می گویم، بگو: سرنگونی، بی
آنکه دهانش را چندان باز کند، کوتاه و تند می گوید: حذف! یکبار دیگر، آرام و شمرده
می گویم: بگو: سر نِ گونی؛ باز هم کوتاه و به همان تندی، در حالیکه توی چشم هایم
زُل زده، می گوید: حذف! الف بچه ای است که چندی از راه افتادنش گذشته و همین یک
واژه سرِ زبانش است. آن هنگام که تازه راه افتاده بود نیز تنها یک واژه را خوب
آموخته بود: «طرد»! اینکه چگونه آن کهنه واژه ی ناسازگار با زبان پارسی از زبانش افتاد
و این یکی، جای آن را گرفت، نه مادرش می داند و نه بگمانم کسی دیگر.
از مادرش می پرسم:
این بچه چرا همین دو واژه ی از
ریشه عربی را بلغور می کند؛ ولی واژه ی پارسیِ «سرنگونی» را نمی تواند بر زبان
آورد؟
پاسخ می دهد:
تو چرا باز هم به این بچه بند
کردی؟! بگذار هر چه دلش می خواهد بگوید و تا آنجا که می دانم، دشواری در کاربرد
عربی و پارسی واژه نیست؛ «طرد» و «حذف» هر دو تک سیلابی (یک بخشی) است و
«سرنگونی»، سه سیلاب دارد. شاید به این خاطر، نمی تواند آن را بر زبان آوَرَد. سپس
می افزاید:
به پزشک مُتخصّص (ویژه کار) هم
نشانش داده ایم؛ بگمان وی به «اوتیسم»* دچار
شده و باید آزمایش های دیگری نیز انجام دهد. می گوید این یک بیماری نیست؛ هیچگونه
آسیب مغزی شناخته شده ای در کار نیست؛ گونه ای روان پریشی و درخودماندگی است که
هنوز چون و چرای آن بخوبی شناخته نشده و برخی کودکان به آن دچار می شوند؛ یکی از
ویژگی های آن، همین گیر کردن در کاربرد بجا و نابجای یک واژه و نیاموختن واژه های
تازه است ...
با خود می اندیشم:
اینجور نمی شود. نکند در آن
بیمارستان انگلیسی که مادرش را برای زایمان به آنجا برده بودند، نوزادش با نوزادی
دیگر جابجا شده باشد؟ وگرنه، نمی شود که این بچه، یک واژه ی گوش آزار عربی را
جایگزین واژه ی گوش آزار عربی دیگری کند؛ گیریم که اوتیسم هم داشته باشد ... از
اینگونه رخدادها هم که در بیمارستان ها و زایشگاه ها بسیار رخ داده و می دهد. زن با نوزاد یک روزه یا
دوروزه اش، روی تخت زایشگاه در حالتی آزار دهنده، میان نشسته و خوابیده، به
هموندان خانواده ی خود و همسرش که برای دیدن نوزاد و شادباش گفتن به آنجا آمده
اند، لبخندهای کمرنگی می زند و گفتگو و ستیزه پیرامون اینکه نوزاد قُنداق پیچ به
ننه اش رفته یا بابایش، میان آن ها درگرفته و درست در همان آن که کارِ چانه زنی به
سازش در بخش کردن آخشیج های چهره ی نوزاد میان هموندان و نیاکان دو خانواده رسیده
و آن نورسیده در میانِ آن همه جار و جنجال، همچنان در خواب ممه ای خوشایندی، گاهی
لب هایش را می جنباند، پرستار با نوزاد قنداق پیچ شده ی دیگری در آغوش، سر می رسد
و با چهره و زبانی شرمسار می گوید: ببخشید، بچه تان عوضی شده است! این بچه از آن
شماست:
آب سردی ناخواسته بر چهره ی تک
تک ستیزه گران چهره شناس!
از این ها که بگذریم و نزدیک
بود آن را فراموش کنم، شیوه ی برخورد خالوی آن الف بچه که در گوشه ای از مُبل جا
خوش کرده به پرسشم از مادر بچه است که گویی در پشتیبانی از گفته ی وی، می گوید:
خوب! حالا اگر «حذف» بگوید،
مگر به گاو و گوسپند کسی صدمه می زند؟
اندیشناک با خود می گویم:
دشواری کار، درست همینجاست که
به گاو و گوسپند کسی آسیب نمی زند ...
سپس می مانم که چه بگویم تا
برخورنده نباشد. می دانم که آدمی احساساتی است و اگر همین را به وی یادآور شوم،
برآشفته می شود و کار به ستیزه های بی سرانجام و بیهوده می کشد؛ افزون بر آنکه سن
و سالی از وی گذشته و آدمی آنچنان محترم است که نمی توان به وی گفت: بالای چشمت،
ابروست!
ناچارم لب بگزم که ناگهان زنده یاد میرزاده عشقی با
آن چهره ی دلپذیرش، جلویم سبز می شود و با پوزخندی بر لب می گوید: آنقَدَر هست که
بر محترمش باید رید!
راست می گوید؛ بر او شاید
نتوان ریسید؛ ولی بر هر چه «احترام» و «محترم» و هوده ی «ریش سپیدی» و هر گونه
ایستارهای (سُنَّت ها) ناروای بر جای مانده از همبودهای کهنه می توان ریسید و همه
را دور ریخت. اینک، گَزِشِ لب، جای خود را به لبخندی بخشیده است و درودی بر لب:
همواره زنده باشی عشقی!
ب. الف. بزرگمهر یکم شهریور ماه ۱۳۹۸
* Autism Spectrum Disorder
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر