اکنون، ما ملت ایران مانده ایم با افتخار گاییده شده و بچه ی
زنازاده ای که راه افتاده و «فا تُف» و«سی تُف» از زبانش نمی افتد!
«دیپلماتهای ما در میدانی رفتند که بزرگترین قدرتها در آن حضور دارند و ما در
مورد مسائل فنی و حقوقی و سیاسی با آنها حرف میزنیم و تاریخ شهادت میدهد که ما
دست کمی از دنیا نداریم ... در مذاکرات چه ما موفق شویم و به توافق برسیم و چه اینطور
نشود، دیپلماتهای ما افتخار کشور ما هستند.»
حسن فریدون روحانی در همایش روز ملی مهندسی، «ایسنا»، چهارم
اسپند ماه ۱۳۹۳
نه، حسن آقا! این ها زبان بازی است. داستان روشن تر از این هاست
و کم و بیش همه ی مردم ایران هم آن را می دانند. دوسال پیش خواستیم «افتخار»
کشورمان را در کشور پادشاهی عُمان، بنا به رسم و رسوم عشیره ای در برابر ستاندن
شیربهایی که خودشان از جیب ما کش رفته بودند، شوهر بدهیم و «آقا بزرگ خانواده» هم
موافق بودند؛ همه ی حرف ها همانجا زده شد و شیرینی خوران کوچکی هم برگزار شد. سهم
ملت هم سیاه بازی روحوضی بود که با نرمش قهرمانانه ی «آقا» همراه بود. آن ها نیز
گفتند به این شرط که ما «مال» را (منظور همان «افتخار» است!) را پیش از توافق،
ورانداز کنیم و ببینیم تا چه اندازه «مال» است؛ اینگونه شد که «افتخار» را برخلاف
رسم و رسوم باستانی و از آن بدتر با زیر پا نهادنِ شرع انور اسلام، باز هم با
توافق و نظارت «آقا بزرگ خانواده» به آن ها سپردیم، چون در تنگنایی گیر کرده بودیم
و چاره ای جز گردن نهادن نداشتیم. اکنون کار به جایی رسیده که «افتخار» شوهر
نکرده، چند ماهه باردار است و آن ها هم می گویند: شرایط ما را که پذیرفته بودید؛
چرا دبّه درمی آورید؟ نمی پذیرید؟ بفرمایید: افتخارتان را ببرید؛ «مال بد بیخ ریش
صاحبش»! اکنون، ما ملت ایران مانده ایم با افتخار گاییده شده و بچه ای زنازاده در
راه!
در چنین آبروریزی ننگینی، آن دیپلمات ها سهم کمی نداشتند؛ و
البته «آقا بزرگ خانواده» نیز چشمانش را این بار دانسته هم گذاشت؛ چون جایی برای
مانور و ویراژهای همیشگی نمانده بود. داستان را راست و حسینی تعریف کن، حسن آقا!
نه حسنی!
ب. الف. بزرگمهر دهم
اسپند ماه ۱۳۹۳
https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/03/blog-post.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر