«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۸ شهریور ۸, جمعه

من مارکسیست ـ لنینیست هستم! ـ بازانتشار

زندان عمومی گوهردشت در سال های ۶۵ و ۶۶ علیرغم کمبودها، اعتراض ها و اعتصاب ها و جنگ و گریزها، در مقایسه با اواخر سال ۶۶ و اوایل سال ۶۷، دوران نسبتا آرامی را می گذراند و به همین دلیل فرصت وجود داشت برای پرداختن به مسائل نظری. یکی از آموزگاران این حوزه، زندانی بود به نام اکبر محجوبیان. سنش حدود ۷۰ سال و شاید بیش تر بود. موهای پرپشت و سفیدی داشت؛ چشمانش، جوان، زیبا و عمیق بود. او توده ای بود. در دوران جوانی افسر ارتش بود و در زمان شاه به زندان افتاده بود. باسواد و عضو کمیسیون پژوهش حزب توده ایران بود. تاریخ حزب کمونیست شوروی را تقریبا از حفظ بود و درباره ی تئوری «راه رشد غیر سرمایه داری»* مطالعات زیادی داشت. با آنکه کلاس گذاشتن در مورد مسائلی از این قبیل خطرناک بود، او بدون ترس از عواقب آن کلاس می گذاشت. در ضمن، آقای محجوبیان بسیار شوخ و بذله گو بود. جوک هایی که او تعریف می کرد، بعضی های شان آنقدر غیرمجلسی و به اصطلاح بی تربیتی بود که از ما برنمی آمد بازگوی شان کنیم و فقط او با آن سن بالایی که داشت، می توانست با آب و تاب تعریف کند و حمل بر بی ادبی نشود.

او در یکی از کلاس هایش راجع به خصوصیات «دمکرات انقلابی» از دیدگاه «مارکسیسم ـ لنینیسم» صحبت می کرد. محجوبیان خود با نظرات حزب در مورد «دمکرات انقلابی» بودنِ «خط امام» اختلاف داشت. در یک کلام، او قبول نداشت که خط امامی های آن زمان در تعریف «دمکرات انقلابی» از دیدگاه «مارکسیسم ـ لنینیسم» می گنجند. گویا برخی از رفقای حزبی اش از او خواهش کرده بودند که انتقاد از خط مشی حزب را در کلاسش مطرح نکند؛ چرا که تاثیر بدی در روحیه ی زندانیان توده ای خواهد گذاشت. او قانع شده بود که در مورد ایران و مصداق «راه رشد غیر سرمایه داری» در ایران صحبتی نکند بلکه بطور کلی به تئوری «راه رشد غیر سرمایه داری» بپردازد. در اینجا داستانی تعریف می کنم که از دیگران شنیده ام:
در جو پلیسی زندان قزل حصار، قبل از منتقل شدن زندانیان به گوهردشت، کلاسی با مضمون «راه رشد غیر سرمایه داری» با آموزگاری اکبر محجوبیان دایر بوده است. زندانیان متوجه می شوند که در یکی دو روز آینده، انتقال بزرگی در پیش است و ترکیب افراد آن بند به احتمال زیاد تغییر خواهد کرد و معلوم نیست چه کسی به کجا منتقل خواهد شد. لذا افراد شرکت کننده در کلاس از آقای محجوبیان می خواهند که هرچه سریع تر و بدون شاخ و برگ، مسائل را مطرح کردن.

در ضمنِ صحبت از ویژگی های «دمکرات انقلابی»، یکی از بچه ها می گوید سوالی دارم. محجوبیان می گوید: بفرمایید! او می پرسد:
آخر، این خصوصیات که شما می فرمایید به هیچوجه با صحبت های آقای رفسنجانی در نماز جمعه ی هفته ی پیش مطابقت ندارد؛ پس ما چطور می گوییم که او یک «دمکرات انقلابی» است؟

محجوبیان که ناچار است کلاس را سریع تر به جایی برساند و هم نمی خواهد درگیر موضوع مشخص «دمکرات های انقلابی در ایران» بشود، پاسخ می دهد:
در مورد مشخص ایران و افراد حکومت بعدا بحث می کنیم و به درس ادامه می دهد.

بعد از ۱۰ دقیقه یا بیش تر، دوباره همان فرد می گوید: سوالی دارم. محجوبیان می گوید: بفرمایید! او می پرسد:
آخر توجه کنید همین دیشب در اخبار تلویزیون، خود خامنه ای یا اردبیلی (الان درست یادم نیست!)، چیزی گفت که صد و هشتاد درجه با این مطلبی که شما می فرمایید، تفاوت دارد.

باز محجوبیان می گوید:
بگذارید بعدا در این مورد صحبت کنیم.

چند دقیقه ای می گذرد که فرد مذکور یا فرد دیگری دوباره کردار یا اظهارات یکی دیگر از خط امامی های حاکمیت را مطرح می کند و می گوید چنین چیزی با ویژگی های یک «دمکرات انقلابی» مغایر است.

اینجا دیگر محجوبیان جوش می آورد و یک دفعه می گوید:
من، خواهر و مادر هرچه خط امامی را ... آقا گاییدی ما رو، ول کن دیگه! من می گم این ها رو بعدا می گم؛ تو باز می گی فلانی چه غلطی کرد!

پیامد این پاسخ، خنده ی بچه ها بود که مثل بمب اتاق را لرزاند.

در گوهردشت، این پیرمرد صبح های خیلی زود مثلا ساعت ۵ صبح از خواب بیدار می شد و در کنار اتاقش در راهرو نرمش می کرد و بعد از نرمش می نشست و یادداشت هایش را می نوشت. برای تنظیم یادداشت ها و گذاشتن کلاس از کتاب های زیادی استفاده می کرد؛ اما حافظه ی عجیبش، بیش تر از کتاب ها کمکش می کرد. کلاسی که او در گوهردشت داشت، در مورد تاریخ انقلاب اکتبر و یا تاریخ جنبش کمونیستی بود ...

یکبار از او پرسیدم:
آقای محجوبیان این پنج خصوصیت «دمکرات انقلابی» که حزب توده ایران مطرح کرده و گفته که این خصوصیات در «نیروهای خط امام روشن بین» وجود دارد، آیا منظور حزب این است که واقعا این پنج خصوصیت در آن ها وجود دارد یا منظورش این است که بالقوه در آن ها وجود دارد و باید به تدریج بالفعل شود و ما با تبلیغ آن، نهایتا این پنج خصوصیت را به آن ها قالب می کنیم؟

محجوبیان که چندان از این کنایه ی رفیقانه بدش نیامده بود، گفت:
ببین رفیق! این پنج خصوصیت که حزب گفته مثل پنج انکشت دست من است (در این لحظه به دستش نگاه کردم و فکر کردم لابد از تشبیه کردن ۵ خصوصیت با پنج انگشت می خواهد موضوع را شیرفهم کند). بله عین این پنج انگشت است که این آقایان (منظور: حکومت) اینو مشتش کردند و کردند تو ماتحت ما!

اول مات ماندم و هر دو ساکت، نیم ثانیه ای به هم زل زدیم و بعد هر دو زدیم زیر خنده. از این بذله گویی مختصر و مفیدش حظ کردم.

هر وقت به یاد آن مرد سالخورده می افتم، بی اختیار شرافت و سرزندگی و بی باکی اش مرا شیفته ی او می سازد. با قامتی استوار در شهریور سیاه ۶۷ در مقابل آخوند نیری و اشراقی ایستاد و در پاسخ به سوال شان که مسلمانی یا مارکسیست، گفته یود:
من مارکسیست ـ لنینیست هستم!

برگرفته از «یه جنگل ستاره»، خاطرات زندان امیرحسین بهبودی، چاپ دوم، تابستان ۱۳۹۵، انتشارات فروغ، کُلن ـ آلمان (با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها و گنجاندن جمله ای ای درباره ی چهره ی آن رفیق استوار توده ای در جای سزاوار آن از سوی اینجانب؛ برنام را از متن برگزیده ام.   ب. الف. بزرگمهر)


* نکته ای بایسته درباره ی «راه رشد غیر سرمایه داری»

«راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را گاه «راه رشد غیر سرمایه داری» نیز نامیده اند که از دید من، بسیار بیجا و نادرست است. «راه رشد غیر سرمایه داری» به جز ابهامی که در صورت خود دارد، از نظر ماهیت آن نیز نامفهوم و نادرست است؛ زیرا به هیچ سویی رهسپار نیست و تنها می گوید که چیزی غیر از سرمایه داری است. چه چیزی؟ آن را روشن نمی کند؛ اگر به سوی سوسیالیسم سمتگیری ندارد، پس چیست؟ آیا راهی در میان آن دو است؟! که در آن صورت نادرست بودن آن بیشتر آشکار می شود. زیرا هر دانش آموز ساده ی آموزش سوسیالیسم نیز می داند که لایه های میانی جامعه سرمایه داری از دورنما و افقی برخوردار نیستند. افزون بر آن، جامعه نیز مانند کالبدی زنده حرکت دارد و این حرکت حتا در ساده ترین شکل های آن مانند حرکت یک آمیب، همواره سمت و سوی مشخصی دارد و باید داشته باشد؛ در غیر این صورت آمیب به دونیم بخش می شود یا هریک از اندام های کالبد به سمتی حرکت می کنند که با مجموعه کالبد هماهنگ نیست که معنای آن ازهم پاشیدن کالبد است.

«راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را با «راه رشد سوسیالیستی» نیز نباید یکسان پنداشت. «ساخت» یا ترکیب «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» برای کشورهایی بکار می رود که از سطح رشد اقتصادی ـ اجتماعی پایینی برخوردارند یا اگر حتا رشد اقتصادی ـ اجتماعی در آنجا در حال افزایش پرشتابی است هنوز از بنیان های مادی و معنوی بایسته و شایسته برای پیگیری استوار «راه رشد» خود برخوردار نیستند. در این باره، جمهوری توده ای خلق چین، با وجود رشد غول آسای اقتصادی ـ اجتماعی خود در سال های کنونی نمونه ی بسیار خوبی از کشورهایی است که «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را برگزیده اند. «ساخت» یا ترکیب «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی»، افزون بر این آشکارا می گوید که به سوی سوسیالیسم سمتگیری نموده است و به درجات مشخصی که از این کشور تا کشور دیگر تفاوت های گاه عمده دارد، از «راه رشد سرمایه داری کم رشد و گسترش نیافته» روی برتافته است.

برگرفته از پی نوشتِ نوشتار «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹


۱۳۹۸ شهریور ۳, یکشنبه

گویی رنگ بنفشِ آخوند پفیوز امنیتی بالاتر از سیاهی است

می گفتند، سیاست انگلیس هاست که عرب ها را باید خوراند تا خاموش باشند و ایرانی ها را باید گرسنه نگاه داشت تا پای شان را در کفش سیاستمداران نکنند. نمی دانم چنین گفته ای تا چه اندازه درست یا نادرست است؛ ولی با همه ی سبک مغزی نهفته در گفتار که سر به یاوه گویی می زند، روز و روزگار کارگران و زحمتکشان پیرامون شان در میهن مان با همه ی کوشش ها و جانفشانی ها همچنان رو به بدتر شدن می رود؛ گویی رنگ بنفشِ آخوند پفیوز امنیتی، بالاتر از سیاهی است و من، کلان خرموش ها را به پندار می آورم که در لانه هایی برنگ بنفش بادنجانی، هر بار که دولا راست می شوند و به «سجده» می روند بجای هفت جای بدن که باید به زمین برسد، دو گوش پهن و آنجای دیگرشان نیز چون امام آدینه ی تهران در دوران ناصرالدین شاه بزمین می رسد که خود نشان از برتری و نزدیکی (قُربت) شان به درگاه الله دارد. بیخود نیست که الله از هر باره برای آن ها ساخته است.

ب. الف. بزرگمهر   سوم شهریور ماه ۱۳۹۸

***

هزینه‌های خانوار در تیرماه، مرز هفت میلیون و پانصد هزار تومان را پشت سر نهاد؛ این هزینه‌ها، در سنجش با «سبد معاشِ» سه میلیون و هفتصد و پنجاه و نه هزار تومانیِ اسفند ماه از دو برابر هم بیشتر شد. تنها در ماه خرداد، هزینه‌های زندگیِ خانوار، ششصد و بیست و دو هزار تومان افزایش یافته است.

تصویر و نوشته، برگرفته از «تلگرام اتحادیه آزاد کارگران ایران»  سوم شهریور ماه ۱۳۹۸ (با اندک ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)


ملّت را شناختید؟! مشتی کلان سوداگر چپاولگر! ـ بازانتشار

اینکه برخی خورشتِ گربه سبزی می خورند و سبزی اش را هم بجای آنکه از ملّت بخرند از کوه و کمر گرد می آورند، بدسلیقگیِ خودشان است!

ملّت را شناختید؟! مشتی کلان سوداگر چپاولگر! آن «منافع ملی» هم که بتازگی نوشته های بیمایه تان را از آن انباشته و درباره ی پشتیبانی از آن، داد سخن داده اید نیز در همین چارچوب بسته می گنحد، کاریکاتورهای «سوسیال دمکراسیِ» باخترزمین!

الاغ های لمیده بر «سوسیالیسم دانشورانه» که لگدی از سوی ب. الف. بزرگمهر و دیگرانی چون وی، روانه ی کونِ گشادِ تک تک تان باد، از آن بهره وری ها (منافع)، چیزی دستگیر توده های میلیونی مردم ایران نمی شود!

الاغ هایِ الاغ تر از سوسیال دمکراسی باخترزمین که بویی از «سوسیالیسم دانشورانه» نبرده اید، بیکارگی نزدیک به چهار دهه تان را پشت چنین شعارهای ملی گرایانه ی ریشخندآمیزی پنهان نکنید!

ب. الف. بزرگمهر   ۲۶ خرداد ماه ۱۳۹۷ 


زیرنویس تصویر:
... ملّت ایران نمی گذارد که رژیم سهیونیستی، استکبار جهانی و ارتجاع منطقه، یعنی جنایتکاران، غاصبان و جاهلان در برابر ما بایستند و بخواهند راه تجارت ملّت را بسته و بر ملّت فشارهای سیاسی و اقتصادی وارد کنند ... خوشبختانه در کشور کمبودی که باعث شود جامعه را در رنج قرار دهد، نداریم و نیاز به اعتماد آینده داریم؛ نه کمبود ریال در کشور است و نه کمبود ارز و بیش از هر زمان دیگر، مواد غذایی و نیازمندی های مردم موجود است.

گفته های آخوند پفیوز امنیتی: حسن فریدون روحانی شده در دیدار گروهی از مسوولان "پاکدست" نظام بهمراه جک و جانوران دیگری دستچین شده و نمایندگان سیاسی کشورهای یکی از دیگری وامانده تر نامور به «اسلامی» با «بصیرت العظما» یا همانا «آقا بیشعور نظام» در روز آدینه ی گذشته (۲۵ خرداد ماه ۱۳۹۷ ـ http://tnews.ir/news/2e1f113188354.html)


تو چرا از این کارچاق کنی ها دست برنمی داری؟


۱۳۹۸ شهریور ۱, جمعه

دشواری کار، درست همینجاست که به گاو و گوسپند کسی آسیب نمی زند ...

می گویم، بگو: سرنگونی، بی آنکه دهانش را چندان باز کند، کوتاه و تند می گوید: حذف! یکبار دیگر، آرام و شمرده می گویم: بگو: سر نِ گونی؛ باز هم کوتاه و به همان تندی، در حالیکه توی چشم هایم زُل زده، می گوید: حذف! الف بچه ای است که چندی از راه افتادنش گذشته و همین یک واژه سرِ زبانش است. آن هنگام که تازه راه افتاده بود نیز تنها یک واژه را خوب آموخته بود: «طرد»! اینکه چگونه آن کهنه واژه ی ناسازگار با زبان پارسی از زبانش افتاد و این یکی، جای آن را گرفت، نه مادرش می داند و نه بگمانم کسی دیگر.

از مادرش می پرسم:
این بچه چرا همین دو واژه ی از ریشه عربی را بلغور می کند؛ ولی واژه ی پارسیِ «سرنگونی» را نمی تواند بر زبان آورد؟

پاسخ می دهد:
تو چرا باز هم به این بچه بند کردی؟! بگذار هر چه دلش می خواهد بگوید و تا آنجا که می دانم، دشواری در کاربرد عربی و پارسی واژه نیست؛ «طرد» و «حذف» هر دو تک سیلابی (یک بخشی) است و «سرنگونی»، سه سیلاب دارد. شاید به این خاطر، نمی تواند آن را بر زبان آوَرَد. سپس می افزاید:
به پزشک مُتخصّص (ویژه کار) هم نشانش داده ایم؛ بگمان وی به «اوتیسم»* دچار شده و باید آزمایش های دیگری نیز انجام دهد. می گوید این یک بیماری نیست؛ هیچگونه آسیب مغزی شناخته شده ای در کار نیست؛ گونه ای روان پریشی و درخودماندگی است که هنوز چون و چرای آن بخوبی شناخته نشده و برخی کودکان به آن دچار می شوند؛ یکی از ویژگی های آن، همین گیر کردن در کاربرد بجا و نابجای یک واژه و نیاموختن واژه های تازه است ...

با خود می اندیشم:
اینجور نمی شود. نکند در آن بیمارستان انگلیسی که مادرش را برای زایمان به آنجا برده بودند، نوزادش با نوزادی دیگر جابجا شده باشد؟ وگرنه، نمی شود که این بچه، یک واژه ی گوش آزار عربی را جایگزین واژه ی گوش آزار عربی دیگری کند؛ گیریم که اوتیسم هم داشته باشد ... از اینگونه رخدادها هم که در بیمارستان ها و زایشگاه ها بسیار  رخ داده و می دهد. زن با نوزاد یک روزه یا دوروزه اش، روی تخت زایشگاه در حالتی آزار دهنده، میان نشسته و خوابیده، به هموندان خانواده ی خود و همسرش که برای دیدن نوزاد و شادباش گفتن به آنجا آمده اند، لبخندهای کمرنگی می زند و گفتگو و ستیزه پیرامون اینکه نوزاد قُنداق پیچ به ننه اش رفته یا بابایش، میان آن ها درگرفته و درست در همان آن که کارِ چانه زنی به سازش در بخش کردن آخشیج های چهره ی نوزاد میان هموندان و نیاکان دو خانواده رسیده و آن نورسیده در میانِ آن همه جار و جنجال، همچنان در خواب ممه ای خوشایندی، گاهی لب هایش را می جنباند، پرستار با نوزاد قنداق پیچ شده ی دیگری در آغوش، سر می رسد و با چهره و زبانی شرمسار می گوید: ببخشید، بچه تان عوضی شده است! این بچه از آن شماست:
آب سردی ناخواسته بر چهره ی تک تک ستیزه گران چهره شناس! 

از این ها که بگذریم و نزدیک بود آن را فراموش کنم، شیوه ی برخورد خالوی آن الف بچه که در گوشه ای از مُبل جا خوش کرده به پرسشم از مادر بچه است که گویی در پشتیبانی از گفته ی وی، می گوید:
خوب! حالا اگر «حذف» بگوید، مگر به گاو و گوسپند کسی صدمه می زند؟

اندیشناک با خود می گویم:
دشواری کار، درست همینجاست که به گاو و گوسپند کسی آسیب نمی زند ...

سپس می مانم که چه بگویم تا برخورنده نباشد. می دانم که آدمی احساساتی است و اگر همین را به وی یادآور شوم، برآشفته می شود و کار به ستیزه های بی سرانجام و بیهوده می کشد؛ افزون بر آنکه سن و سالی از وی گذشته و آدمی آنچنان محترم است که نمی توان به وی گفت: بالای چشمت، ابروست!

ناچارم لب بگزم که ناگهان زنده یاد میرزاده عشقی با آن چهره ی دلپذیرش، جلویم سبز می شود و با پوزخندی بر لب می گوید: آنقَدَر هست که بر محترمش باید رید!

راست می گوید؛ بر او شاید نتوان ریسید؛ ولی بر هر چه «احترام» و «محترم» و هوده ی «ریش سپیدی» و هر گونه ایستارهای (سُنَّت ها) ناروای بر جای مانده از همبودهای کهنه می توان ریسید و همه را دور ریخت. اینک، گَزِشِ لب، جای خود را به لبخندی بخشیده است و درودی بر لب:
همواره زنده باشی عشقی!

ب. الف. بزرگمهر   یکم شهریور ماه ۱۳۹۸

* Autism Spectrum Disorder

۱۳۹۸ مرداد ۳۱, پنجشنبه

یکسال که بگذرد، دوتایی عروسک بازی می کنیم


کفتر پر قیچی همین است دیگر! تا لب بام می رود و حتا بالی به نشانه ی پرواز می گشاید ... ـ بازانتشار

به بهانه ی پیشگفتار

تاکنون، بارها و به مناسبت های گوناگون خواسته ام نوشتاری جداگانه درباره ی محمد خاتمی که وی را «کفترِ پرِ قیچیِ نظام» نامیده ام، بنویسم و شیوه ی کنش و واکنش وی در رویدادهای عمده ی دوران ریاست جمهوری و نوسان های پی در پی میان قطب های نیرو را دستِکم یکبار هم شده از دیدگاه طبقاتی بررسی و روشن نمایم؛ ولی، هربار به دلیل سیاست رویهمرفته نابخردانه ی حزبی که می بایست با برخوردی طبقاتی، پیشرو و راهنمای جنبش اجتماعی در ایران باشد و نبود و همچنان نیز نیست از این کار خودداری نموده، گاه به اشاره هایی کوتاه در زمینه هایی مشخص بسنده نموده ام. اکنون، دیگر چندان نیازی به چنین نوشتاری نیست؛ زیرا آنچه آن هنگام بر بسیاری کسان پوشیده بود از پرده برون افتاده و "چکش تاریخی" بسیاری زنگارها را زدوده است.

***

نوشتار زیر، چهره ی چنین آدم بُزدلی که به هنگام خود، بهترین بخت های دگرگونی های اقتصادی ـ اجتماعی به سود توده های مردم ایران را به آسانی از کف داد را بیش از پیش به نمایش می گذارد؛ ناگفنه نماند که به هیچ رو، خواهان بزرگنمایی منش وی که کرداری ضد تاریخی است، نیستم و نمی خواهم همه ی کاسه کوزه ها را بر سر وی بشکنم؛ ولی دودلی وی در به انجام رساندن بسیاری کارها و ناپایداری در برابر زورگویی ها، آنگاه که نیروهای واپسگرا و تاریک اندیش ایران از پیروزی خیره کننده ی وی که همچنین سیلی سختی به گوش رهبر نادان و نابکار رژیم بود، شگفت زده میخکوب شده و چشم انداز پیشرفت کشور جلوی دیدگان توده های مردم گشوده شده بود، آنچنان نقش تعیین کننده در ایستایی روند رو به پیشرفت و سپس واگردِ آن داشت که نادیده گرفتنی نیست!

نکته هایی شایسته ی درنگ و بازاندیشی از گفته هایش را که گویا در نشستی با گروهی از جوانان بر زبان رانده، می آورم:
«دوم خرداد یک واقعه بود ... مثل همه حوادث و وقایعی که رخ می‌دهد و این که حالا مثلاً فرض کنیم، جنبش اجتماعی آمده و برنامه‌ریزی کرده، نه، این‌طور نبود ... واقعاً به ‌زور آمدم ... در یک رودربایستی و مسائل دیگر قرار گرفتم و بالاخره گیر کردم ... من باید تاوان ... بدهم که بله شما گفتید که علیه خدا هم می‌توان تظاهرات کرد؛ این را اصغرزاده گفته به من چه؟ یا شما گفتید امام خمینی به موزه تاریخ سپرده شود؛ آن را گنجی گفت ... در عاشورا علیه امام حسین شعار دادند؛ خوب غلط کردند؛ این را چرا به حساب من می‌گذارید؟ شاید ما نقص مان این بود که روشن‌تر مطالب خود را نگفتیم ... اصلاحات ... ۱۵۰ سال سابقه دارد که اوج آن در انقلاب اسلامی ایران بود و آن را من اصلاحات می‌دانم ... می‌دانید که من تا زمان انتخابات، اصلاً عنوان اصلاحات را به کار نبردم؛ جامعه مدنی را گفتم؛ آزادی گفتم؛ دموکراسی دینی را گفتم که البته الان اصلاحش می‌کنم ...» (نگاه کنید به گزارش زیر!)

آدم یاد ماجرای آن دانش آموز درس نخوان دبستانی می افتد که در پاسخ به پرسش آموزگار که «بگو ببینیم، خندق مدینه را چه کسی کنده؟» در حالی که نه آرش «خندق» را درمی یافت و نه می دانست مدینه کجاست، با ترس و لرز و با این پندار که کار ناشایستی از وی سر زده، پاسخ داده بود:
«آقا به خدا  قسّم ... به قرآن مجید ... ما نکندیم ...»!

«کفتر پر قیچی نظام» که اوج زبونی، فرود و درماندگی خود را در این سخنان به نمایش نهاده، انقلاب بزرگ خلقی بهمن ۵۷ را که چه از پهنا و درازا و چه از ژرفا از چنان گستره ای برخوردار بود که بسیاری از انقلاب های خلقی سده ی بیستم ترسایی نیز به پایش نمی رسید با «اصلاحات» («رِفُرم») یکسان می گیرد؛ چنان "اصلاحات"ی که بیگمان با «نم نم باران» خواستنِ «مهدی موشِ» لیبرال (مهدی بازرگان) پهلو می زند!

با خود می اندیشم:
کفتر پر قیچی همین است دیگر! تا لب بام می رود و حتا بالی به نشانه ی پرواز می گشاید؛ ولی پرواز نمی کند یا بهتر است بگویم: نمی تواند پرواز کند ... تنها به بغبغویی بسنده می کند؛ دوری می زند و سری می جنباند و غر و لندکنان به لانه ی پر از چلغوز خود پناه می برد تا چینه اش را دوباره پر کند ...

ب. الف. بزرگمهر    ۱۳ دی ماه ۱۳۹۲


***

محمد خاتمی: بنده نمی‌گویم در انتخابات ۸۸ تقلب شده است!

حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی در نشستی با برخی از جوانان تأکید کرد که در انتخابات ۸۸ تقلبی صورت نگرفته است و گفت:
«من نمی‌گویم که تقلب شده است. این دیدار در سال گذشته صورت گرفته است.»

بر پایه این گزارش، وی در این نشست درباره چگونگی حضور خود در انتخابات ۷۶ گفت:
«دوم خرداد یک واقعه بود، یک حادثه بود مثل همه حوادث و وقایعی که رخ می‌دهد و این که حالا مثلاً فرض کنیم، جنبش اجتماعی آمده و برنامه‌ریزی کرده، نه، این‌طور نبود؛ نه بنده قصد آمدن داشتم؛ واقعاً به ‌زور آمدم؛ به ‌زور، منظورم این است که در یک رودربایستی و مسائل دیگر قرار گرفتم و بالاخره گیر کردم و حاشیه‌ای پیش آمد و خلاف انتظار بود.»

وی همچنین با اشاره به سوء استفاده افراد و جریانات سیاسی از فضای باز سیاسی دوران اصلاحات گفت:
«ببینید؛ وقتی فضا یک خورده باز شد، هرکسی یک ادعایی می‌کند؛ بنده بدبخت بیچاره هم آمده‌ام سر کار و حرف‌هایی که نتایج آن ممکن است، مشترک باشد و مبانی آن کاملاً مختلف است، صحبت کرده، هرکسی می‌آید یک حرف‌هایی می‌زند و من باید تاوان به حسین شریعتمداری بدهم که بله شما گفتید که علیه خدا هم می‌توان تظاهرات کرد؛ این را اصغرزاده گفته به من چه؟ یا شما گفتید امام خمینی به موزه تاریخ سپرده شود؛ آن را گنجی گفت؛ من با گنجی اختلاف نظر داشتم. یا این‌که در عاشورا علیه امام حسین شعار دادند؛ خوب غلط کردند؛ این را چرا به حساب من می‌گذارید؟ شاید ما نقص مان این بود که روشن‌تر مطالب خود را نگفتیم.»

حجت‌الاسلام خاتمی همچنین در این نشست به بررسی سیر شکل‌گیری جریان اصلاحات در ایران پرداخت و گفت:
«اتفاقاً یکی از مشکلات این‌ که اصلاحات که ریشه عظیم و عمیق دارد، تعاریف گوناگونی از آن شده است؛ اما یک جریان اجتماعی است؛ ۱۵۰ سال سابقه دارد که اوج آن در انقلاب اسلامی ایران بود و آن را من اصلاحات می‌دانم و من خودم را وابسته به آن می‌دانم. می‌دانید که من تا زمان انتخابات، اصلاً عنوان اصلاحات را به کار نبردم؛ جامعه مدنی را گفتم؛ آزادی گفتم؛ دموکراسی دینی را گفتم که البته الان اصلاحش می‌کنم و خیلی از آنها به‌صورت گفتمان رایج شده است.»

وی در این نشست با اشاره به اینکه پس از انتخابات ۸۸ نسبت به رفتارها و شعارها واکنش نشان داده، گفت:
«من نسبت به شعارها موضع گرفتم؛ راجع به جمهوری اسلامی، راجع به اهانت به حضرت اباعبدالله‌ موضع گرفتم. من موضع گرفته‌ام و همیشه هم گرفته‌ام. البته شاید توقع این بوده که بیشتر موضع بگیرم.»

«خبرگزاری تسنیم»:
http://www.tasnimnews.com/Home/Single/237826

این گزارش از سوی اینجانب، پارسی نویسی و ویرایش شده است.  برجسته نمایی ها نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر

اینک می توانی دستارت را بالاتر بگذاری ...


دوباره برخیز! ـ بازانتشار

بلدی چجوری چهار تا صفر از اعشار ولایت کش بری؟


... چه باک که گُل ها و خاک سرزمین مان به باد می رود! ـ بازانتشار

... گرچه به جز این باید از خاک پای آن نیز خوب پاسداری کرد تا گُل خوب از آب و گِل درآید؛ گُل ها و خاکی که بویژه شیخک ها و خرسک های شکمباره ی پیرامون شاخاب پارس به هر دوی آن ها سخت دلبسته اند و در همدستی با رژیم تبهکار اسلام پیشه، روزانه هم از این و هم از آن تا آنجا که دست شان برسد و تیغ شان بِبُرد، می چینند و بار می زنند و می برند. روشن است که در این خورد و برد، پولی نیز کف دستِ کِرم های الله در باغِ به یغما رفته و رو به خشکی نهاده ی ایران: خیانتکاران، دزدان و زن بمزدان اسلام پیشه نهاده می شود تا بالا پایین شدن های روزانه شان به درگاه الله را پربارتر پی گیرند؛ چه باک که گُل ها و خاک سرزمین مان به باد می رود!

ب. الف. بزرگمهر    نهم دی ماه ۱۳۹۵

http://www.behzadbozorgmehr.com/2016/12/blog-post_343.html

رانت خونین


شکاف طبقاتیِ رو به گسترش


۱۳۹۸ مرداد ۲۸, دوشنبه

بیانیه اتحادیه آزاد کارگران ایران پیرامون صدور حکم حبس و شلاق علیه نسرین جوادی

اعظم خضری جوادی ( نسرین جوادی) از اعضای اتحادیه آزاد کارگران ایران و عضو هیأت مؤسس شورای کارگری بازنشستگان تأمین اجتماعی (بستا) که در تاریخ ۱۵ مردادماه دادگاهی شده بود به هفت سال زندان و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شده است. برپایه حکم صادره علیه ایشان برای اتهام ” اجتماع و تبانی برای اقدام علیه امنیت کشور” پنج سال حبس، برای اتهام ”تبلیغ علیه نظام” یکسال حبس و برای اتهام ” اخلال در نظم عمومی” به یکسال حبس و ۷۴ ضربه شلاق و نیز محرومیت استفاده از گوشی هوشمند و اقلام مشابه و ممنوعیت عضویت در احزاب و گروه ها و دستجات سیاسی و اجتماعی محکوم شده است.

نسرین جوادی کارگر بازنشسته تجهیزات پزشکی و بازنشسته تأمین اجتماعی است که به همراه سایر کارگران و بازنشستگان در تجمع روز جهانی کارگر در مقابل مجلس دستگیر شده بود و پس از ۲۹ روز بازداشت به قید وثیقه از زندان آزاد گردید.

صدور چنین حکمی آن هم با مصداق قرار دادن شرکت در تجمع روز جهانی کارگر و شرکت در گلگشتهای بازنشستگان و حمایت از کارگران دربند و در دست داشتن بنر و پلاکاردهای روز جهانی کارگر و طرح یک سری اتهامات بی پایه و اساس دیگر نشان داد که از نظر سرمایه داری حاکم بر ایران، کارگران و بازنشستگان و سایر مزدبگیران هم باید فقر و فلاکت و سطح نازل دستمزدها را تحمل کنند و هم حق نداشته باشند در مقابل این همه بی حقوقی و استثمار و چپاول و غارت دسترنجشان دست به کوچکترین اعتراض و طرح مطالبه بزنند. بار دیگر نشان داد که اقدام علیه امنیت ملی به معنای به خطر افتادن امنیت سود و منافع سرمایه داران و دزدان و اختلاسگران و حامیان آنها در نهادهای قدرت است.

دستگیری طیف وسیعی از کارگران و بازنشستگان و حامیان طبقه کارگر و صدور  احکام زندانهای طویل المدت و مجازات قرون وسطایی شلاق علیه آنها در حالی صورت میگیرد که روزبروز بر عمق و دامنه فقر و فلاکت کارگران و دیگر مردم زحمتکش ایران بطور فاجعه باری افزوده میشود و از دیگر سو اختلاسهای میلیاردی و فساد گسترده در نهادهای دولتی از ارگانهای نظامی گرفته تا آموزش و پرورش و گسترش نابسامانیهای اجتماعی از قبیل وجود چندین میلیون حاشیه نشین، میلیونها بیکار، تن فروشی گسترده زنان، دهها هزار کودک کار و خیابان، رواج گسترده انواع مواد مخدر و دهها معضل لاینحل اجتماعی دیگر، یک جامعه هشتاد میلیونی را در آستانه فروپاشی قرار داده است.

معنای صدور این احکام در چنین شرایطی روشن است. واضح است که اینان به عنوان قدرت حاکم هیچ پاسخی به شرایط مصیبت بار موجود، جز گسترش سرکوب و به زندان انداختن شریف ترین انسانها ندارند. اما در این سو، کارگران و دیگر توده های زحمتکش مردم ایران با اعتراضات هر روزه خود در حال نمایش قدرت خویش و پیشروی برای دستیابی به خواستهای بر حق شان هستند و صدور اینگونه احکام ذره ای نتوانسته منویات دولت سرمایه داران و قوه قضائیه را برای به تمکین واداشتن آنان متحقق کند.

کارگران و بازنشستگان و حامیان آنها که در روز جهانی کارگر دستگیر شده اند نه سلاح بدست گرفته اند، نه منجر به آسیب برای کسی شده اند، نه میلیاردها میلیارد غارت کرده اند، نه استثمار کرده اند، نه وام بانکی دارند که عودت نکرده باشند، نه از طریق رانت و مافیا مراکز  عمده تولیدی را تصاحب کرده اند و نه میلیونها دلار ارز دولتی دریافت کرده اند که به نرخ آزاد در بازار بفروشند، نه کاخها و ویلاهای چندصد میلیاردی از طریق اختلاس ساخته اند، نه مرزها را به خطر افکنده اند، نه وارد بازی سیاسی شده اند و نه حتی کوخی در این مملکت زرخیز برای همسر و فرزندانشان بنا کرده اند. آنان فقط ظلم ستیز و نماینده سازش ناپذیر برای احقاق حق ما کارگران از طریق ایجاد تشکل های کارگری و بازنشستگی و فعالیتهای صنفی بوده اند و خواست و مطالبات کارگران و مردم زحمتکش را به گوش نمایندگان مجلس رسانده اند و از این جهت برایشان پرونده های قضایی تشکیل شده است که در مورد نسرین جوادی حکم حبس طویل المدت هفت سال زندان و حکم غیر انسانی ۷۴ ضربه شلاق صادر گردیده است.

صدور چنین احکام ظالمانه ای اگر چه در درون نهادهای امنیتی و قضائی در کمال آرامش و سکوت صورت میگیرد اما در این سو در جامعه ای که در تب فقر و فلاکت و عصیان میسوزد موجب افزایش خشم و نفرت میلیونها کارگر و انسان زحمتکش از وضعیت موجود خواهد شد و بی تردید بر ضریب احتمال وقوع تلاطمات شدید اجتماعی خواهد افزود.

اتحادیه آزاد کارگران ایران ضمن محکوم نمودن صدور چنین حکم ظالمانه و ضدبشری علیه نسرین جوادی اعلام میدارد که چنانچه اینگونه برخوردهای قضائی و امنیتی علیه کارگران خاتمه نیابد یقیناً طبقه کارگر ایران به همراه سایر بخش های جامعه درمقابل چنین وضعیتی سکوت نخواهد کرد و دست به اعتراض خواهد زد.

اتحادیه آزاد کارگران ایران ـ ۲۸ امرداد ۹۸

تا این آب می رود ... ـ بازانتشار

تا این شرایط و اوضاع و احوال برقرار است ... تا وضع بر این منوال است:
«تا این آب می رود، من و تو نباید انتظار خوشبختی داشته باشیم.» به گمان بسیار، اصطلاح از داستان پرآوازه ی «انوار سهیلی» گرفته شده است که عربی در بغداد، کنار دجله به دکه ی نانوایی درآمد و با او موافقت کرد که نیم دینار بدهد و هرچه خواهد نان خورد.

نانوا حساب کرده بود که اعرابی به هر رو بیش از ربع دینار نخواهد توانست بخورد؛ ولی سخت به خطا رفته بود که مردک بر لب شط نشست و چندان نان خورد که نخست از نیم دینار و آنگاه از دیناری تمام برگذشت!

شگفت زده بانگ برداشت که:
ـ ای برادر! تو را به خدایی که چنین اشتهایت کرم فرموده با من بگوی تا کی نان خواهی خورد؟

گفت:
ـ ای خواجه، طاقتت باد که تا این آب می رود؛ من نیز نان می خورم!

«انوار سهیلی»، ملاحسین واعظ کاشفی (نقل به معنی و اختصار)

برگرفته از «کتاب کوچه»، «حرف آ»، دفتر نخست، زنده یاد احمد شاملو، چاپ دوم، تابستان ۱۳۷۴، انتشارات آرش با اندک ویرایش و پارسی نویسی از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

پی افزوده:

سخنان "حکیمانه" ی «گربه ی مرتضا علی نظام» (صادق لاریجانی) که «ما اول مسلمان هستیم و بعد ایرانی» (خبرگزاری مهر)، نمی دانم چرا مرا یاد داستان بالا انداخت؟! بر همین پایه، سخنان حکیمانه ی دیگری نیز می توان بر زبان راند که شوربختانه، بیش تر با واقعیت ها همخوانی دارند؛ مانند:
«ما (با بدیده گرفتن دیگر برادران!) اول تازی تبار هستیم و بعد ایرانی» یا «ما اول مسلمان انگلیسی هستیم و بعد مسلمان ایرانی!» اینگونه شایسته تر است؛ زیرا تنها از سوی خود و برادران خود سخن گفته ای و خود را بجای مردم ایران جا نزده ای؛ مردمی که اگر دست شان به هر کدام از شما برسد، تکه ی بزرگ تان گوش تان خواهد بود!

جای «آب» در داستان می توان «نفت»، «مالِ مردم»، «بودجه ی عمومی» یا شاید چیزهای دیگری نهاد و با جابجا نمودن پرسوناژهای داستان با گرسنگان حاکمیت ایران که هرچه می دزدند و می برند، بازهم بر گرسنگی شان افزوده می شود، داستان های تازه تری ساخت و پرداخت؛ داستان هایی که ریشه در واقعیت های تلخ امروز جامعه ایران دارند و هنوز پی گرفته می شوند.

ب. الف. بزرگمهر   ۱۳ اردی بهشت ماه ۱۳۹۲


ما که نباید به مال و منال هم چشم بدوزیم ...

برادر دینی! به اندازه ای سخن چینی کردی که ناچار شدم چوب را بلند کنم؛ ما که نباید به مال و منال هم چشم بدوزیم. وضع شما هم که بحمدلله خوب است. علِی ایُّحال، اگر دل تان خواست، بفرمایید اکبر آقا که خزانه الاسرار ما بود و انشاء الله همچنان خواهد بود را آزاد کنند تا وی را برای راست و ریس کردن کارها پیش شما بفرستیم. او دیگر بدرد ما نمی خورد؛ ولی بدرد جناب یزدی خواهد خورد؛ علی الخصوص از این جهت که فارسی اش خوب است و به جنابعالی که در برزخ میان فارسی و عربی دست و پا می زنی، کمک خواهد نمود تا به جهنم لِسان فارسی بازگردی و فکر بیهوده ی دستیابی به جَنَّت لِسان عربی را از سر بیرون کنی! فکر می کنی تنها شما بلدی بی ادبی بکنی؟! زهی خیال باطل!

دامت اضافاته!  صادق الآملی المُعاوِد

از زبان «گربه مرتضا علی نظام» به آن ملعون، لعنت الله علیه:  ب. الف. بزرگمهر  ۲۸ اَمرداد ماه ۱۳۹۸

***

رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در واکنش به سخنان آیت الله یزدی با انتشار بیانیه ای نوشت:
من بنا نداشتم راجع به وضعیت شما در شورای نگهبان چیزی در علن بگویم؛ اما سخنان شما مرا ملزم می کند.

بنا نداشتم با توجه به گرفتاری های مختلف مردم و کشور، نسبت به این حرکات، پاسخی دهم. ولکن اکنون احساس می کنم بازی های صدا و سیما و برخی نهاد های دیگر به نقطه ای رسیده است که سکوت در مقابل آن جایز نیست و البته در موقع مناسب به تفصیل در مورد ابعاد آن صحبت خواهم کرد ... اکنون می بینم این سکوت ها نه فقط اسباب تنبه حضرتعالی نشده، بلکه پیش تر هم رفته اید و مطالب خلاف واقع و توهین های دیگری هم بر آن افزوده اید.

... جناب آقای یزدی، چرا به این وضعیت افتاده اید؟ در یک پاراگراف که از شما نقل کرده اند، خوبست که چند تا خلاف واقع گفته باشید و چند تا توهین؟ !

گفته اید:
“فلانی می گوید اگر این کار را نکنید نجف می روم ! خوب بروید. آیا با رفتن شما قم به هم می خورد؟ شما در قم بودنتان هم خیلی موّثر نبود، چه رسد که نجف بروید. رئیس دفتری که ۱۰ سال، جای مهمی را اداره کرده دستگیر می شود، بعد اعتراض می کنید که چرا گرفتید؟! به اسم مدرسه علمیه، کاخ ساختید! آیا ارث پدرت بود، از کجا آوردی ساختی؟
...
جناب یزدی، بنده طلبه ای بیش نیستم و هیچگاه ادعا نکرده ام که وجودم چه در قم و چه در هر جای دیگری،” خیلی موثر “است. گرچه شخصیت هایی همچون مقام معظم رهبری و برخی مراجع بزرگوار، بارها و بارها در مورد این فقیر کلماتی بکار برده اند که از نقل آنها استحیا می کنم، چون خود را لایق آنها نمی دانم. تاثیر بنده همین است که هست: سالیانی برای عده ای در حوزه و دانشگاه تدریس کرده ام، آثاری را هم پدید آورده ام. میزان تاثیر آن هم در حد خود، یک امر واقعی است، نه با خواست بنده بیشتر می شود و نه با توهین و تحقیر شما کمتر. اما شما در عرصه تحقیق و پژوهش های علمی چه کرده اید؟

آیا جز با صدای بلند و داد و قال، به مسئولین و بزرگان توهین کردن و افترا زدن و تحقیر کردن، کار دیگری هم کرده اید؟ ... کافی است کسی نیم نگاهی به مکتوبات شما ذیل ” کتاب القضاء ” مرحوم سید صاحب عروه، بیندازد تا میزان اثر شما در حوزه معلوم شود و معلوم شود حد تحصیلات جنابعالی و استفراغ وسعتان درباب استنباط احکام. متاسفانه ظاهراً حتی توجه نکرده اید که ” کتاب القضاء”سید (برخلاف جلد اول عروه) کتاب استدلالی است، چقدر آنرا تخریب کرده اید. ایکاش شما صرفاً آنرا ترجمه می کردید که اقلاً خواننده بداند با سخنان چه کسی روبروست.
...
البته اینگونه مشکلات از ناحیه جنابعالی در شورای نگهبان کم نیست. ما از شما فهم کلمات محقق نائینی و محقق عراقی و محقق اصفهانی را نمی خواهیم که انتظارش بی مورد است! اما دقت در همین عبارت های فارسی قوانین مصوب مجلس و دقت در بررسی خلاف قانون و یا خلاف شرع بودن آنها انتظار به حقی است که متاسفانه گاه این هم مفقود است. چه کنیم، أشکو بثّی و حزنی الی الله.

... گفته اید ” رئیس دفتری که ۱۰ سال، جای مهمی را اداره کرده و دستگیر می شود، بعد اعتراض می کند که چرا گرفتید.

... سخن بر سر فضا سازی های رسانه ای است. همه این فضا سازی ها نشان از آن دارد که یک پروژه بزرگتری در پس این القائات نهفته است و آن تخریب اینجانب و شاید هم تخریب های دیگر. مساله همین است. و الا بنده سینه ام خزانه الاسرار اتهامات مجموعه ای از معاونان، قائم مقامان و آقازاده های مسئولان و شخصیت هاست و ظاهراً امروز هم هزینه ایستادگی در رسیدگی به آنها را می پردازم.
...
... گفته اید ” به اسم مدرسه علمیه، کاخ ساختند! آیا ارث پدرت بود، از کجا آوردی ساختی؟“

استناد دادن ساختمان مدرسه به این جانب خلاف واقع است. مدرسه علمیه ولی عصر وقف است. واقف آن هم مرحوم والد ما، آیت ا… العظمی میرزا هاشم آملی قد سره بود (که انشاء ا… نمی فرمایید مگر ارث پدرش بود!) متولی این وقف هم امروز، بنده نیستم. فقط بجهت اینکه امور مدرسه زمین نماند، وکالتی به بنده داده اند...

حالا جناب آقای یزدی بفرمایید استناد ساخت این مدرسه به بنده چیست؟ می فرمایید ” از کجا آوردی ساختی ” آقای عزیز اول استناد ساخت مدرسه به بنده را ثابت کن، بعد بپرس از کجا آوردی.

با لحنی بی ادبانه گفته اید ” آیا ارث پدرت بود”، می گویم نخیر ارث پدرم نبود! مگر اینهمه مدارس دیگر در قم و سطح کشور ساخته می شود ارث پدرشان است؟ مگر همین ساختمان هایی که حضرتعالی از آنها استفاده می کنید، از ارث پدرتان ساخته شده است؟ آخر این چه فهمی است و چه استدلالی؟!

گفته اید ” به اسم مدرسه علمیه، کاخ ساخته اند”. آخر چرا خلاف می گویید: شما یکبار هم که داخل آنرا ملاحظه نکرده اید، چرا نشر اکاذیب می کنید. اگر مقصودتان ظاهر آن است، همین ساختمان هایی که شما از آن استفاده می کردید هم همینطور بود: ساختمان مرکز تحقیقات دبیرخانه خبرگان که با لطایف الحیل از دست مسئولین آن وقت درآوردید و به عنوان نائب رئیس مجلس خبرگان محل کار خود قرار دادید...

... گویی روزتان به شب نمی رسد اگر تعریضی، توهینی و افترایی نداشته باشید. گفته بودید با آمدن آقای رئیسی قوه قضائیه بحمد الله از رکود خارج شد و دیگر مردم امیدوارند که پرونده ها پنج سال طول نکشد.

در طول این ده سال قریب شش هزار قاضی جذب دستگاه قضایی شده و در نتیجه عدد قضات به بیش از یازده هزار نفر رسیده، در حالی که کل آنها قبلاً قریب هفت هزار نفر بودند. این رکود است؟!

فاعتبرو یا اولی الابصار. والحمد لله رب العالمین.

صادق آملی لاریجانی      ۹۸/۰۵/۲۶

برگرفته از «کاوش»  ۲۷ اَمرداد ماه ۱۳۹۸

گزیده ای از پاسخ بس حکیمانه و شُسته رُفته ی «گربه مرتضا علی نظام» به آن ملعون، لعنت الله علیه
(دانسته از ویرایش و پارسی نویسی آن خودداری ورزیدم. برجسته نمایی های متن، همه جا از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!