«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۸ خرداد ۱۲, یکشنبه

ما تنها یک چیز را خوب درمی یابیم: زور!

حمیده زرآبادی، نماینده قزوین در مجلس فرمایشی، گفت:
«اگر وزیر آموزش و پرورش اینقدر توانمند است که برای پخش یک آهنگ در مدرسه ای گروه ضربت تشکیل داده و با واکنش سریع رسیدگی می کند، چرا در برابر مشکلات صنفی، معیشتی، حق و حقوق فرهنگیان و بی احترامی به آن ها رسیدگی عاجلی انجام نمی دهد؟!»۱

پاسخ از زبان وزیر چیزی به نام «آموزش و پرورش»:

بانوی نماینده ی فزوین، دامت برکاته!

سلامُ علیکم

پاسخ به پرسش شما چندان دشوار نیست؛ شَوَند آن را مرحوم حسن مدرس، «أرواحنا لَهُ الفداء»، سالیانی دورتر، اینچنین فرموده بود: «سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما»! گرچه، چنان سیاست و دیانتی در آن هنگام، بیش تر در همراهی با خان ها و خاوندها، آن هم در جاهایی که تیغ شان بیش تر می بُرید، بکار گرفته می شد و هنوز در چنین پهنه ی گسترده ای چون امروز به جامه ی کردار در نیامده بود.

به بوته ی آزمایش نهادن و به انجام رساندنِ سخنان بس حکیمانه و سرشار از بصیرتِ آن مرحوم را تاریخ بگردن «انقلاب اسلامی» بویژه دوره ی ده ـ دوازده ساله ی کنونی نهاد و ما همگی از آنکه در آن بالا نشسته تا پایین به سبز نمودن آن می بالیم. نمی دانم دو سه سال پیش، خودمان بودیم یا وزیر پیشین یا شاید آدمی مویِ دماغ که از زبان ما گفته بود:
«همانگونه که سیاست ما عین دیانت ماست، آموزش و پرورش مان هم عین باتوم و کهریزک و سرکوب و روسری و توسری و بچه باز بیت رهبری ماست. همه چیزمان به هم می ماند.»۲

ما تنها یک چیز را خوب درمی یابیم: زور! آنجا که زورگوتر از خود می یابیم، چون گذشته ها خم می شویم؛ به خواست خدا گردن می نهیم و بگاه بایسته، حتا به نرمش قهرمانانه تن می دهیم. دردناک است؛ ولی می پندارم شما بانوی مکرمه آن را خوب درمی یابید. آنگاه که زورمان می چربد، چوب و فلک و تازیانه و همه ی آن چیزهایی که در بالا یاد شد، بکار آید. سیاست و دیانت مان، دو رنگ سیاه و سپیدِ آمیخته به زور بیش تر ندارد و همه چیزمان هم به یکدیگر می ماند. برای آنکه خوب شیرفهم شوید، داستان تاریخی زیر، افزون بر آموزندگی، مرا نیز از پرچانگیِ بیش تر، آسوده می کند: 
«ترسا بچه ای صاحب جمال، مسلمان شد. محتسب فرمود كه او را ختنه كردند. چون شب در آمد، او را بگائید. بامداد، پدر از پسر پرسید كه مسلمانان را چون یافتی؟ گفت: قومی عجیبند؛ هر كس كه بدیشان در می آید، روز كیرش می بُرند و شب كونش می درند.»۳

این را نیز بیفزایم که مشکلات صنفی، معیشتی و اینا دست خدای رحمان و رحیم است که ما همگی ـ شما بانوی مکرمه را نیز می گویم! ـ راضی به رضای وی هستیم.

والسلام و علیکم و رحمه الله    تاریخ هم بی تاریخ!

ب. الف. بزرگمهر   ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۸

پی نوشت:

۱ ـ برگرفته از «تلگرام اتحادیه آزاد کارگران ایران»   ۱۱ خرداد ماه ۱۳۹۸

۲ ـ «همه چیزمان به هم می ماند»، ب. الف. بزرگمهر   ۱۹ دی ماه ۱۳۹۶

۳ ـ از «دلگشا»، جاودانه عُبید زاکانی


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!