تا این شرایط و اوضاع و احوال برقرار است ... تا وضع بر این منوال
است:
«تا این آب می رود، من و تو نباید انتظار خوشبختی داشته باشیم.» به
گمان بسیار، اصطلاح از داستان پرآوازه ی «انوار سهیلی» گرفته شده است که عربی در
بغداد، کنار دجله به دکه ی نانوایی درآمد و با او موافقت کرد که نیم دینار بدهد و
هرچه خواهد نان خورد.
نانوا حساب کرده بود که اعرابی به هر رو بیش از ربع دینار نخواهد
توانست بخورد؛ ولی سخت به خطا رفته بود که مردک بر لب شط نشست و چندان نان خورد که
نخست از نیم دینار و آنگاه از دیناری تمام برگذشت!
شگفت زده بانگ برداشت که:
ـ ای برادر! تو را به خدایی که چنین اشتهایت کرم فرموده با من بگوی
تا کی نان خواهی خورد؟
گفت:
ـ ای خواجه، طاقتت باد که تا این آب می رود؛ من نیز نان می خورم!
«انوار سهیلی»، ملاحسین واعظ کاشفی (نقل به معنی و اختصار)
برگرفته از «کتاب کوچه»، «حرف آ»، دفتر نخست،
زنده یاد احمد شاملو، چاپ دوم، تابستان ۱۳۷۴، انتشارات آرش با اندک ویرایش و پارسی
نویسی از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر
پی افزوده:
سخنان "حکیمانه" ی «گربه ی مرتضا علی نظام» (صادق
لاریجانی) که «ما اول مسلمان هستیم و بعد ایرانی» (خبرگزاری مهر)، نمی دانم چرا
مرا یاد داستان بالا انداخت؟! بر همین پایه، سخنان حکیمانه ی دیگری نیز می توان بر
زبان راند که شوربختانه، بیش تر با واقعیت ها همخوانی دارند؛ مانند:
«ما (با بدیده گرفتن دیگر برادران!) اول تازی تبار هستیم و بعد
ایرانی» یا «ما اول مسلمان انگلیسی هستیم و بعد مسلمان ایرانی!» اینگونه شایسته تر
است؛ زیرا تنها از سوی خود و برادران خود سخن گفته ای و خود را بجای مردم ایران جا
نزده ای؛ مردمی که اگر دست شان به هر کدام از شما برسد، تکه ی بزرگ تان گوش تان
خواهد بود!
جای «آب» در داستان می توان «نفت»، «مالِ مردم»، «بودجه ی عمومی» یا
شاید چیزهای دیگری نهاد و با جابجا نمودن پرسوناژهای داستان با گرسنگان حاکمیت
ایران که هرچه می دزدند و می برند، بازهم بر گرسنگی شان افزوده می شود، داستان های
تازه تری ساخت و پرداخت؛ داستان هایی که ریشه در واقعیت های تلخ امروز جامعه ایران
دارند و هنوز پی گرفته می شوند.
ب. الف. بزرگمهر ۱۳ اردی بهشت ماه ۱۳۹۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر