تفسیر حسن خان*
گروهی راهزن به سرکردگی حسن خان نامی
کاروانی را بزدند؛ کاروانیان را دست و پای ببستند و آنچه بود، گرد آوردند تا
ببرند. حسن خان گفت:
ـ پیش از حرکت نمازمان را بخوانیم که در
راه لنگ نکنیم.
تَیمُّم کردند و به نماز ایستادند. چون
فازغ شدند، قافله سالار که در آن نزدیکی افتاده بود با حسن خان به سخن در آمد که:
ـ از کار شما سر در نمی توان آورد. هم
نماز می خوانید، هم راه می زنید؟ البته گربه ی عابد بسیار است که نماز می خوانند
به قصدِ فریب خلق؛ اما آن طور که من دیدم، نماز شما از سرِ فریب و ریا هم نبود.
حسن خان گفت:
ـ اگر آدم نماز نخواند، خدا نانش نمی
دهد.
قافله سالار گفت:
ـ ولی نماز را برای آن می خوانند که
ضمنا دست به مالِ حرام آلوده نکنند و از منکرات بپرهیزند.
حسن خان با شگفتی پرسید:
ما چه منکری کردیم؟
ـ شگفتا! چه منکری بالاتر از دزدی؟
ـ ما که دزدی نمی کنیم. ما غارت می
کنیم! خدا خودش در قرآن، غارتگری را ستایش کرده.
ـ کجا؟
ـ همان جا که فرموده: «اَلقاره
مَلقاره».
قافله سالار که دید مردکِ نادان قارعه
را به آرشِ غارت گرفته، حساب کار به دستش آمد. گفت:
ـ اما تو که قرآن خوانده و ملّایی، چطور
متوجه نشده ای که خداوند در مورد همین القاره فرموده است:
«غیرالمازو»، یعنی مازو* غارت نکنید؟ (و منظورش «غیرالمغضوب علیهم» بود).
حسن خان پرسید:
ـ مگر بار قافله ی شما مازو است؟
قافله سالار گفت:
ـ باور نداری، باز کن ببین!
حسن خان به سوی مردان خود فریاد زد:
ـ بچه ها چپاولِ بارِ این قافله را خدای
عالم اجازه نفرموده. دست و پای شان را باز کنید که زودتر برویم و به غارت مان
برسیم!
از «چنته ی درویش، جلد ١، نقل به معنی»
برگرفته از «کتاب کوچه»، حرف «ت»، دفتر نخست، زنده
یاد احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، چاپ سوم، تهران، ١٣٨۷
* برداشت و تاویلی نادرست: « اینی که تو میگی تفسیر حسن خان است!»
** مازو، بار درختی است و بدان پوست را دبّاغی کنند (واژه نامه ی دهخدا)
عنوان از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر