویهمرفته زیانبار برای کالبد و روان آدمی، کنار گذاشته شده است؛ قرص هایی که به گفته ی وی حتا فیل را نیز می خواباند؛ و من به چشم خویش پیامدهای آن را در آن آدم خوشرو، حساس و مهربان دیده ام. اکنون، آمپول جای قرص را گرفته است؛ هر دو هفته یا ده روز یکبار؛ پیشرفتی نسبی در پهنه ی دانش؛ گرچه نه برای بهبود بیماری که بیش تر ساده تر شدن کار و کاهش پیامدهای مصرف و از همه مهم تر این واقعیت که دیگر کسی نباید بالای سر بیمار بایستد تا وی به زور آن قرص های فیل افکن را به ته حلقوم خود فرو یا گاهی زیر زبان پنهان نموده، دزدکی در جایی تُف نماید.

اکنون کم تر دست به دیوانگی می زند؛ دیگر لخت و برهنه در خیابان نمی دود و چون فیلی گیج و منگ شده برای مدتی دراز در رختخواب نمی ماند. هنگامی که حال و روزش بهتر و سرزنده تر است، آدمی با خدا می شود و هنگام بدرود گفتن در گفتگوی تلفنی، مرا به خدای بزرگ و پیامبر اسلام و همه ی پیامبران دیگر و گاهی امامان شیعه می سپارد که خنده و شوخی مرا با بر زبان راندن «... بازهم به راه راست هدایت شده ای؟!» به همراه دارد. درست برعکس آن، هنگامی است که باید آمپول تازه ای بزند و یا به هر دلیل دیگری، چندان سرزنده و خرسند نیست؛ در آن هنگام، "مارکسیست" می شود و هنگام بدرود، مرا به مارکس و انگلس و لنین می سپارد که گرچه باز هم با خنده بدرود می گوییم، تلخکامی فروخورده و آهی زندانی شده در سینه را برایم به همراه می آورد ... نشانه های اوج گرفتن بیماری، بی آنکه نه من و نه «شبه دانش» روانشناسی چندان کاری از دستمان برآید.

چند شب پیش۳ که تازه به رختخواب رفته بودم و هنوز چشم هایم گرم خواب نشده بود با یادآوری وضعیت دوگانه و ناهمتای وی، خنده ام گرفت و ناخودآگاه با صدای بلند خندیدم که نهیبی درونی را در میان خواب و بیداری به همراه داشت:
به چی می خندی احمق؟! ... بگیر بخواب ...

سپس، شاید در کسری از ثانیه به یاد دوره ی جوانیش افتادم که با گروهی جوان همسن و سال خود از لایه های میانی و میان به بالای جامعه با دانش و تجربه ای نزدیک به هیچ، گرد هم می آمدند و در اتاقی پر از دود سیگار که چشم چشم را نمی دید به سر و مغز هم می کوبیدند که چگونه باید به شیوه ی «چه گوارا» در ایران انقلاب راه انداخت. گرد هم آمدن هایی که چندان دیر نپایید و "انقلاب"ی که در همان اتاق پر از دود به هوا رفت و ناپدید شد؛ و چه خوب که چنین شد! وگرنه، روشن نبود زیر فشار «ساواک» (سازمان امنیت و اطلاعات دوره ی شاه گوربگور شده و پدرناخوانده ی «ساواما»ی آقایان) چه از آب درمی آمدند؛ جوانانی رویهمرفته نازک نارنجی و تن پرورده که عشقِ انقلابی چریکی، سرمست شان نموده بود۴ از سرنوشت یکی دو تای شان تا اندازه ای آگاهم و این یکی، جوانی با زیبایی کم و بیش خیره کننده، قلبی مهربان و اندیشه ای رویهمرفته نیک پندارتر از دیگرانی در آن اتاق دودگرفته که کم بیش می شناختم شان، کارش به دیوانگی کشید ...

همانجا، توی رختخواب در حالی که چشمانم دیگر گرم خواب شده ، سرنوشت نیروی چپ کشورمان بسان برق از پندار به خواب آلوده ام می گذرد و اهریمن اندیشه که آسوده ام نمی گذارد:
ما چپ ها نیز به آمپول نیازمندیم تا به راه راست رهنمون شویم!

درست یادم نیست؛ بگمانم، خندیدم ... و بار دیگر، نهیبی درونی:
... بگیر بخواب!

ب. الف. بزرگمهر    نهم فروردین ماه ۱۳۹۳


پانوشت:

۱ ـ به آرش فلسفی آن

۲ ـ آرشمند به آرش: معنادار؛ دارای معنی و دربردارنده ی مفهوم!

۳ ـ بخش عمده ی این نوشتار، چند ماه پیش نوشته شده و نیمه کاره مانده بود!

۴ ـ در اینجا، سنجشی با آن گروه از جوانان فداکار و از جان گذشته ی ایران که در شرایط نبود نیروی چپ راستین (نفوذ سهمگین ساواک به درون سازمان «حزب توده ایران» و فروپاشاندن آن)، کمبود دانش «سوسیالیسم علمی»، رویش مائوییسم و گونه های دیگری از «آنارشیسم» در میان روشنفکران ایرانی و از آن میان اندبشه ی بسیار نادرست «چه گوارا» در زمینه ی پیگیری انقلاب کوبا در حایی دیگر از آمریکای لاتین که نه تنها با شکست فیزیکی که از آن مهم تر با شکست سیاسی ـ ایدئولوژیکی همراه بود، در کار نیست! جنبش چریکی این دوره از تاریخ ایران که دنبال کنندگان آن بی جهت می کوشند، آن را جنبشی چپ قلمداد کنند، جنبشی هرج و مرج جویانه (آنارشیستی)، روشنفکری و بی هیچ ریشه ای در میان توده های مردم و طبقه کارگر ایران بود. بخشی از این جنبش چریکیِ سرخورده و شکست خورده ی پیشین که با فراگیری نسبی دانش «سوسیالیسم علمی» («مارکسیسم ـ لنینیسم») در دوره ی آغازین انقلاب به حزب توده ایران گرایش یافت، توانست زان پس گسترشی نسبی در میان توده های مردم یابد.

۱۳۹۸ فروردین ۸, پنجشنبه

ما اسلام بویژه گونه ی ایرانی آن را کیش و آیینی سودمند برای جهان می دانیم ـ بازانتشار

مغز خر نخورده ایم که از چنین رژیم فرومایه ای پشتیبانی نکنیم!

خوب! با ویژگی های رییس جمهور دلبندمان که تاکنون بخوبی آشنا شده اید. کمی بلوف زد تا مردم ایران را بترساند؛ از خیابان ها براند و از فشار بکاهد.۱ ما نه تنها در پی سرنگونی موش های فرمانروا بر آن کشور نیستیم که می خواهیم آن ها را تا آنجا که در توان داریم و جان در بدن دارند، سر پا نگهداریم و تاکنون نیز به پایداری و سرِ پا نگهداشتن شان یاری رسانده ایم. ناگفته روشن است که از زاد و رود بسیارشان در اینجا و آنجا و پشکل های بسیاری که از خود در همه جا برجای نهاده و می نهند، نه تنها خشنود نیستیم که حال مان را بهم می زند و تا اندازه ای، ترس مان از آینده و چشم انداز سیاستی که در پیش گرفته ایم را برمی انگیزد؛ برای همین می خواهیم بیش از پیش مهارشان کنیم. ما در سیاست «دگرگونی رژیم از درون» با آنکه بازویی از این رژیم را بیش تر خوش داریم و به برکشیدن آن از هر باره یاری رسانده و می رسانیم به هیچ رو نمی خواهیم بازوی دیگر آن را بِبُرّیم. نه! چنین شیوه نگرش و کارکردی، کوته بینانه و ناهمخوان با سیاست های راهبردی (تاکتیکی) مان در منطقه ای بزرگ از آسیای میانی و باختری گرفته تا شمال آفریقا و حتا بخش هایی از اروپاست.

ما در پیشبرد سیاست مان بگونه ای همگام از هر دو بازوی این رژیم بهره مند شده و به برخی از آماج های منطقه ای و جهانی خود دست یافته و راه برای پیشبرد آماج های راهبردی و دوربردی دیگری را گشوده ایم. اگر نگویم همگی، ولی بسیاری از موش های کلّه گُنده۲ از همان چهل سال پیش که انقلاب ایران، پایه های فرمانروایی ما در منطقه ای بزرگ  از دیدگاه جغرافیایی ـ سیاسی در جهان را لرزاند و حتا پیش از آن، با سیاست های دولت های پیشین ما و کشور دوست و همچشمان: انگلیس، هماهنگ بوده و در کردار، هم در شکست و نافرجام ماندن انقلاب ایران و هم در بسیاری جاهای دیگر جهان از فروپاشاندن کشور یوگسلاوی گرفته تا سرنگونی رژیم های فرمانروا بر افغانستان و عراق، همگام و همپای ما کوشیده اند. آن ها نقش بس ارزنده ای از رونوشت برداری از آنچه «بنیادگرایی یهودی» نامیده شده و کاربرد آن در کشورهای مسلمان نشین و جاهای دیگری که گروه های کوچک و بزرگی از اسلام گرایان در آن ها ریشه دوانده اند، داشته و در دگردیساندن جنبش های توده ای به جنبش هایی بر بنیاد کیش و آیین، دستیار ما بوده اند؛ جنبش هایی که به نوبه ی خود، بنیادگرایی هایی دیگر در میان پیروان کیش و آیین های اسلام را برانگیخته و به جنگ و ستیزهایی بر این بنیاد دامن زده است. چنانچه ما دیگر کمک های این رژیم را نیز کنار نهاده و نادیده بگیریم، همین یکی نقشی بزرگ، ارزنده و بنیادین در پیشبرد سیاست های مان در منطقه داشته و با آنچه در آینده پیشِ روی ماست، همه ی کوشش خود را برای گستراندن آن به همه جای جهان بویژه آسیای میانی، اروپا، روسیه و چین بکار خواهیم بست. ما اسلام بویژه گونه ی ایرانی آن را کیش و آیینی سودمند برای جهان می دانیم و امیدواریم به یاری آن بتوانیم باری دیگر۳ و این بار با کامیابی، کمر راست کنیم و بر همه ی جهان چیره شویم. روشن است که برآوردن جنین خواسته ای و دستیابی به آماج های راهبردی  و دوربردی مان به اندازه ی سودمندی و بهره دهی رژیم ایران و نیز استواری نسبی آن از یکسو و دگرگونی تراز نیروهای درونی و برونی نشانه گذار از سوی دیگر دارد که ما هم اکنون نمی توانیم، همه ی این دگرگونی ها را بدرستی پیش بینی کنیم.

به هر رو، سرنگونی رژیم موش ها که برخی از آن می ترسند و دیگران را نیز می ترسانند، تنها در آن هنگام برای ما از چشم اندازی سزاوار برخوردار خواهد شد که هم بنیه ی اقتصادی آن رژیم به اندازه ای چشمگیر کاهش یافته باشد و هم اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران بگونه ای ناگوار و ناپایدار شود که کم تر زمینه ای برای جنبش های سازمان یافته ی توده ای و کارگری برجای مانده باشد. بجای این ها ما به پیشواز جنبش های هرج و مرج جویانه، جنبش های درهم شکننده ی گرسنگان و جنبش های خواهان جداسری از دیگر ملیت های ایران می شتابیم.

آنچه ما از آن نگرانیم و بی رودربایستی می ترسیم، انقلاب توده های مردم است؛ بویژه آنگاه که از سازماندهی درخوری برخوردار شده باشد. در چنان شرایطی، برای به هرج و مرج کشاندن آن از هیچ کاری روی نخواهیم گرداند. رخدادهای با شتاب برق و باد گسترش یافته ی دی ماه ۱۳۹۶ در ایران، ما را به اندازه ی رژیم موش ها یا شاید بیش تر از آن ترساند. خوشبختانه، آن رخدادها به همان اندازه و کمابیش با همان شتاب فروکاهید و ما نیز بویژه رییس جمهور دلبندمان با پشتیبانی های پرهیاهو از مردم ایران و چپاندن برخی مزدوران مان در برخی پرخاش های خیابانی برای سر دادن شعارهایی به پشتیبانی از رژیم پادشاهی و کار رسانه ای برای بزرگنمایی شان، در فروکاستن آن نقش داشتیم؛ گرچه بی سر و سامانی و رویهمرفته خودجوش برجای ماندن پرخاش ها در اینجا و آنجا نقشی بنیادین در دامنگیر نشدن آن داشت و ما از این سویه، خود را خوشبخت می دانیم. از سویی دیگر، هنگامیکه می بینیم، چنین کیش و آیینی در کشوری با فرهنگ باستانی درخشان و نشانه گذار در جای جایِ جهان و تراز فرهنگی همچنان۴ بالاتر از بسیاری کشورهای منطقه و جهان به چنین کامیابی های چشمگیری در توسری زدن به مردم و پراکنده نمودن روشنفکران به سرتاسر جهان دست یافته، لبخندی بر لبان مان می نشاند و هر کدام از ما، حتا اگر آن را بر زبان نرانیم با خود می اندیشیم:
مغز خر نخورده ایم که از چنین رژیم فرومایه ای پشتیبانی نکنیم!

«اوباما» با این رژیم «برجام» را به بار نشاند و از آن، نمونه ای کاربردی برای سایر کشورهای جهان ساخت. وی که بگونه ای نسنجیدنی با بسیاری از دیگر رییس جمهورهای گذشته ی دور و نزدیک کشورمان از تراز اندیشگی برتری برخوردار است، همچنین زمینه های کار برای کاربرد بهتر، کارآتر و با بازیافت بیش تر از کیش اسلام و بویژه گونه ی ایرانی آن را فراهم نمود و دنباله ی کار را به ما سپرد که در کار ساخت و پرداخت بیش تر آنیم. با آنکه روش کار ما و برخی آماج های راهبردی مان با آنچه وی و گروهش در سر داشتند تا اندازه ای جداست، خطوط کلی کار و آماج های دوربردی که خواهان دستیابی به آنیم، رویهمرفته یکیست. اسلام، کیشِ سودمندی برای پیشبرد سیاست ما همچنین از این سویه نیز هست که نیمی از آخشیج های همبودهای آدمی در همه جای جهان، زنان را به بردگی و فرمانبرداری از نیمِ دیگرِ آن، مردان وامی دارد و زمینه برای سرکوب هر دو و به فرمانبرداری واداشتنِ کُلِّ همبود را از هرباره، فراهم می کند.

در دوران پرآشوب کنونی و بحران هایی که هنوز به پایان نرسیده با بحرانی دیگر پی گرفته می شود و هر روز، بیش از پیش زمینگیرمان می کند و خود به همین شَوَند، در زایش آشوب و گسترش هرج و مرج، بیش از هر نیروی دیگری در جهان، دست داریم، کیش اسلام و آیین های گوناگون آن، نه تنها به شَوَندِ زایش و گسترش درگیری های هرج و مرج گرایانه ی میان گروهی آن که نیز به شَوَند زمینه سازی برای برانگیختنِ جنگ های چلیپایی نوین در آینده، بس شایسته و کارساز خواهند بود. ما این برنامه که در آن سناریوی «اسلام خوب، اسلام بد»، دستکم در بازه ای از زمان، نقشی کانونی خواهد داشت را تا آنجا که می توانیم به پیش خواهیم برد و بگاه بایسته، پیگیری آن را به دولت های پس از خود وامی گذاریم. این یکی از بهترین سناریوها و شاید بهترین سناریویی است که چنانچه بتوانیم آن را درست پیاده کنیم و بکار گیریم، نه تنها جلوی یگانه شدن نیروهای ناهمداستان با ما در پهنه ی جهانی را خواهد گرفت که آن ها را بجان هم نیز خواهد انداخت. ما به نام ها و پرچم های برافراشته در اینجا و آنجا و حتا نام های دهان پرکنی چون «کمونیست» نیز کار نداریم؛ دندان بسیاری از رهبران آن ها را شمرده ایم و می دانیم در بخش سترگی، نیروهایی ملی گرا بیش نبوده و با سیاستی که در پیش گرفته ایم، ناسازگار نخواهد بود. به باور ما، چنانچه کار را خوب پیش ببریم، چنین نیروهایی بدرازای زمان به همکاری کنشگرانه با ما نیز کشانده خواهند شد.۵ خوب! پیش می آید که من، رییس جمهور دلبندمان یا کسی دیگر از دم و دستگاه دیوانسالاری ما در هماوندی با این یا آن چالش درونی یا جهانی، گاهی با ناشکیبایی برخورد می کند و حتا برافروخته می شود یا نمایش بازی می کند؛ ولی برنامه های مان که از سوی سدها تحلیلگر آشنا به سیاست و اقتصاد و تاریخ فراهم می شوند با دورنگری بایسته آماده می شوند و با شکیبایی شایسته بکار گرفته می شوند.  

ب. الف. بزرگمهر  ۱۱ آبان ماه ۱۳۹۷  


پی نوشت:

۱ ـ ما می‌خواهیم به بیشینه فشار دست یابیم؛ ولی نمی‌خواهیم به دوستان و همپیمانان خود آسیب برسانیم ... دولت آمریکا درمی یابد که شماری از کشورها از آن میان، کشورهایی که از دیدگاه جغرافیایی، نزدیک ایران هستند و من در هفته گذشته، دیدارهایی از آن‌ها داشته ام، شاید نتوانند تا پایانِ راه بروند و [واردات نفت از ایران را] به صفر برسانند.»

گفته های «جان بولتون»، «مشاور امنیت ملی» لات بی سر و پای «یانکی» برای گروهی از دانشجویان ایرلندی (نهم آبان ماه ۱۳۹۷)، برگرفته از تارنگاشت دروغپردازِ و بی هیچگونه مسوولیتِ اخلاقیِ وابسته به وزارت امور خارجی یانکی ها: «رادیو فردا»، دهم آبان ماه ۱۳۹۷ (با ویرایش، پارسی و پاکیزه نویسی درخور از اینجانب؛ افزوده های درون [ ] از آنِ قلم بمزد آن تارنگاشت است.  ب. الف. بزرگمهر)

۲ ـ دستاری ۱۵ ـ ۲۰ متری را که می پیچی و بر سر می نهی، خواه ناخواه، بسانِ مار زنگی سری بزرگ می یابی و همین بس که کمی آن را به اینسو و آنسو بجنبانی تا توده های سترگی از مردم نادان نگاه داشته شده را بیش تر خر کنی و از هر چیزی در زمین و آسمان بترسانی؛ بویژه چنانچه چیزهایی بزبانی ناروشن نیز بلغور کنی.

۳ ـ اشاره به برآمد «نازیسم» و «فاشیسم» در آلمان، ایتالیا و کمابیش سایر کشورهای اروپای باختری و امید و آرزویی یکبار شکست خورده، بکوشش دلاورانه ی توده های مردم «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» و پیکان بُرّنده و جانفشان آن: «ارتش سرخِ» نخستین کشور کارگران و زحمتکشان جهان است که همچنین، کمر پرورانده ی آن: «سرمایه داری امپریالیستی» را شکاند و کشورهای بسیاری بویژه در آسیا و آفریقا را از یوغ بردگی و بهره کشی کشورهای بهره کش رهانید.

۴ ـ این چلغوز نادان با همه ی خریّتش، نیک می داند رژیم دزدان اسلام پیشه بدرازای چهل سال چه دسته گلی به آب داده است.

۵ ـ این ها که از زبان این خروس لاری کودن، کوته بین و بیم برانگیزِ دستگاه دیوانسالاری «یانکی» ها نوشتم و همه ی آن نکته هایی که باید یادآور می شدم را نیز دربرنمی گیرد، بیش تر به شَوَند ناتندرستی و ترس بجان نشسته از آغاز نوشتاری بلندتر و پر شاخ و برگ تر و در میان راه، درماندن در به پایان رساندن آن است؛ وگرنه، او و کسانی چون وی در آن دم و دستگاه دوزخی از توان تحلیل هایی بسیار ساده تر از این نیز برخوردار نیستند. همانگونه که در پایان نوشتار آورده ام، همگی این جک و جانوران تبهکار از کار تحلیلگرانی کارکشته و شوربختانه مزدور در پشت صحنه ی نمایش، شاگردان «برژینسکی» ها و «کی سینجر» ها بهره می برند و آنچنانکه برخی، بویژه در میان ایرانیانِ همچنان خو گرفته به چندین هزاره «خاورخودکامگی دیرینه پا»، می پندارند که لات بی سر و پای «یانکی» یا این و آن که در میان شان گاه گاگول هایی نیز بُر خورده اند، دستی باز چون فلان شاهنشاه ایرانِ باستان برای انجام هر کاری دارند، پنداری نادرست و کژ و کوله است که از سوی رسانه های امپریالیستی ـ سیونستی نیز دانسته و آگاهانه دامن زده می شود.

هرچه می خوانیم، کم تر سر درمی آوریم


به این می گویند از آب گل آلود ماهی گرفتن


نمایش همدردی با مردم سیل زده


۱۳۹۸ فروردین ۴, یکشنبه

ایران، کشوری از درون چنگ اندازی شده! ـ بازانتشار

جنبش اجتماعی سال ۱۳۸۸ ایران به شَوَند (دلیل) شکاف طبقاتیِ ژرف میان لایه های بگونه ای عمده، میانگین به بالای اجتماعیِ به جُنب و جوش درآمده در آن با لایه های فرودست اجتماعی۱ از سویی و نبود سازمان۲ چپی راستین و رزمنده۳ نتوانست طبقه کارگر و زحمتکشان پیرامون آن را به میدان کارزار کشانده و فرازی توده ای و خلقی۴ یابد. از همین رو، خواست آزادی های اجتماعی به میان آمده در آن، نه بر بنیانی دانشورانه و پیگیر، دربرگیرنده ی حق کار و درآمد و سازمان یابی شایسته ی توده های کار و زحمت در ساختارهای صنفی ـ سیاسی خویش که در چارچوبی بسته، گوشه دار یا کژدیسه با خواست ها و نیازهای برآورده نشده ی انقلاب بهمن ۵۷ و پذیرفتنی ـ و حتا دلخواه! ـ برای کشورهای امپریالیستی استوار شد و مزدوران شان، بسیار زود و به هنگام زیر پوست آن خزیده، جای تهی مانده ی نیروهای پیشروی اجتماعی در رهبری و سمتدهی آن را پر نمودند.

سیاست و شیوه ی برخوردِ «حزب توده ایران»۵ به جنبش اجتماعی یادشده به شَوَندهای گوناگون و برجسته تر از همه، نبود سازمانی خوب ساز و برگ یافته به «سوسیالیسم دانشورانه» درخور شرایط روز از چارچوب دلخواه لایه های میانگین به بالای جامعه با گرایش های آشکار و خودگولزنک لیبرالیسمی وارفته و بی چشم انداز برای میهن مان فراتر نرفت۶ و از همان نخست به دنباله روی آشکار از نیروهای بورژوا لیبرال، اسلام پناهان و اسلام پیشگانی از گونه ای دیگر کشید که گرچه در گفتار و با رویکردی ناراست و دوپهلو به دوران بسیار کوتاه انقلابی در گذشته، بانگِ «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد» که بخودی خود از هیچگونه آرشی برخوردار نیست را سر داده بودند، گوشه ی چشمی نیز به کنار آمدن با کشورهای امپریالیستی و بویژه امپریالیست های «یانکی» و زیر پا نهادن اندک برجای مانده های انقلاب توده ای بهمن ۵۷ داشتند و در سخنرانی های شان، بارها چنین گرایشی را پوشیده و آشکار بر زبان راندند. همه ی این ها در کنار یکدیگر و برخی دیگر واقعیت ها و روندهای به تاریخ پیوسته ی اشاره نشده در اینجا به سردرگمی هرچه بیش تر جنبشی که بنا بر آزمون های تاریخی و بسیاری نشانه ها و نمودها، می توانست فراگیرتر شده به سرنگونی رژیم تبهکار جمهوری اسلامی انجامد، افزود و آن را بی سر و سامان تر نمود.

همان هنگام که کنارِ گودنشینان بسیاری و از آن میان، میرزابنویس های حزب یادشده به «روزشمار نویسی» روی آورده و آتشی سمت و سو نیافته و پر هرج و مرج که هر جا درمی گرفت، می سوزاند را باد می زدند، کمابیش روشن بود که چنان جنبشی، نه تنها به بنیادی ترین خواست های خود نخواهد رسید که فرجامی ناگوار و تلخ خواهد داشت و سرخوردگی، سیاست زدگی، روی آوری به درویش بازی و عرفان دروغینی چون آنچه آن «بَل بَل گوشِ»۷ نیرنگباز می پراکند و بسیاری کژدیسگی های اجتماعی دیگر و از آن میان، گسترش پریشانگویی مذهبی، نه تنها در میان توده ی مردم که در میان روشنفکران را دامن خواهد زد. آنچه از همه بدتر بود و زمینه ی شکست های بیش از پیش رژیمی فرسوده و وامانده در گره گشایی ساده ترین دشواری های اقتصادی ـ اجتماعی توده های مردم و نیز سرافکندگی ها و سرسپردگی کنونی آن را بیش از پیش فراهم نمود، ریختن آب به آسیاب امپریالیست ها بود که همه ی نیروهای یادشده در بالا و کمابیش، همه ی حزب ها و سازمان های رویهمرفته فرقه گرای درون و برون کشور از چپ و راست و بیش از همه، گریختگانی از درون و پیرامون رژیم و پناه برده به دامن «شیطان بزرگ»، بگونه ای آگاهانه یا از سر ناآگاهی، خواه ناخواه در آن دست داشتند. در این باره، نمی توان نقش رهبر دَبَنگ و نابکار رژیم را نادیده گرفت و آنچه نمی بایستی به آن دست می زد را ناگفته گذاشت؛ وی که از ایستادگی و پایداری رهبر درگذشته ی انقلاب بهمن برخوردار نبوده و نیست و همواره به پیروی از روندهای سیاسی و گرایش های لایه های اجتماعی فرمانروا بر اقتصاد و سیاست کشور، ناچار به ویراژ دادن، چپ و راست زدن و نمایش هایی گاه بس ریشخندآمیز برای برجا نهادن راه گریز از دری دیگر بوده تا بتواند بر اوج بادهای برخاسته از خزینه اش سوار باشد، پس از دستبرد فراقانونی به اصل ۴۴ «قانون اساسی»، گامی دیگر به سویی برداشت که پیش از آن نیز گرایش خود را به آن نشان داده بود:
«هر زماني كه وقت مذاكره [با آمريكا] فرابرسد، من خودم آن زمان را اعلام خواهم كرد.»۸ و این هنگامی بود که چانه زنی ها و گفتگوهای پنهانی میان نمایندگان رژیم با نمایندگان و نظامیان «یانکی» در عراق درباره سرنوشت آن کشور و چیزهای همچنان ناروشن دیگری جریان داشت یا تاره به پایان رسیده بود و پیش از آن نیز گفتگوهایی با یا بی میانجی، بارها در زمینه هایی دیگر انجام پذیرفته بود؛ بنابراین، آماج گفته ی بر زبان آمده از سوی "رهبر" که نخستین نشانه های سرجُنبانی وی به فشارهای درونی «میوه چینان انقلاب» و از آن میان، کلان بازرگانان و سوداگران شیفته ی «تعامل» با «شیطان بزرگ» را دربر داشت، تنها گامی فراتر از سالیان دراز گفتگوهای پنهانی و روی آوردن به گفتگوهای آشکارتر و بی پرده تر۹ برای گشودن گره کور دشواری های «خورد و برد» با «شیطان بزرگ» برای دریافت پایوری هستی رژیم بود که از زبان یکی از برادران تازی ـ انگلیسی، رفتن به ماه عسل با «شیطان» حتا در کنار «مار غاشیه» در ژرفای دوزخ را نیز در ذهن خویش می پرورانید؛۱۰ گفتگوهایی آشکار که پیش از آن، نه "رهبر" دَبَنگ و نه کسی دیگر، زَهره ی پیشنهاد آن را نداشت!

شکست جنبش سال ۱۳۸۸ که در میانه ی کارزار آن، سست و پوشالی بودن ساختار رژیم نیز بروشنی به نمایش درآمد و افزون بر موش های گریخته از «کشتی نظام»، دورویان، فرصت جویان و طرفداران «حزب باد»، چون آن یکی برادرِ تازی ـ انگلیسیِ تمرگیده بر جایگاه ریاست مجلس فرمایشی، پشت به باد داده و سرِ خر را به سویی دیگر چرخاندند، هم زمینه ی گفتگوهای آشکار با «یانکی» ها را آماده نمود و هم آن را به رژیم فرسوده و از بنیاد لرزان و سست شده با تن دادن به قراردادهایی ننگین و ایران بربادده و خواری و سرسپردگی هرچه بیش تر و آشکارتر گرانبار نمود. نشانه های آن را در وادادگی های "رهبر"، هر دو چشم را فروبستن به رویدادهای ناگوار و سهمگین۱۱، ناسزاگویی های از سرِ بیچارگی وی به زمین و زمان و حتا برخورد "دلسوزانه" و آبزیرکاهانه ی «برادر بَرَک حسین» به وی گواه بوده ایم!   

همه ی این ها از سال ۱۳۸۸ به این سو، شرایطی برای کشورمان رقم زد که از بسیاری سویه ها در جهان بی همتاست و شاید از دیدگاه تاریخی نیز بی پیشینه باشد:
کشوری از درون چنگ اندازی شده که شرایط اقتصادی ـ اجتماعی آن با کم و بیش هیچ کشوری در جهان، حتا خودکامه ترین شان، همانند نیست؛ اگر در بسیاری از دیگر کشورها با نادیده گرفتن سمتگیری اقتصادی ـ اجتماعی هر یک، روند چرخش اقتصادی با روند اجتماعی رویهمرفته سازگار و همراستا بوده و با فراز و نشیب های ناگهانی و پدیده هابی پیش بینی نشده همراه نیست، در ایران کنونی با چنین روند و پدیده هایی که گاه چون زمین لرزه تار و پود جامعه را درمی نوردد، روبروییم که به باور من، پی گرفتن همان راه رویش اقتصادی ـ اجتماعیِ کهنه و ناسازگار با خواست های انقلاب سترگ بهمن ۱۳۵۷ ایران و فرانروییدن انقلاب سیاسی به انقلاب اجتماعی، بنیاد و برجسته ترین شَوَند آن است؛ بگونه ای که بسیاری از آن خواست ها حتا در چارچوب اصلاحات اجتماعی ـ اقتصادی («رِفُرم») نیز جامه ی عمل نپوشیدند.۱۲ 

اگر به روند تاریخی پیموده شده ی سازند۱۳ سرمایه داری (امپریالیستی) در دوره ی پس از انقلاب بهمن ۵۷ تاکنون باریک تر شویم، خواهیم دید که همزمان با گسترش بی پیشینه ی این سازند در تار و پود اقتصاد و جامعه کشورهای گوناگون («گلوبالیسم سرمایه داری»)، سمت و سوی فروکاستی (نزولی)۱۴ و نمود بیش از پیشِ سرشت سرکوبگرانه ی آن، کاهش دامنه و پایداری هرگونه «اصلاح اجتماعی ـ اقتصادی» به سود نیروهای کار و زحمت در همه ی کشورهای جهانِ سرمایه و از آن میان، ایران را در پی داشته و دارد. از همین رو، پیگیری راه رشد سرمایه داریِ دوران رژیم ستمشاهی و نیز پاسداری از ساختارهای دیوانسالاری کهنه ی ناسازگار با چنان انقلابی توده ای با اندک دگرسازی هایی زیر پوشش "اسلام"، همه ی آخشیج های بایسته برای شکست انقلاب در چارچوب روندِ تاریخی یادشده را از همان نخست در زهدان خود می پروراند.۱۵سی سال و اندی بدرازا کشید تا ضدانقلاب به پوستین «اسلام» درآمده، واپسین برجای مانده های آن انقلاب سترگ را چون برفی لگدمال شده و آغشته به چرک و خون بروبد و در کالبدِ بورژوازی سوداگر و داد و ستدپیشه ای با وابستگی های بیشمار به سرمایه امپریالیستی از نو در ایران زمین جان بگیرد. در روندی جانکاه و سراشیبی، گره دشواری های اقتصادی ـ اجتماعی دوران ستمشاهی نه تنها به شیوه ای انقلابی به سود توده های کار و زحمت گشوده نشد که حتا در چارچوب «اصلاحات اجتماعی ـ اقتصادی» نیز به آن ها پاسخی داده نشد. گره هایی تازه بر گره های کهنه افزوده و ناهمتایی (تضاد) های درونی و برونی رژیمِ میوه چین انقلابی توده ای، هرچه بیش تر رویهم انباشته شد. به این ترتیب، در روندی که بویژه از سال ۱۳۸۸ به این سو، بیش از پیش رخ نمود، افزون بر شکاف ژرف طبقاتی و زمینه ساز گسست خلق های ایران زمین، رویارویی توده های مردم ایران با رژیمی پوسیده از درون نیز از گسترشی بیمانند برخوردار شد؛ پدیده ای که از یکسو، رژیم اسلام پیشه را افزون بر وابستگی های اقتصادی به وابستگی سیاسی و پشت دادن به نیروی کشورهای امپریالیستی حتا با زنهارخواهی (خیانت)  و زیر پا نهادنِ ناوابستگی (استقلال) کشور کشاند و از سوی دیگر، سرکوب توده ها و پایمال نمودن حقوق اجتماعی و مدنی زیر پوشش قانون های شتری شریعتی وامانده را گسترشی همه سویه بخشید:
واکنشی زنجیره ای که بازتاب آن در پهنه ی اقتصادی ـ اجتماعی از سویی با پیشبرد سیاست های دستور داده شده از سوی نهادهای بزرگ سرمایه امپریالیستی چون «صندوق جهانی پول» و «بانک جهانی» و خصوصی سازی های گسترده و بی بند و بار، نابودی بیش از پیش ساختارهای اقتصاد ملی و بیمار کشور را در پی داشت و از دیگر سو، در سنجشی نسبی با اقتصادی زاینده و فرآورنده، شمار بسیاری سرکوبگر و خبرچین را در چارچوب سازمان ها و نهادهایی چون «بسیج»، «سپاه»، «امر به معروف و نهی از منکر» برای انجام کارهایی نازا و زیانبار بکار گرفت تا مردمی تنگدست شده و خوگرفته به پریشانگویی های مذهبی را بازهم بیش تر مهار و سرکوب کنند. این نیز بماند که به عنوان نمونه، پای خبرچین ها و تروریست های شان تا ژرفای اروپا و جاهای دیگر جهان نیز کشیده شده است.

با آنچه بگونه ای فشرده در میان نهاده شد، در کشوری با چنان ویژگی هایی، دیگر کم ترین نیازی به چنگ اندازی نیروی بیگانه به ایران زمین نیست.۱۶ رژیم ضدِّملی، زنهارخواه و وابسته به کشورهای امپریالیستی، در کردار به چنین کاری دست یازیده و گرامی میهن مان را به کشوری زیر یوغ بیگانه دگردیسه نموده است. اینکه چنین رژیم دست نشانده ای، بگونه ای چشمگیر سیاست نابودی طبقه کارگر کشورمان را در پیش گرفته یا زنان برومند و سرفراز ایرانی را به "گناه" همیاری گسترده و داشتن نقشی پیشرو و برانگیزاننده در انقلاب شکوهمند بهمن ۵۷ و سر فرود نیاوردن در برابر زورگویی های مشتی زالوی شکمباره و تن ندادن به روسپیگری زیر برنام و به بهانه ی "قانون" های شریعتی وامانده و زن ستیز به هر بهانه ای بیکار می کند۱۷، بخوبی گواه بخشی از واقعیت های دردناک اجتماعی است که فرومایگی و بزهکاری های کوچک و بزرگ از یکسو و سرخم نمودن در برابر "دست سرنوشت" از سوی دیگر را در جامعه ی ایرانی گسترشی چشمگیر بخشیده است.

به پندار من، پیگیری چنین اوضاعی در کشورمان، در شرایطی که رژیمی ضدملی و تن به خواری و زنهارخواهی داده، تنها به پشتوانه ی نیروهای امپریالیستی همچنان روی پاست و نیروهای سیاسیِ پاسخگو در برابر تاریخ، نه تنها برای سرنگونی آن برنامه ای ندارند که همگام با دولت «زهدان اجاره ای» از برخی شعارهای گذشته ی خود نیز چشم پوشیده و سر در لاک فرو برده اند، آشوب های کور و هرچ و مرج جویانه در همه جا را دامن خواهد زد که هم اکنون گواه اوجگیری آن در برخی جاهای ایران هستیم؛ آشوب هایی که با کژدیسه نمودن دانسته و آگاهانه ی آن ها از سوی رژیم تبهکار و لانه ی مزدوران امپریالیست به سوی چالش هایی از گونه ی «جنگ بر سرِ آب» و مانند آن کشانده شده، زمینه ی جنگ های برادرکشی آینده را فراهم خواهد نمود؛ از سوی دیگر، پیگیری چنین اوضاعی، جنگ مسلحانه ی توده ای و بگمان نیرومند، جنگ آزادیبخش خلقی را ناگزیر خواهد نمود که به نوبه ی خویش، واگرایی اقتصادی ـ اجتماعی بیش از پیش و گسست میان خلق های ایران زمین را دامن زده و در شرایطی جداگانه و هم اکنون پیش بینی ناپذیر می تواند به جدایی بخش های دیگری از پیکر ایران زمین برجای مانده از دوران کهن بیانجامد؛ آنچنان شرایط و اوضاعی که این یا آن خلق ناگزیر به جداشدن از سایر خلق ها و پیگیری راهی دیگر شود.۱۸

«... باید کاری هرکول وار و شاید بیش از آن به انجام برسانیم. اگر آن پهلوان افسانه ای، آب دو رودخانه را به آخوری به نام ”اوژیاس“ با شمار بسیاری گاو که سی سال پاک نشده بود، بست تا پلشتی های تلنبار شده آن را یکسره بشوید و از ناپاکی بزداید، ما نیازمند کوششی بیش از آن خواهیم بود تا خیمه و خرگاهی پلیدتر و ناپاک تراز آن آخور با همه ی جانوران درونش از خر و گاو گرفته تا گراز و بوزینه را به آب و آتش بسپاریم. هنگام آن دیر یا زود فرا خواهد رسید؛ سوخت و سوز نیز نخواهد داشت؛ گرچه نیازمند کاری پهلوانی و هرکول وار است؛ کاری که تنها از دست توده های مردم و در پیشاپیش آن ها طبقه کارگر ایران برخواهد آمد.» ۱۹

ب. الف. بزرگمهر    ۱۵ اَمرداد ماه ۱۳۹۴

  
پی نوشت:

۱ ـ برجسته ترین عامل «عینی» از دید نگارنده

۲ ـ پارسی نویسی:
 کاربرد واژه ی پارسی «سازمان» را از هر دو سویه ی آرش دربرگیرنده تر درونمایه و برونزد پارسی آن، سزاوارتر از کاربرد واژه ی از ریشه ی عربی «حزب» می دانم و آن را سپارش می کنم.

۳ ـ برجسته ترین عامل «ذهنی» از دید نگارنده

۴ ـ دو واژه ی «توده» و «خلق» از آرشی کم و بیش یکسان برخوردارند؛ در اینجا، دانسته هرکدام را به آرش باریک تر خویش آورده ام که در آن «توده» از مانشی دربرگیرنده تر و گسترده تر از «خلق» برخوردار است و این یکی، بویژه با چشمی به واقعیتِ چندخلقی بودن کشور اشاره شده است.

۵ ـ یادآوری نام و پرداختن به شیوه های کار آن حزب به شَوَند پرچمداری و نشانگذاری آن در تاریخ کنونی ایران، بویژه تا کودتای ننگین ۲۸ اَمرداد ماه ۱۳۳۲ است؛ وگرنه، چنانچه سخن تنها بر سر رویکردهای این حزب در سی و اندی سال گذشته بود، هرگز از آن یاد نمی کردم. 

۶ ـ گرچه در کردار اجتماعی به چنان آماج ها و چارچوب دلخواه دست نمی توان یافت؛ به این شوندِ ساده که لایه های اجتماعی یادشده از هیچگونه افق و چشم انداز اقتصادی ـ اجتماعی جداگانه برخوردار نبوده و گرایش های طبقاتی شان، بسته به این که به کدامیک از دو قطب جامعه ای طبقاتی (در سازند سرمایه داری: طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار) نزدیک تر است، کالبد می یابد.

«این نیروها مانند پرده های آکوردئونی که به این دسته یا آن دسته ی آکوردئون نزدیک تر یا دورترند، به همان نسبتی که به یکی از دو طبقه ی بنیادین جامعه ی سرمایه داری: طبقه ی کارگر یا طبقه ی سرمایه دار دورتر یا نزدیک ترند، دارای موضعی انقلابی تر یا ضد انقلابی ترند. این نیروها که دربرگیرنده ی لایه های گسترده ی میانی جامعه اند، از افق و دورنمای مستقل سیاسی و اجتماعی برخوردار نیستند و نمی توانند باشند. دشواری کار نیز در همینجاست و افزون بر آن، هستی گرانبار و دیرپای خاورخودکامگی در میهن مان، داوری درباره ی این یا آن آدم را بازهم دشوارتر می کند؛ تنها سنگ محکی که برجای می ماند، عملکرد سیاسی ـ اجتماعی آن هاست ...»
«خود و دیگران را نفریبیم!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۷ اسپند ماه ۱۳۹۱

«لایه های میانگین اجتماعی که از هیچگونه افق طبقاتی ـ تاریخی برای ساخت سامانه ای جداگانه برای خود برخوردار نبوده و مانند پرده های آکوردئون، میان دو قطب اصلی جامعه درگیر، پراکنده و نزدیکی نسبی به این یا آن قطب دارند با به قدرت رسیدن طبقه کارگر بازهم بیش تر دگرگون شده و در صورت کاربرد سیاستی هوشمندانه از سوی حزب طبقه کارگر، هرچه بیش تر به سوی این حزب و گرایش به برنامه ی عمل آن که به هیچ رو با آن «ناهمتایی (تضاد) آشتی ناپذیر» («آنتاگونیسم») ندارند، گام برمی دارند. دلیل آن نیز این است که طبقه کارگر و حزب وی در روندی که آغازگر از میان رفتن (زوال) دولت بورژوازی در روندی مرحله ای است، نه تنها نماینده ی طبقه ی خود که جز برجای مانده های (همبود) سامانه ی در حال فروپاشی سرمایه داری، نماینده ی سرتاپای جامعه و از آن میان لایه های اجتماعی میانی است که با طبقه ی کارگر ناهمتایی آشتی ناپذیر ندارد ...»
«خرسندی با لبخندی تلخ! مگر شدنی است؟!»، ب. الف. بزرگمهر، پنجم اردی بهشت ماه ۱۳۹۲

۷ ـ «بَل بَل گوشِ» به کسی گویند که گوش های بزرگِ برافراشته (عمود بر سر) دارد. نیازی به آوردن نام یکی از آن «بَل بَل گوشِ» های مزدور نیز نمی بینم؛ بگمانم، همین نشانه برای شناسایی این "استاد" بیمایه بس باشد!

۸ ـ سخن سرایی وی، بگمانم در مشهد، سال ۱۳۸۶

۹ ـ آشکارتر به این شوند که گفتگوهای کنونی رژیم و «سیاه بازی هسته ای» پی گرفته شده که همه چیز در آن پنهان نگاه داشته شده را نمی توان گفتگوهایی آشکار نامید. نیاز این رژیم پلید به پنهانکاری و ساخت و پرداخت عبارت های پوچی چون «بسته شفاهی» به اندازه ای بسنده، گویای ماهیت زنهارخواهانه ی (خائنانه) آن است که هم اکنون نیز بخشی از قراردادهای ننگین و فراقانونی بسته شده را زیر پوشش قراردادی جداگانه با «بنگاه جهانی انرزی اتمی» و مانند آن از دید مردم ایران و حتا نمایندگان مجلس فرمایشی اش پوشیده نگاه داشته است.  

۱۰ ـ «اگر منافع نظام ایجاب کند با آمریکا و حتی در قعر جهنم هم با همه مذاکره می کنیم.»، جواد لاریجانی، ۱۷ آبان ماه ۱۳۹۱ در «چهارمین گردهمایی معاونان آموزشی دانشگاه‌ها»، خبرگزاری مهر

۱۱ ـ پیش از آن و در موردهایی دیگر، تنها یک چشم خود را همّ می گذاشت؛ ولی این بار و در این مورد، هر دو چشم خویش را دانسته و آگاهانه بست:
نشانه ای روشن از دست اندرکار بودن و حتا پیشگام شدن خود وی در پیشکش یکی از ارزشمندترین دستاوردهای دانشورانه و فنی ایران به پای «خوک» ها و به گردن گرفتن بندگی و مزدوری سرمایه و سیاست امپریالیستی برای پایوری هستی رژیم ننگین و تبهکاری که خود «لولوی سر خرمنِ» آن است.

۱۲ ـ  «موش نقب زن تاریخ» کار خود را می کند و به هر رو راه خود را می گشاید. آنچه با انقلاب و اصلاحات انقلابی، توده های کار و زحمت را سیراب نکرد، با اصلاحات نیم بند سرمایه داری، لقمه نانی همراه با سرکوب و داغ و درفش در سفره تهی زحمتکشان می نهد.
«آدم دست چپ و راستش را هم گم می کند!»، ب. الف. بزرگمهر، ۴ اسپند ماه ۱۳۸۹

«رفرم» (reforme)

رفرم که به پارسی آن را اصلاح (و بیش تر به صورت جمع ـ اصلاحات) می گویند، اقداماتی است که برای دگرگونی و جابجایی برخی از سویه های زندگی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی انجام می گیرد، بی آنکه بنیاد جامعه را دگرگون سازد؛ از آن میان: رفرم اراضی، رفرم  اداری، رفرم آموزشی، رفرم بازرگانی، رفرم انتخاباتی و غیره.

رفرم آن چنان دگرگونی هایی است که از چارچوب سامانه ی اجتماعی معین فراتر نمی رود و تناسب نیروی سیاسی لحظه موجود را کم و بیش بازمی تاباند. رفرم یا اصلاحات در هر پهنه ای از زندگی جامعه فرآورده ی پیکار طبقاتی است؛ ولی طبقه ی حاکمه می کوشد برای از میان برداشتن فشار طبقه کارگر و سایر زحمتکشان، تنها به آن رفرم هایی بسنده کند که به هستی و چیرگی آن زیان نزند و آماجش پایداری وضع و جلوگیری از دگرگونی بنیادیست و بیگمان در جریان کار همیشه می کوشد تا آنچه را که به زور از دستش گرفته اند، دوباره بگیرد یا به شکل نیمه کاره و تکه تکه شده، کار را فرجام دهد.

... انقلاب و رفرم دو مانش (مفهوم) اند که همیشه در محور ایدئولوژی و سیاست جنبش کارگری قرار داشته اند. استراتژی و تاکتیک درست و لنینی احزاب کمونیست، دریافت هماوندی دیالکتیکی میان این دو مانش و روش بنیادین در برابر آن ها را ناگزیر می کند. ولادیمیر ایلیچ لنین می نویسد:
«مانش رفرم بدون شک با مانش انقلاب رودرروست. فراموش کردن این رودررویی و نادیده گرفتن مرز میان این دو مانش، ندانمکاری های جدی در پی دارد؛ ولی این رودررویی، مطلق و این مرز جامد نیست که زنده و جنبنده است. در هر مورد مشخص، باید آن را روشن کرد.
...
 کمونیست ها در همان هنگام که برای انجام قاطع و پیگیر رفرم ها ، بهبود وضع زندگی زحمتکشان و دگرگونی در وضع اقتصادی و از میان بردن برجای مانده های هماوندی های پیش از سرمایه داری مانند «هماوندی های ارباب ـ رعیتی» و غیره برای اصلاحات در زندگی اجتماعی و دستیابی به حقوق و آزادی های دموکراتیک و گسترش دموکراسی پیکار می کنند فراموش نمی کنند که این دگرگونی ها هر اندازه هم مهم باشد، سرمایه داری را از میان نمی برد. آنها رفرم را فرآورده ی فرعی پیکار انقلابی می دانند و از آن برای بیداری و سازماندهی توده ها و به چنگ آوردن سنگری برای یورش به سنگر جلوتر و پیشبرد آماج انقلابی خود سود می برند .

کمونیست ها نه تسلیم این نظریه می شوند که رفرم گره همه ی دشواری ها را می گشاید و انقلاب و هستی حزب انقلابی دیگر بایسته نیست و نه تسلیم این نظریه که باید با هر رفرمی مخالفت کرد و هرچه وضع بدتر باشد، بهتر است. آن یکی نظریه ای است راست و تسلیم طلبانه و این یکی، نظریه ای فراچپ و ماجراجویانه.  گاهنامه ی «دنیا»، ارگان تئوریک و سیاسی حزب ما نوشته است:
«مارکسیسم ـ لنینیسم مخالف رفرم نیست. اصلاحات و رفرم هایی را که در کادر سرمایه داری انجام می گیرد، نفی نمی کند. مارکسیسم ـ لنینیسم برآنست که رفرم، فرآورده ی فرعی انقلاب است. فشار انقلابی توده ها گاه که پیروز نمی شود هیات حاکمه را به عقب نشینی و به تن دادن به رفرم ها وامی دارد. حزب انقلابی باید مردم را به پیکار برای ژرفش این رفرم ها و واداشتن هیات حاکمه به عقب نشینی بیشتر سوق دهد و چنانچه لنین می گوید از رفرم ها برای گسترش پیکارهای طبقاتی سود برد.

اگر درون جنبش کارگری، کسی این رفرم ها و دگرگونی ها و اصلاحات را چاره ی دردها و گره گشای  دشواری ها و دگرگون کننده ی بنیان اجتماع بداند، وی را «رفرمیست» می نامیم. «رفرمیسم» عبارتی است در مورد آن جریان سیاسی درون جنبش کارگری که دشمن مارکسیسم و منافع بنیادین طبقه کارگر است؛ پیکار طبقاتی و بایستگی انقلاب را نفی می کند و تنهابه رفرم ها و اصلاحاتی که در بنیاد سرمایه داری تاثیری ندارد، دل خوش می کند. پس اگر رفرم و اصلاحات، هماوند با تدبیرها و کارهای هیات حاکمه است، «رفرمیسم» عبارتیست در مورد تسلیم طلبان راستِ درون جنبش کارگری. حزب های «سوسیال دموکراتِ» راست و اعضای انترناسیونال سوسیالیستی نمونه های آن هستند.
)برگرفته از «واژه نامه ی سیاسی»، رفیق قهرمان، زنده یاد امیر نیک آیین با ویرایش و پارسی نویسی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر(

۱۳ ـ پارسی نویسی:
واژه ی زیبای «سازند» را همتراز واژه ی لاتینی «فُرماسیون» (formation) در چارچوب اقتصادی ـ اجتماعی آن بکار برده ام. از دید من، کاربرد این واژه از واژه ی از ریشه عربیِ و جاافتاده ی «نظام» بهتر بوده و از آرشی ژرف تر و دربرگیرنده تر از آن برخوردار است. به عنوان نمونه، می گوییم:
سازند سرمایه داری، سازند برده داری، سازند خاوندی

۱۴ ـ  پارسی نویسی:
بجای واژه ی از ریشه عربی «نزول» (و «نزولی») می توان از آمیخته واژه ی پارسی «فروکاست» (و «فروکاستی») بهره جُست.

۱۵ ـ "کمونیست" های «پیشانی سپید» دوران انقلاب بهمن ۵۷ که بسیار دیر نیز به میدان کارزار اجتماعی پا نهادند، این نکته ی برجسته ی تئوریک ـ سیاسی از دیدگاه «سوسیالیسم دانشورانه» را نادیده گرفته به آن کم بها دادند یا از بنیاد آن را ندیدند! برای من سال هاست که بیمایگی برنام هایی چون «فیلسوف» و «نظریه پرداز» که به کسانی داده می شود و همچنان می شود، روشن و ریشخندآمیز است؛ به آن، در جایی اشاره کرده ام و پرسشی خوب در این زمینه را نیز به شَوَندهایی روشن و از آن میان زنده بودن یاد چنان آدم هایی در جان و خِرَدم از سویه هایی دیگر، بی پاسخ نهاده ام؛ گرچه، کارکرد آن «بلانکیست» نادان و کوته بین را از هیچ سویه درست نمی بینم؛ یادداشت هایی درباره ی کارکرد ماجراجویانه و سخت گمان برانگیز وی نیز دارم که به همان شَوَندها هنوز منتشر نکرده ام. به هر رو، هرگاه که به وی و شیوه های کارکرد کوته بینانه و ماجراجویانه اش اندیشیده ام، احساسی چندش آور در من برانگیخته است. بگمانم، هیچکس چون وی، آبروی حزب روزبه و سیامک و ده ها هزار توده ای از جان گذشته و استخوان خردکرده در میان توده های مردم را نبرده است؛ فرجام کارش نیز بس ناگوار و پندآموز است.   

۱۶ ـ گرچه از دیدگاهی درونی و با بدیده گرفتن کوته بینی و رویکردی آمیخته به واماندگی رژیم تبهکار و بگونه ای گذرا از دیدگاه تاریخی! زیرا چنین شرایط اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی از هرباره، آبستن فروپاشی ایران زمین است و همانگونه که در برخی از نوشتارهای پیشینم در این باره آورده ام، «سناریوی بنیادین» و سیاست دوربردی (استراتژیک) کشورهای امپریالیستی و بویژه «یانکی» ها بر بنیاد چنان زمینه ای «عینی» (و نه اراده گرایانه، آنگونه که برخی می پندارند!) سمتگیری شده است. رگه ی سرخ آن «سناریو» و سیاست دوربردی را با درنگ و باریک بینیِ بیش و پیگیرتر می توان در کالبد سیاست های کاربردی (تاکتیکی) شان بخوبی دید و بازشناخت.  

۱۷ ـ بنا بر برخی آمارهای نه چندان رسمی، تنها از هنگام دستیابی آخوند پفیوز امنیتی: حسن فریدون روحانی شده به جایگاه ریاست جمهوری پوشالی رژیم، شمار بسیاری از زنان (به گفته ای بیش از ۵۰۰۰۰ تن) از نهادها و اداره های دولتی و وابسته به آن در سراسر کشور بیرون رانده شده اند. بر پایه گزارش «مرکز آمار ایران»، نرخ بیکاری در میان زنان جویای کار از ۶/ ۳۲ درصد در سال ۱۳۸۴ به ۴/ ۴۳ درصد در بهار سال ۱۳۹۳ افزایش یافت. به گفته ی شهیندخت مولاوردی، «معاون امور زنان و خانواده رییس‌جمهور»، ۸۲ درصد زنان سرپرست خانواده بیکار هستند. بر پایه ی واپسین آمارهای رسمی از سوی «مرکز آمار ایران»، بیکاری زنان نیز دو و نیم برابر مردان برآورد شده و نرخ همیاری اقتصادی زنان در سال ۲۰۱۳ در سنجش با سال ۲۰۰۹ از ۱۶ درصد به اندکی بالای ۱۲ درصد رسیده است.

روشن است که در پی سیاست دانسته و آگاهانه ی گسترش روسپیگری زیر پوشش شریعتی وامانده و زن ستیز از سوی رژیم پلید فرمانروا که به عنوان نمونه در شهر مشهد بکار گرفته شده و پای «ایرانگردان جویای همبستری با زنان ایرانی» را از کشورهای عرب و سایر کشورها به ایران گشوده، دستکم بخشی از زنان بیکار شده و بی پشتوانه ی خانوادگی و اجتماعی نیرومند به این کار تن داده و می دهند. آمارهای تکان دهنده در این باره بخوبی گواهند.

۱۸ ـ دانسته از کاربرد عبارت «راهی ناوابسته یا مستقل» خودداری ورزیدم؛ زیرا در شرایط کنونی جهان، چنان خلق هایی برای پابرجا ماندن، ناگزیر به کشورهای بزرگ و نیرومند منطقه ای و جهانی وابسته شده و به سیاست های آن ها تن خواهند داد.

۱۹ ـ «به امید چنان روزی به پیشواز سال نو می روم!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۹ اسپند ماه ۱۳۹۳

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!