نوشته است:
«با شاد بودن، زیبا بودن، رنگی بودن،
خندیدن ... هم می توان به بهشت رفت.»
نه جانم! بدون این ها از بنیاد، بهشتی در
کار نیست! به تصویر آن چند جوان و نوجوان بنگرید؛ بهشت را همانجا با پایکوبی و دست
افشانی خود آفریده اند و بیگمان گروهی نیز پیرامون شان از پیر و جوان، گرمِ تماشا
هستند و سرخوش می شوند! برای آنان دوزخی در کار نیست و نخواهد بود. دوزخ درست از
چند متری زیر پاهای آن ها آغاز می شود و چند صد متری پایین تر، هنگامی که گرما رو
به افزایش می نهد، بیش تر رنگ واقعیت به خود می گیرد! برای ورود به آن نیز چون
چندین سده پیش، نیازی به دنبال راه ورودی آن گشتن، بسان آنچه در کتاب نخست «کمدی
الهی» دانته الیگیری آمده، نیست. پیشرفت های علمی و فن آوری، کار را آسوده نموده
است.
برخلاف آنچه به خوردمان داده اند، می
پندارم دوزخ، جای شکمبارگان مفتخوار و دروغگویان آسمان ریسمان بافی است که از
نیروی کار دیگران به سود خود بهره برده و بر گرده شان نشسته اند؛ شکمبارگان و
دروغگویانی که همگی، کم و بیش در چیزهایی اینچنین همسو هستند:
خواب فراوان و بی هنگام، پرخوری و کم
جنبشی!
... و خداوند، آرام آرام با شیب ملایم،
همه شان را به سوی دوزخ رهنمون می شود تا در میان راه با افزایش گرما، نخست چربی
های شان خوب آب شده، جُنب و جوش بایسته برای بالا پایین پریدن در آتش دوزخ را
بیابند.
ب. الف. بزرگمهر ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر