یادداشتی کوتاه به بهانه ی بازانتشار
یادداشت زیر از آن بیش از شش سال پیش به هر شَوَندی، خوانندگان بیش
تری در سنجش با برخی دیگر از نوشته ها و یادداشت های درج شده در تارنگاشتم دارد؛
ولی بگمانم جز یک بار از بازانتشار آن خودداری ورزیده ام. در جایی از آن با سود
بردن از یکی از سرودواره ی زیبای «آلفونس لامارتین»، چنین آورده بودم:
«آماج شان کوبیدن آن ՛ناخودی՝ [اینجانب] است و این آزمونی است برای دریافت پروانه ی ورود
به جایی که به گفته ی زیبای لامارتین: ՛هنوز تاجی از گل های سرسبز بهاری بر سر
دارد.՝» که شوربختانه، دیگر چنین نیست یا بگمان نیرومند، همان هنگام که یادداشت
زیر را می نوشتم، نشانی از آن نبود و من نادرست پنداشته بودم.
به هر رو، هم دله دزدی از کار پربارِ انجام شده ام از سوی نماینده ی آن
حزب وامانده در میز گرد یاد شده و هم بویژه گفته های خر سرمست شده از بوی
مشتی جو که ناگزیر به برگرفتن بخش هایی از نوشته ی بیمایه اش در این یادداشت شده
بودم، این اندیشه و پرسش را در ذهنم نیرو بخشید که:
برای که می نویسی؟! کارگر و زحمتکشی پیشرو که هنوز چندان به آنچه می
نویسی، دسترسی ندارد ... دست بالا آنچه با کار پیگیر به آن دست یافته ای، دستمایه
ی روشنفکرانی کم مایه و کژاندیش می شود که بی هیچ کوشش و دردِسری، کار ترا برداشته
به نام خود چاپ بزنند یا در این یا آن همایش با آن پُز بدهند ... این دوره، نه با
دوره ی آن فرزانه ی انقلابی و انقلاب اکتبر سنچیدنی است و نه این گروه از
روشنفکران ایرانی که در روزگار ما شوربختانه شمارشان در میان گروهبندی های ریز و
درشتی با گرایش به چپ، سنگین تر از پیش شده را می توان با شماری نه چندان کم از روشنفکرانِ
برخاسته از دل توده ها و کارگران آگاه و رزمنده ی آن دوره ی روسیه سنجید.
پیامد آن، زمین نهادنِ کار پژوهشی ام در زمینه ی چگونگی راه های رویش
با سمتگیری سوسیالیستی بود که تلخکامی آن، همچنان با من همراه است. اکنون روز و
روزگار تا اندازه ای بگونه ی دگر است و با همه ی ناگواری های پیش آمده در پهنه ی
ایران و جهان که یک روی سکّه بیش نیست، بسیاری سخنان باریک و پاکیزه (نکته ها) برای
گروه های بزرگ تری از توده های مردم در همه جای جهان و در کانونِ آن، کارگران و نزدیک
ترین زحمتکشان پیرامون آن روشن شده و بر چگونگی چیرگی بر سرمایه داریِ به بن بست
رسیده ی جهانی، پرتوی نیرومندتری افکنده شده است. دستیابی به سوسیالیسم، نیاز روزافزون
توده های مردمِ سراسر جهان است و جستجو و پژوهشِ راه های رسیدن به آن، بر دوش ما
بویژه روشنفکران توده ای (خلقی) در کشورهای نامور به «پیرامونی» است.
... و آنچه با خودم هماوند است، چنانچه اندکی بهبودی یابم و از دامنه
ی سرگیجه های کم و بیش پیوسته کاسته شود، دنباله ی کارِ بر زمین نهاده را پی خواهم
گرفت.
ب. الف. بزرگمهر ۱۹ آبان ماه ۱۳۹۸
ب. الف. بزرگمهر ۱۹ آبان ماه ۱۳۹۸
***
به بهانه ی پیشگفتار
نخست، واقعیتی که «ناخودی» آن را دیده، نادیده می گیرند؛ اکنون نوبت
دست بردن در آن است؛ تنها برداشتن دو واژه از میان یک عبارت بس است و این کار به
دست دو «خودی» انجام می پذیرد که برای روشن نمودن "واقعیت" پا به میدان
می گذارند؛ یکی «خر»۱ کهنه
کاری است که مشتی کتاب بر جُلش بار کرده و آن دیگری، خری تازه به میدان آمده که
مشتی جو جلوی بینیش گرفته و سرمستش نموده اند؛ جفتک است که به هر سو می پراند و
کسی هم پرجمی بر زمین افتاده را که روشن نیست از آنِ کدام خرِ وامانده ای است بر
دوشش می نهد تا پرچمدار شود؛ با هم به عر و تیز سرگرم می شوند و کار بیخ پیدا می
کند؛ زیرا گرچه این یکی پر سر و صداتر و گستاخ تر است، آن دیگری به سالیان دراز،
نوشته های قصار بسیاری از این و آن در زیر جُل خود نهفته و به هنر درآمدن به
کالبدهای گوناگون نیز آراسته است. نام آن را «دیپلماسی» نهاده اند که البته چنین
نیست. ناچار دست به دامن اینترنت می شوند ـ و شما نیز بیگمان می دانید که گونه
هایی از درازگوشان بیش از آدم ها از «جعبه ی شیطان»۲ و امکانات آن سود می برند؛ چون نیاز به
اندیشیدن را دستِکم برای آن ها از میان برداشته یا آن ها چنین می پندارند! ـ آماج
عر و تیزشان، روشنگری نیست و هر دو خوب می دانند که در جایی پا نهاده اند که هرچه
گرد و خاک کنند، راه به جایی نخواهند برد. به توانایی ها و بهتر است بگویم:
ناتوانی های خود و دیگری آشنا هستند. آماج شان کوبیدن آن «ناخودی» است و این
آزمونی است برای دریافت پروانه ی ورود به جایی که به گفته ی زیبای لامارتین: «هنوز
تاجی از گل های سرسبز بهاری بر سر دارد». اینک، کار فرجام یافته است؛
آزمون دشواری نبود؛ تنها برداشتن دو واژه از میان یک عبارت از سوی یکی برای آن
دیگری بس بود تا با سود بردن از «جعبه شیطان»، اینترنت و پژوهشی که نام آن را
«پژوهشِ سر پایی» می گذارم، کار را یکسره نماید. پاداشِ آن، پروانه ورود برای یکی
یا هر دوشان و بگمانم شرکت در «کنگره ی برنامه نوین» است؛ دستِکم رد پای یکی از آن
ها در آن برنامه دیده می شود.
اینک، گرد و خاک تا اندازه ی بسیاری فرونشسته و واقعیت ها باز هم بیش
تر خودنمایی می کنند؛ گواه آن، سخنرانی نماینده ی کمیته مرکزی حزب توده ایران در
میز گرد کنگره ی «حزب کمونیست فدراسیون روسیه» است۳؛ هنوز آن را با «برنامه نوین» این حزب با باریک
بینی بیش تر نسنجیده ام؛ ولی همین اندازه می توانم بگویم که نسبت به آنچه در آن
برنامه آمده، گامی بزرگ به پیش است! واقعیت نادیده گرفته شده، اکنون پذیرفته و از
آنِ خود شده است. جای خرسندی است و چه باک که در این میان کسی همچنان «ناخودی»
باشد؛ برای وی و کسانی چون وی، حزب و سازمان تنها ابزارهایی برای پیشبردِ کار به
سود توده ی کار و زحمت هستند و نه چیزی بیش از آن! مهم، واقعیتی است که دستِکم در
اندیشه پذیرفته شده و با سود بردن از واژه هایی دیگر بر زبان آورده می شود؛ در
کردار، هنوز کار لَنگ است؛ بسیار لَنگ تر از آنچه به پندار می آید و برای بهبود آن
باید از هر باره کوشید؛ بهتر بگویم: به آب و آتش زد! راهی دیگر نیست.
***
هنگامی که متن سخنرانی یادشده در بالا را می خواندم از اینکه بخش
عمده ای از آن، سازگاری و هماهنگی تمام عیاری با آنچه اینجانب از چندین سال پیش به
این سو درباره ی «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» نوشته و در آن یکی دو جُستار نو
نیز در میان نهاده بودم، داشت، خرسند شدم. خرسندیم با لبخندی تلخ نیز همراه بود؛
زیرا از سویی، نشانه ی کاری است که در دوره ای کم و بیش دراز یک تنه بر دوش داشته
و بارها در آن باره، نه تنها در مورد کشورمان که در مورد کشورهای خاورمیانه و شمال
آفریقا و پیگیری انقلاب های «بهار عربی» با دلیل های استوار و بهره وری از منطق
علمی برگرفته از مارکسیسم ـ لنینیسم که اکنون بیش از پیش درستی آن به نمایش گذاشته
شده و همین سخنرانی نیز گواه بر آن است، نوشته و ضرورت پیگیری آن را از سوی نیروهای
راستین چپ در نوشتارهای گوناگونی خاطرنشان نموده بودم؛ کاری که اینک در کالبد
سخنرانی نماینده ی حزب توده ایران در میز گرد «کنگره حزب کمونیست فدراسیون روسیه»،
نمود یافته و تا اندازه ای به بار نشسته است. از سوی دیگر، اندکی تلخکامی
تنها به این خاطر که بودند و هستند آدم های کم مایه و بیمایه ای که در بسیاری
زمینه هایی که از بنیاد شایستگی اظهارنظر در آن باره را ندارند، پا به میدان
گذاشته، سخن سرایی کرده و می کنند؛ بی آنکه از اندازه ی نادانی خود نیز آگاه
باشند. یکی از آن ها، در این باره چنین نوشته بود:
«آموخته های مارکسیست لنینیستی بسیاری از ما به
دوران اقتدار اردوگاه سوسیالیستی در سطح جهان باز می گردد. یکی از اصولی که ما
آموختیم و در تمام نوشته ها و درسنامه ها تکرار می شد: بحث دوران گذار بود. بحث
«گذار از دوران امپریالیسم به سوسیالیسم» پیشینه ای در اصول ماتریالیسم تاریخی
مارکس دارد که چنین ضرورتی را بررسی و به اثبات رسانده است، اما آنچه ما
از این بحث در آن دوران برداشت می کردیم، ویژگی خاصی داشت. گذار به سوسیالیسم برای
بسیاری از ما پیروان سوسیالیسم علمی بدین معنا بود که امپریالیسم در طی دوران
کوتاهی فرو خواهد ریخت و کشورها یک به یک یا به شکل گروهی به اردوگاه سوسیالیسم می
پیوندند.
همین آموزش ها برای کشورهای عقب نگاه داشته شده که
از سطح نازلی از توسعهٔ سرمایه داری برخوردار بودند و امکان تحقق یک برنامهٔ
سوسیالیستی را نداشتند، برنامه ای مشخص به نام «راه رشد غیر سرمایه داری» را ارائه
می داد که در واقع برداشتی از سیاست های نپ لنینی در آن به روشنی دیده می شد. شاید
بتوان راه رشد غیر سرمایه داری را نوعی بهره گیری از سرمایه داری کنترل شده، در یک
دوران محدود، با هدف توسعهٔ زیرساخت های بویژه صنعتی یک کشور، برای ساختمان
سوسیالیسم البته در چارچوب تقسیم کار اردوگاه کشورهای سوسیالیستی به حساب آورد. به
اعتقاد آن روز ما، امکان توسعه به صورت سرمایه داری پایان یافته و تنها راه رشد
برای کشورهایی همچون کشور ما «راه رشد غیر سرمایه داری» بود.
با فروریختن باروهای بلند این اردوگاه سترگ با آن
همه دستاوردهایش برای بشریت ترقیخواه، و انتقال یک به یک و گروهی کشورهای
سوسیالیستی (و نیز آن گروه از کشورهایی که راه رشد غیر سرمایه داری را طی می
کردند) به راه رشد سرمایه داری، بحث های دوران گذار به سوسیالیسم – آن هم با یک
ویژگی کوتاه مدت - تا حد زیادی کاهش یافت و این بار این سرمایه داری بود که از
زبان سخنگویانش بحث «پایان تاریخ» هر نوع گذار از سرمایه داری را به میان آورد و
مدعی شد سیستم های بورژوا دمکراتیک آخرین سیستم اجتماعی بشریت است و تا ابد باقی
خواهد ماند.»۴
برای کسی که با چارچوب جُستار آشناست و تا اندازه ای زیربناها و گیر
و دارهای گفتگو و ستیزه در این باره را می شناسد، سراپای نادانی سخن که برخی جاها
به یاوه گویی نیز کشیده شده، روشن و آشکار است. آدم کم مایه که به گستاخی درخوری
نیز آراسته است و در اینجا به آن نمی پردازم، نادانی آن هنگام خود را زیر عبارت
هایی چون «برداشت [هایی با] ویژگی خاص» که نشانه های
آشکار کوته بینیِ چپ روانه را دربر دارد، با کاربرد ضمیرِ جمع: «ما» به دیگران نیز
تعمیم می دهد؛ دیگرانی که بیگمان بهره ای اندک از شیوه ی اندیشگی توده ای و
کمونیستی برده و به آن آشنا نیستند. وی که نادانی دوران جوانی خود را همچنان به
دوش می کشد، تفاوت بنیادین میان «راه رشد غیر سرمایه داری» یا بهتر است گفته
شود: «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» با «سیاست نِپ» که نوزاد سوسیالیستی تازه پا
به جهان نهاده بر بنیاد آن ناچار بود گامی به عقب (و نه به جلو!) بردارد را نه از
دیدگاه آماج های سیاسی و اقتصادی هر یک از آن ها، نه از جهت چارچوب تاکتیکی و
کوتاه برد آن سیاست که از دیدگاه تاریخی به هیچ رو با «راه رشد با سمتگیری
سوسیالیستی» («راه رشد غیر سرمایه داری») سنجش پذیر نیست و نه از بسیاری سویه های
دیگر «منطقی» و «تاریخی» از کم ترین هماوندی و همخوانی با یکدیگر برخوردارند، به
هیچ رو درنیافته است.
وی که از سرِ نادانی (یا شاید دانسته و آگاهانه؟) «راه
رشد غیر سرمایه داری را نوعی بهره گیری از سرمایه داری کنترل شده» می
نامد، در واپسین بند یاد شده، خواه ناخواه از سامانه ی سرمایه داری و به گفته ی
خود «سیستم های بورژوا دمکراتیک» آن پشتیبانی نموده است.
اکنون به چنین روشنفکری که نمونه های آن در دوران اینترنت و فن آوری
های پیشرفته ی کنونی کم نیز نیستند و در کردار آب به آسیاب دشمنان سوسیالیسم می
ریزند و درست از همین رو، گوشه ای دنج و نان و آبی درخور از سوی کارگزاران سامانه
ی سرمایه داری برایشان فراهم می شود۵، چه باید گفت؟!
روشنفکر کم مایه که هستی آن بویژه در حزبی کارگری ـ کمونیستی از گونه
ی بیمایه ی آن حتا خطرناک تر است، در بخش پایانی نوشتار خود با صغرا و کبراهایی که
برخی درست و برخی نادرست و رویهمرفته سفسطه آمیز و انباشته از کلی گویی هایی
برگرفته از نوشتارهای دیگران است، چنین می نویسد:
«انقلاب های «ملی دمکراتیک» پیشینه ای به اندازهٔ
انقلاب های سوسیالیستی دارند. آموزه های سنتی ما در این زمینه به نوشته های لنین و
بحث های کمیترن باز می گردند. محور اساسی این بحث ها بر آن است که در دوران
امپریالیسم، برای کشورهایی که طبقهٔ کارگر آن بخش کوچکی از جامعه را تشکیل
می دهد، یک انقلاب «خلقی» به رهبری طبقهٔ کارگر در اتحاد هر چه وسیع تر با نیروهای
دهقانی و پیشه وری (خرده بورژوازی) و سرمایه داری ملی نیاز است تا
سرمایه داری وابسته به امپریالیسم را به زیر بکشد. مطابق با آن تحلیل ها
که به بخشی از دانش سوسیالیسم علمی تبدیل شده اند، محور چنین اتحادی، بر اساس
«تضاد خلق و امپریالیسم» بعنوان تضاد اصلی و آشتی ناپذیر شکل می گیرد. ما
معتقد بوده ایم اتحاد با نیروهای بینابینی ـ حتی بعد از در دست گرفتن قدرت ـ تا
شکل گیری یک طبقهٔ کارگر قدرتمند بعنوان شالودهٔ ساختمان سوسیالیسم ادامه می یابد.
(همین نکتهٔ محوری است که ضرورت بکارگیری یک اقتصاد تلفیقی را توجیه پذیر کرده و
می کند. باید دقت داشت که پذیرش متحدین در هر مرحله منوط به پذیرش مشارکت با منافع
و دیدگاه های آنان نیز هست.)
به نظر من آنچه در دستور کار امروز کشور ماست یک انقلاب ملی دمکراتیک
است ...
اولین نتیجهٔ در دستور کار قرار گرفتن یک «انقلاب ملی دمکراتیک» آن
است که به یک سیاست تلفیقی بین سرمایه داری و سوسیالیسم برای یک
دوران مهم از توسعهٔ کشور خود باور داشته باشیم. اینکه این نسبت چه باشد، به نقش
نیروهای شرکت کننده در انقلاب و سهم آن ها در قدرت بر می گردد و نه خواست ما، و نه
اضافه کردن این جمله یا آن جمله به برنامهٔ این حزب یا آن سازمان.
باید توجه داشت که نقش رهبری در یک انقلاب تفاوت جدی ای دیگری را در
میان این سه نوع انقلاب بوجود می آورد. نقش نیروهای هوادار سوسیالیسم در قدرت برای
ایجاد شرایط گذار به سوسیالیسم – چه در یک انقلاب سوسیالیستی و چه «ملی دمکراتیک»
کلیدی و تعیین کننده است، چرا که دیگر طبقات اجتماعی اساسا خواهان چنین
گذاری نیستند. مطابق با آموزه های سوسیالیسم علمی، در انقلاب
سوسیالیستی، طبقهٔ کارگر، در انقلاب بورژوایی، طبقهٔ سرمایه دار و در انقلاب ملی
دمکراتیک طبقهٔ کارگر در اتحاد با طیف وسیعی از متحدانش رهبری را به عهده خواهند
داشت (گاه، رهبری جبهه ای برخی نیروهای مدافع زحمتکشان در کنار طبقهٔ
کارگر نیز مطرح شده که قابل بحث است.)»۶
می بینید؟! همه ی پشتک وارو زدن ها و بازی با جُستارها و مانش هایی
برگرفته از اینجا و آنجا و شیوه ی چینش آن ها در کنار یکدیگر که نشانه های چشمگیر
آمیختن ضد و نقیض ها با یکدیگر (اکلکتیسم) را دربر دارد، برای آن است که انقلاب
ملی ـ دمکراتیک را در برابر «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» یا به گفته ی خود:
«راه رشد غیر سرمایه داری» قرار داده، دو جُستار ناهماوند و ناهمتا وانماید. چه
دانسته و آگاهانه برای فریب خواننده، چه ناآگاهانه چنین بازی یی پی گرفته شده
باشد، فرآورده ی سخن، فرجامی سفسطه آمیز است و من تنها از روی خوشبینی وی را نادان
نامیده ام! وی که دریافتی کمّی و نارسا از چند و چون انقلاب و نقش طبقات در آن
دارد، به زیرکشیده شدن سرمایه داری وابسته به امپریالیسم و جُستار اتحاد طبقه
کارگر با «نیروهای دهگانی و پیشه وری (خرده بورژوازی) در «یک انقلاب «خلقی» را وابسته
به اندازه ی بزرگی و کوچکی طبقه کارگر دانسته و درنمی یابد که در چنان جنبش ها و
انقلاب هایی، نیروهای به گفته ی وی: «دهقانی»، بگونه ای عمده تنها دهگانان کم زمین
و بی زمین را دربر می گیرند و «نیروهای پیشه وری» نیز همتراز «نیروهای خرده
بورژوازی» نیست. از سخن وی، چنین نیز برمی آید که در کشورهایی که طبقه ی کارگر
آن، بخش بزرگی از جامعه را دربرمی گیرد، این طبقه نیازمند اتحاد
با دیگر نیروها و بخش هایی از لایه های میانی نیست!
می بینید؟! هنگامی که آدم دریافت درستی از کل جُستار ندارد،
فرمولبندی هایش نیز ناخواسته، چنین نارسا و درهم برهم از آب درمی آید. اگر کمی بیش
تر به فرمولبندی باریک شویم، خواهیم دید که همین نگاه کمّی به یک
جُستار طبقاتی، چه دشواری های کوچک و بزرگی در پهنه ی تئوریک به بار می آورد. در
اینجا، تنها به یکی از آن ها اشاره می کنم. بر پایه ی همان انگاره (کوچکی و بزرگی
طبقه ی کارگر) و آنچه در جمله ها و بندهای پس از آن آمده، در شرایطی دیگر باید
آنچنان شکیبا بود تا طبقه ی کارگر، سرانجام بخش بزرگی از جامعه را دربر گیرد و
آنگاه دیگر شاید نیازی به انقلاب نخواهد بود! افزون بر آنکه «... دیگر
طبقات اجتماعی اساسا خواهان چنین گذاری [گذار به سوسیالیسم] نیستند.» و
درست به همین دلیل،«اولین نتیجهٔ در دستور کار قرار گرفتن یک ”انقلاب ملی
دمکراتیک“ آن است که به یک سیاست تلفیقی بین سرمایه داری و سوسیالیسم برای یک
دوران مهم از توسعهٔ کشور خود باور داشته باشیم»!
در اینجا با یکی از کهنه نیرنگ های سوسیال دمکراسیِ زنهارخواه (خائن)
کشورهای مادر سرمایه داری و بگونه ای ویژه، سوسیال دمکراسی ریشه دار اروپای باختری
سر و کار داریم؛ افزون بر آنکه، درباره ی چگونگی آن سیاست به اصطلاح تلفیقی نیز کم
ترین اشاره ای حتا در یک چارچوب کلی نشده است؛ چون رُک و پوست کنده، چیزی از آن
نمی داند!
وی در بخش دیگری از نوشته اش، برپایه ی زبانزد «از
کرامات شیخ ما عجب است انگشتش را گذاشت و گفت این وجب است» با
بازگویی برخی چیزهای روشن و بسیار پیش پا افتاده درباره ی لزوم اتحاد طبقه کارگر
با به گفته ی وی «نیروهای بینابینی»، جمله ای درون پرانتز گذاشته که از جمله ی
اصلی شایان درنگ بیش تری است:
«... همین نکتهٔ محوری [اتحاد با نیروهای
بینابینی] است که ضرورت بکارگیری یک اقتصاد تلفیقی را توجیه پذیر کرده و می
کند. باید دقت داشت که پذیرش متحدین در هر مرحله منوط به پذیرش مشارکت با
منافع و دیدگاه های آنان نیز هست.» در این جمله، افزون بر
نارسایی ها و کاستی هایی که پیش تر به آن ها اشاره شد، برداشتی متافیزیکی
(فراطبیعی) از روند دگرگونی های طبقات و لایه های اجتماعی، پررنگ تر به دیده می
آید. وی این نکته ی مهم را از دیده دور داشته که هماوندی آن نیروهای به گفته ی وی
«بینابینی» یا بهتر است گفته شود لایه های میانگین اجتماعی که از هیچگونه افق
طبقاتی ـ تاریخی برای ساخت سامانه ای جداگانه برای خود برخوردار نبوده و مانند
پرده های آکوردئون، میان دو قطب اصلی جامعه درگیر، پراکنده و نزدیکی نسبی به این
یا آن قطب دارند با به قدرت رسیدن طبقه کارگر بازهم بیش تر دگرگون شده و در صورت
کاربرد سیاستی هوشمندانه از سوی حزب طبقه کارگر، هرچه بیش تر به سوی این حزب و
گرایش به برنامه ی عمل آن که به هیچ رو با آن «ناهمتایی (تضاد) آشتی ناپذیر»
(«آنتاگونیسم») ندارند، گام برمی دارند. دلیل آن نیز این است که طبقه کارگر و حزب
وی در روندی که آغازگر از میان رفتن (زوال) دولت بورژوازی در روندی مرحله ای است،
نه تنها نماینده ی طبقه ی خود که جز برجای مانده های (همبود) سامانه ی در حال
فروپاشی سرمایه داری، نماینده ی سرتاپای جامعه و از آن میان لایه های اجتماعی
میانی است که با طبقه ی کارگر ناهمتایی آشتی ناپذیر ندارد. به این ترتیب، «...
پذیرش متحدین [بر پایه ی] مشارکت با منافع و دیدگاه های
آنان ...»، گفتگو و ستیزه ای بی پایه از کار در آمده، «سیاست
تلفیقی میان سرمایه داری و سوسیالیسم» جز یاوه گویی بیش نخواهد بود.
با آنچه در بالا فشرده و اشاره وار به میان آمد، اشتباه عمده در
نتیجه گیری سخن آدم کم مایه، رو در رو نهادن جُستارهای «انقلاب ملی ـ دمکراتیک» با
«راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» است که بیش تر به یک نیرنگبازی می ماند تا
اشتباهی ساده؛ زیرا یکی از مهم ترین آماج های انقلاب های ملی ـ دمکراتیک، رهایی از
بندهای سرمایه ی امپریالیستی و سرشت استقلال جویانه ی چنین انقلاب هایی است. چنین
سرشتی، بیگمان از سمتگیری ضد سرمایه داری و به درجات گوناگون و به ناچار،
سمتگیری سوسیالیستی برخوردار خواهد بود؛ دلیل آن هم نبود افق رشد و گسترش تاریخی
برای بورژوازی ملی در رویارویی با سرمایه ی جهانی شده ی امپریالیستی است که چنین
امکانی را از کشورهای «پیرامونی» می ستاند و بورژوازی ملی این کشورها را هر بار در
مرحله ای با دگردیسی آن به بورزوازی وابسته (کمپرادور) به سرمایه ی جهانی و نوکری
و پیشکاری آن فرو می کاهد. نمونه های آن را در کشور خودمان از همان دوره ی جنبش و
انقلاب مشروطه گرفته تا به امروز و بویژه در سراشیبی انقلاب بهمن گواه بوده ایم. چرایی
آن را چندین سال پیش در سنجش با فرآیندی طبیعی، چنین توضیح داده بودم:
«نگاهی به وضعيت اقتصادی کشورمان از انقلاب بهمن به
اين طرف نشاندهندۀ آن است که روند دردناک و غيرانسانی «انباشت نخستين سرمايهداری»
با فراز و نشيبی اندک، همچنان ادامه داشته و به روند «تثبيت» شده و تکامل يافتۀ
گردش سرمايه، آنگونه که در کشورهای «پيشرفتۀ» سرمايهداری شاهد آن هستيم،
فرانروييده است. فرار گسترده و بیسابقۀ سرمايه از کشور، سپردههای بسيار بزرگ
درآمدهای نفتی در بانکهای خارجی (به طور عمده اروپايی) که در عمل نقش چندانی در
بخش اقتصاد مولد کشور ندارند، به همراه انباشت نسبی سرمايه در بخشهای غيرمولد
مانند املاک و مستغلات، همه و همه گويای اين امر است. دورۀ پس از انقلاب تاکنون
گواه روشنی بر اين امر است که تاريخ را با همان درونمايه و برونزدی که پيشتر و در
جايی ديگر داشته است، نمیتوان بازآفريد. حتا بازآفرينی پديدههای طبيعی که در
مقام مقايسه با پديدههای اجتماعی در پلۀ تکاملی بسيار پايينتری قرار دارند، به
طور طبيعی و آنگونه که يکبار پيش آمده است، ديگر شدنی نيست. برای نمونه، ديگر
نمیتوان اقيانوسها را به شرايطی برگرداند که در آن نخستين موجودات زنده
(کواسرواتها) به خوردن باقیماندۀ اسيدهای آمينه اشباع شده يا به عبارتی ديگر
«آبگوشت اوليه» پرداختند و آن را تقريباً به طور کامل پاک کردند. به طريق اولی،
نمیتوان ليبراليسم بورژوايی را آنگونه که در اروپای سدههای گذشته پديد آمده - و
يا به هر شکل ديگری- در کشورمان پديد آورد. اين، امکانی از نظر تاريخی ازدست رفته
و راهی بن بست است. پیآمدهای پيمودن چنين راهی، اوضاع انفجارآميز کنونی ميهنمان
است که در زمانی که اين سطرها به روی کاغذ میآيد آبستن رويدادهای بسيار جدی و
خطرناک است. البته طرد راه رشد سرمايهداری و سمتگيری سوسياليستی در اقتصاد و
سياست کشور ما در دوران معاصر، در شرايطی که ديگر از اردوگاه کشورهای سوسياليستی
به عنوان بزرگترين پشتيبان مادی- معنوی جنبشها و انقلابهای اجتماعی چيز زيادی
برجای نمانده، با دشواریهای بيشتری نسبت به پيش همراه است؛ اما به هر حال، آنگونه
که از جانب برخی محافل سياسی ادعا میشود، نشدنی هم نيست. کافی است نگاهی گذرا به
آنچه که در زمانی کوتاهتر از انقلاب بهمن تاکنون و در شرايطی به مراتب ناگوارتر
از وضعيت کشور ما در برخی از کشورهای آمريکای لاتين به سود زحمتکشان انجام شده،
بيفکنيم تا مفهوم اين «شدن» را دريابيم.»۷
در کشور چین نیز با همه ی پیشرفت های اقتصادی ـ اجتماعی اش در دو دهه
ی گذشته، گواه روند دردناک افزایش شکاف طبقاتی میان توانگران و نیروهای کارگری این
کشور که بگونه ای ستمگرانه از آن ها بهره کشی می شود و نیز نفوذ گام بگام سرمایه
داری در تار و پود اقتصاد این کشور هستیم؛ روندی که مجموعه ی اقتصاد و سیاست این
کشور را دچار ناهمتایی گسترش یابنده ای نموده و نشان می دهد هیچگونه تلفیقی میان
سرمایه داری و سوسیالیسم به عنوان دو سامانه ی آشتی ناپذیر ممکن نیست.
درباره ی انقلاب ملی ـ دمکراتیک در یکی از نوشتارهای پیشینم در این
باره چنین آمده است:
«انقلاب ملی ـ دمکراتیک در کشور ما و در بسیاری دیگر از کشورهای جهان
و از آن میان کشورهای عربی خاورمیانه و شمال آفریقا در شرایط بحران رشد یابنده ی
سرمایه داری امپریالیستی و افزایش بیمانند رویارویی طبقاتی میان طبقه کارگر کارورز
و اندیشه ورز با بزرگ سرمایه داری امپریالیستی که هر روز بیش از پیش چهره و گستره
ای جهانی بخود گرفته و می گیرد، نمی تواند بدون سمتگیری سوسیالیستی به هیچگونه
کامیابی دست یابد؛ چنین انقلاب هایی، همانگونه که آزمون انقلاب بهمن ۵۷ در روند
سراشیبی و شکست خود و نیز سیاست راست روانه ی ”حزب توده ایران“ در بیش از دو دهه ی
گذشته نشان داد، گرانباری نولیبرالیسم امپریالیستی در اقتصاد و سیاست کشورها و به
باد دادن هست و نیست ملت ها و خلق های جهان را در پی داشته، یوغ بردگی امپریالیست ها
را ـ هرچند، شاید از دیدگاه تاریخی، کوتاه! ـ استوارتر از پیش خواهد نمود»۸
همین آدم کم مایه در یکی دو نوشتار سراسر پرچانگی خود با دستیاری کسی
دیگر که وی نیز در این زمینه و شاید در بسیاری زمینه های دیگر سخنی برای گفتن
ندارد و تنها از نوشته های این و آن برمی گیرد، چنین وانمود کرده بود که گویا
اینجانب «راه رشد سوسیالیستی» را نسخه پیچی نموده ام. این رفتار، حتا کمی دیرهنگام
ـ چون از آن آگاهی نداشتم ـ اینچنین با واکنش من روبرو شد:
«... اجازه بده در اینجا یک انتقاد از نوشته
ی پیشین شما [که] چند نوشتار آقای ... را نیز دربرمی گیرد، در میان بگذارم. منظور
من بگونه ای مشخص، انتقادهای نیمچه نیمه ای است که گاه انگار با شرمرویی و در مورد
ایشان، افزون بر آن با ایما و اشاره و ”قیاس به نفس“ نوشته شده اند. بخشی از آن
انتقادهای نیمچه نیمه ی آقای ... به گمانم به موردهایی اشاره دارد که من در
نوشتاری با عنوان ”سیاستی که کنار باید نهاد!“
(http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/05/blog-post_12.html)
در میان نهاده ام.
چه گمانم درست باشد یا نه، چرا روشن و آشکار به نوشته یا نوشته های
خاستگاه اشاره نشده و موردهای انتقادآمیز بگونه ای مشخص در میان نهاده نشده اند؟
شما، در نوشتار پیشین خود که نسخه ای از آن را مانند این یکی، پیش از انتشار برایم
فرستاده بودید، کم و بیش همینگونه عمل نموده اید؛ افزون بر آنکه، نام مرا بجای «ب.
الف. بزرگمهر»، «ب. بزرگمهر» آورده اید. آن برگرفته هایی که از نوشتارم نمونه
آورده بودید، بررسی و بازبینی نکرده ام؛ ولی تا آنجایی که به یاد دارم، به عنوان
نمونه، بجای ”راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی“ نوشته بودید: ”راه رشد سوسیالیستی“
که آرش دیگری دارد. من در نوشته ام، بگونه ای مشخص از ”راه رشد با سمتگیری
سوسیالیستی“ سخن به میان آورده ام.»۹
این نکته است که خرسندیم را با تلخکامی همراه می کند و بخوبی نیز رد
پای اندیشه ی ناپخته ی چنین آدم هایی را در «برنامه نوین» حزب توده ایران می بینم
که اگر بخت یار باشد درباره اش خواهم نوشت؛ وگرنه برای من که کسی چون اشرف الدین
گیلانی («نسیم شمال») را به عنوان نمونه ای افسانه ای و پر رمز و راز نمادی دست
نیافتنی به دیده دارم، بسیار کودکانه خواهد بود که یادآوریم را به پای سهم خواهی
یا چیزی مانند آن بگذارند. سخن بر سر روش و منش ناجوانمردانه ای است که برخی از
روشنفکران کشورمان، گاه بی آنکه ژرفای زشتی و پلشتی آن را دریابند، پی می گیرند.
سخنرانی یادشده، فراتر از آن جنبه های ناهمتایی است که در برنامه
نوین حزب توده ایران بازتاب یافته و گامی است بازهم به پیش؛ ولی همانگونه که
بالاتر، برجسته نوشتم: تا اندازه ی! زیرا آنچه در هفته های کنونی
و از آن میان موضعگیری بسیار نارسا و دوپهلوی «نامه مردم» درباره ی تهدیدات
امپریالیستی پیرامون شبه جزیره کره و گزینش پیش روی ریاست جمهوری و آمد نیامد محمد
خاتمی: «کفترِ پرِ قیچیِ نظام» به صحنه ی نمایشی ریشخندآمیز نشان داد، هنوز چیزی
از بلندای دیوار میان اندیشه سخن و کردار کاسته نشده است.
با امیدواری به اینکه حزب توده ایران، گام های استوارتری برای زدودن
کمبودها و کاستی های خود برداشته، نماینده ی راستین طبقه ی کارگری باشد که عملا بی
هیچگونه حزبی راهنما در میدان کارزار جانفشانی می کند، این یادداشت را به پایان می
برم.
ب. الف. بزرگمهر پنجم اردی بهشت ماه ۱۳۹۲
برجسته نمایی ها و افزوده های درون [ ] همه جا
از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر
پانوشت:
۱ ـ «در مثل، مناقشه نیست!»
۲ ـ عبارتی که گویا نخستین بار
یکی از آخوندها درباره ی رایانه بر زبان آورده بود!
۳ ـ «دیدگاهِ حزب توده ایران درباره ی:
سیمایِ سوسیالیسمی که ما برای عملی کردنِ آن مبارزه می کنیم!»، «نامه مردم»، شماره
۹۱۹
پیوند (لینک) بالا خواننده را به ناکجاآباد رهنمون می شود! چرا هر از
گاهی، پیوندهای گاهنامه شان را جابجا می کنند و حتا این فن آوری که از دیدگاه کار
نرم ابزاری، کاری بسیار ساده است تا خواننده از پیوند کهنه به پیوند نو رهنمون شود
را بکار نگرفته اند، برایم روشن نیست. در گذشته ای کمی دورتر، گاهنامه ی مزدور «راه
توده» (یا «پیک نت») به دستبردهای شان در نوشتارهای پیشین «نامه مردم» اشاره نموده
و نمونه هایی نیز آورده بود و تا جایی که به یاد می آورم و یکی دو نمونه از آن ها
را با نمونه های بهنگام بار شده از «نامه مردم» در رایانه ام سنجیده بودم، مُچ شان
را درست گرفته بودند. بخودی خود، روشن است که حتا در بازانتشار یک نوشته، چنانچه
درونمایه ی متن آن را ویرایش می کنی، باید در پی نوشت یا در برخی باره های برجسته
تر، در پیشگفتار به آن اشاره کنی؛ چه برسد به اینکه در نوشتار پیشین به هر شَوَندی،
دست ببری و هیچ نگویی! حتا اگر ویرایش، تنها شیوانگاری را بگونه ای
دربرگیرد که اینجا و آنجای درونمایه ی متن پیشین، گوشه چشم (زاویه نگرش) دیگری
یافته باشد، باید آن را یادآور شوی. به هر رو، نوشته یاد شده که تاریخ پارسی
نادرستی نیز دارد (بجای سال ۱۳۹۱، سال ۱۳۹۲ درج شده است!) را در برگ هفتم «نامه
مردم» یاد شده در پیوند (لینک) جابجا شده ی زیر می توان یافت:
ب.
الف. بزرگمهر ۱۹ آبان ماه ۱۳۹۸
۴ ـ چپ ها و اصلاح طلبان، انقلاب «بورژوا
دمکراتیک»، «ملی دمکراتیک» یا «سوسیالیستی»
۵ ـ برای رزمندگان راستین کمونیست، درست بسان
آنچه بر سر مارکس آوردند، وضع بگونه ای دیگر است. در همین کشورهای اروپای باختری،
آن ها را به بهانه های گوناگون از کار بیکار می کنند؛ برایشان پرونده درست می
کنند، پاپوش می سازند و آنچنان درگیرشان می کنند که از سویی با آنکه گاه بخش نوآور
نیروی کار را دربر می گیرند، همیشه جویای کار به اینجا و آنجا دوان باشند و بخش
عمده ای از وقت خود را به گرفتاری های گاه کمرشکن از گونه های دیگری بگذرانند. آن
ها دشمنان طبقاتی خود را بسیار زود و نیک می شناسند؛ همانگونه که رزمندگان راستین
کمونیسم نیز آن ها را خوب می شناسند. هیچکدام از آن ها نه جای دنجی در گوشه ای از
فلان دانشگاه درقلب پایتخت های کشورهای مادر سرمایه داری برای خود فراهم می کند و
نه به سپارش گوسپندهای اخته شده، سیاست را از کار و بار خود جدا می کنند. کار و
پیکار آن ها با یکدیگر درآمیخته است و از همین رو نه چون چوب کبریت هایی نم کشیده
که چون شعله های کوچک و بزرگی که هرجا بیفتند، می گیرانند، خطری بزرگ بشمار می
آیند؛ و براستی نیز چنین است.
۶ ـ چپ ها و اصلاح طلبان، انقلاب «بورژوا
دمکراتیک»، «ملی دمکراتیک» یا «سوسیالیستی»
۷ ـ «کدامين گزينه پاسخگوست؟»، ب. الف.
بزرگمهر، ۲۵ مهر ١٣۸۵
۸ ـ «سیاستی که کنار باید نهاد!»، ب. الف.
بزرگمهر، ۲۲ اردی بهشت ماه ۱۳۹۱
۹ ـ نکته هایی پیرامون نوشتار «بدون هدف مشخص،
جنبش را نمی توان هدایت کرد!»، ب. الف. بزرگمهر، ١١ تیر ماه ١٣٩١
***
دیدگاهِ حزب توده ایران درباره ی: سیمایِ
سوسیالیسمی که ما برای عملی کردنِ آن مبارزه می کنیم!
سخنرانی نماینده کمیته مرکزی حزب توده ایران در
میز گرد کنگره حزب کمونیست فدراسیون روسیه
از طرف حزب توده ایران، از حزب کمونیست فدراسیون روسیه برای تدارک
این میزگرد تشکر میکنم، یعنی میزگردی که در آن موضوع بسیار پراهمیت چگونگیِ
”سیمای سوسیالیسمی که برای تحقق آن مبارزه میکنیم“ بحث خواهد شد.
برنامه حزب توده ایران، که هفته گذشته در کنگره ششم حزبمان به تصویب
رسید، بهروشنی توضیح میدهد که بهرغم عقبگردهای فاجعهبار و دردناک سالهای آخر
دهه ۱۳۶۰خورشیدی(۱۹۸۰میلادی) در ساختمان سوسیالیسم در اتحاد شوروی و کشورهای
سوسیالیستی در اروپای شرقی، سوسیالیسم همچنان هدف راهبردی و غایی همه جامعههای
سرمایهداری است. برنامه حزب ما، سوسیالیسم را در حکم جایگزینِ منطقی، ناگزیر، و
چند وجهی سرمایهداری تعریف میکند. البته مبارزه برای دستیابی به این جایگزینِ
راهبردی، در جامعههای گوناگون از راههای گوناگونی صورت میگیرد، که به شرایط
عینی و ذهنی غالب در آنها بستگی دارد. در مورد مشخص مبارزه در ایران، به علت
شرایط عینی و ذهنی مسلط بر جامعه ما، حزب ما مرحله ملّی- دموکراتیک را همچون پیششرطی
بنیادی و مهم در راه پیشبرد مبارزهمان به سوی سوسیالیسم، تعریف کرده است. این
مرحله، برای فراهم آمدن و ایجاد شرایط لازم برای گذار به سوی سوسیالیسم و تحولِ
سوسیالیستی، فرصت مورد نیاز را به وجود میآورد.
حزب توده ایران بر این اعتقاد است که، نزدیک به یک قرن پیش و با
پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه، مبارزه نظری و سیاسی در راه سوسیالیسم وارد مرحله
عملی و کیفی نوینی شد. به اعتقاد ما، بهرغم عقبگردهای دهههای۱۳۶۰ و ۱۳۷۰(۱۹۸۰
و۱۹۹۰)، که بسیار دردناک بود، و با همه پیامدهای گستردهیی که داشت، نهتنها این
مبارزه قطعی به پایان نرسیده است، بلکه در حقیقت اینک در قرن بیست و یکم این
مبارزه وارد مرحله نوین دیگری شده است. بشریت، در طول ۲۵ سال گذشته، جهشِ نظام
سرمایهداری جهانی و دگرسانیِ آن به شکل امروزیاش، یعنی بهرهکشیِ فراگیر و
تجاوزگر را شاهد بوده است، که برای خود سرمایهداری هم پیامدهایی همهجانبه داشته
است. اقتصاد نولیبرالی، زیر پوشش ”جهانیسازی“ و ”مقرراتزدایی برای افزایش
کارآیی“، چیرگیِ سرمایه مالی را در سرتاسر جهان تأمین کرده است، و توانسته است به
هزینه زحمتکشان و ویرانیِ محیط زیست، سودهای سرشاری بهدست آورد. مالیسازی فعالیتهای
اقتصادیِ کلیدی و بهکار گرفتن نفوذِ سیاسی بهطورِمستقیم و علنی، واقعیت موجود
”نظم نوین جهان“ امروزی شده است. در سه دهه گذشته، انحصارگرایی و دیکتاتوریِ ذاتی
اقتصاد سیاسی امپریالیسم- همانطور که لنین تشریح کرده است- در سراسر جهان بهروشنی
دیده شده است. پیشبینیِ داهیانه و دوراندیشانه ۱۶۵ سال پیش مارکس و انگلس در
”مانیفست کمونیست“ درباره آشفتگی و هرجومرجی که از جهانیسازی گسترده شیوه تولید
سرمایهداری ناشی خواهد شد، امروز به عیان میبینیم.
خلاصه آنکه، سرمایهداری در مرحله کنونیاش، به طرزی شتابنده از
کنترل خارج شده است. استعاره ”مانیفست کمونیست“ که رشد ناپایدارِ سرمایهداریِ
جهانی شده را با افسونی مهارنشدنی مقایسه میکند، بازتاب روشن و جالبی از روزگار
ماست: ”...این جامعه که گویی به نیروی جادو چنین وسایل پرتوانی برای تولید و
مبادله پدید آورده است، اکنون به جادوگری میماند که دیگر از عهده مهار کردن
نیروهایی که با وِرد و افسون از زیر زمین احضار کرده است، برنمیآید.“
رفقا،
سرمایهداری در شکل کنونی آن در بحرانی ژرفنده و گسترده قرار دارد،
بدون اینکه هیچ چشمانداز روشنی برای بازیافت پایداریاش وجود داشته باشد. این
وضعیت، فرصتی است باارزش برای نیروهایی که در راه رسیدن به سوسیالیسم پیکار میکنند.
اما رویدادهای کنونی به ما میآموزد که نباید بیمورد به خود غرّه شویم. از پیشگوییهای
شتابزده درباره سقوط زودآیند سرمایهداری که به فرارسیدن خودبهخودیِ سوسیالیسم
منجر میشود، باید پرهیز کنیم. سرمایهداری ثابت کرده است که میتواند نظامی
سازگارپذیر باشد، و هنوز دارای توان و قدرت زیادی است.
رفقا،
اکنون روشن است که مرحله امپریالیستی، و سرمایهداری بیبندوبار و
بدون نظارت، برآمدهای ناگزیرِ تحوّل سرمایهداریاند. همانگونه که مارکس پیشبینی
کرده بود، سرمایهداری تولیدِ انبوه کالا و شبکههای توزیعِ گسترده را کاملاً
توسعه داد و هنوز هم پشتوانه آن، همان حرص و آز بیحساب و کتاب بخش بسیار کوچکی از
جمعیت جهان است. استفاده سودجویانه از نابرابریها، جنگها، بحرانها، و ویران
کردن زیستگاه مان، شدت یافته است. این همان قدرت ویرانگرِ الگویِ اقتصادی
نولیبرالی است که لگامگسیخته بر جهان میتازد. بحران کنونیِ اقتصادی و سیاسیِ ژرف
و گسترده سرمایهداریِ جهانی که از تضادهای سرشتی آن ناشی میشود، اینک بشریت را
تهدید میکند و بیتردید مانعی است بر سر راه توسعه و تحوّل مترقیانه ملّتها.
مرحله ناگزیر امپریالیستی نظام سرمایهداری بیتردید تهدیدی است برای صلح و بقای
کره خاکی ما که محل مناسب سکونت و زیست انسانهاست. ما کمونیستها ارزش فراوانی
برای زندگی انسان و پیشرفت انسان در سطح اجتماعی و فردی قائلیم. به همین دلیل است
که حزب توده ایران برای تحقق گزینه جایگزین سرمایهداری پیکار میکند.
شرایط مشخص قرن بیست و یکم گویای آن است که، اینک دلیلهای عینی
بیشتری وجود دارند که این استدلال دیالکتیکی را تأیید میکنند که سوسیالیسم تنها
وزنه تعادل منطقی ممکنیست که میتواند مرحله امپریالیستی سرمایهداری را از میان
بردارد و خطری را که متوجه بشریت است، برطرف کند. این مشخصه منحصربهفرد و سرنوشتساز
که سوسیالیسم را تنها رقیبی میداند که میتواند سرمایهداری را نفی کند، در چشمانداز
عملی نیز میتوان مشاهده کرد. با ارزیابی و تحلیل تاریخی و منطقیای میتوان نشان
داد که در طول یک قرن و نیم گذشته، بهجز سوسیالیسم علمی مارکسیستی، هیچ نظام
اندیشگی(فکری) سامانمَند و همبسته دیگری که با سرمایهداری مخالف باشد وجود
نداشته است. گونههای مختلف سوسیال دموکراسی و بهاصطلاح ”راه سوّم“، همه زودگذر و
موقّتی بودهاند و مبانی و استدلالهای متزلزلی داشتهاند که در نهایت هم ناگزیر
به خود سرمایهداری پیوند خوردهاند. اخیراً سوسیال دموکراسی حتّی در مقام هوادارِ
سرسخت اقتصاد ”بازار آزاد“ و تجاوزگری امپریالیستی عمل کرده است. همچنین است در
مورد بهاصطلاح ”اقتصاد اسلامی“، که آن را در برخی از کشورهای خاورمیانه و از جمله
در ایران تبلیغ و ترویج کردند. اینک روشن شده است که ”اقتصاد اسلامی“ چیزی بیش از
مشتی شعارهای بیپایه و بیمایه و توهّم فریبنده شبهایدئولوژیای بهاصطلاح
ضدسرمایهداری نیست که ریشه در نفرت ارتجاعی ضدمُدرنیته دارد. برای نمونه، ”اقتصاد
سیاسی“ ایران پس از سه دهه حکومت رژیمی دینسالار، زیر سلطه سرمایهداران الیگارشی
بیرحمی است که حجم عظیمی از سرمایه مالی و انگلی انباشته کردهاند. در دهههای
اخیر، و بهویژه در همین چند سال گذشته، زحمتکشان ایران پیامدهای ناگوار موجهایی
از تجدید ساختار اقتصادی و ”شوکدرمانی اقتصادی“ای بر اساس نسخههای “صندوق بینالمللی
پول“ را متحمّل شدهاند که خود این صندوق در اجرای آنها به رژیم ایران کمک کرده
است.
به این ترتیب، با اطمینان میتوان گفت که چه در عمل و چه در نظر، به
استثنای سوسیالیسم، هیچ گزینه و جایگزین دیگری وجود نداشته است که بتواند سرمایهداری
را به چالش بکشد.
رفقای گرامی،
فروریزیِ اتحاد شوروی و کشورهای سوسیالیستی اروپا را نمیتوان کماهمیت
دانست. با وجود این، درست در همین لحظه، در نقاط گوناگون جهان، راههای گوناگون
گذار به مرحله سوسیالیستی آزموده میشود. مهمتر آنکه، بهرغم تبلیغات عظیم و کر
کننده رسانهها و برهانهای شبهروشنفکران درباره پایان ناکام سوسیالیسم و
مارکسیسم، در همهجای جهان مردم جویای جایگزینی برای هرجومرج خطرناک کنونیِ نظام
سرمایهداریاند. البته ممکن است همه مردم هنوز تصوّر روشنی از آن جامعه نوین نداشته
باشند و هنوز آن را سوسیالیسم ننامند، و این بدان علت است که در بسیاری از نقاط
دنیا، جامعههای مختلف هنوز از مرحلههای میانی پیش از سوسیالیسم باید گذر کنند.
امّا این امر تغییری در این واقعیت عینی نمیدهد که راه خروج از سرمایهداری، فقط
میتواند به سوسیالیسم منتهی شود؛ و اینجاست که حضور ما کمونیستها، و پیکار
انقلابیمان، نقشی کلیدی، بیهمتا، و جایگزینناپذیر پیدا میکند.
تجربه بیش از یک قرن و نیم به ما نشان میدهد که مسیر سوسیالیسم
بغرنجتر از آنی است که در ابتدا تصوّر میشد. این مسیر دربردارنده ”آزمون و
خطا“های رویکردهای گوناگون است. هر کشور و حتّی هر قاره شاید مجبور شود راهی
متفاوت را در پیش گیرد و از مرحلههای میانی متفاوتی به سوی سوسیالیسم رود. نقطه
ورود و خروج هر یک از این مرحلههای پیش از سوسیالیسم، خود جهشی انقلابی به مرحله
کیفی نویی خواهد بود که مستلزم بهکارگیری سلسله شیوههایی انقلابی و تشکیل ائتلافهایی
تاکتیکی میان طبقه کارگر و دیگر قشرها و طبقههای اجتماعی و نیروهای ترقیخواه
است. این مرحلهها بیارتباط با هم و جدا از یکدیگر نیستند، و ما کمونیستها باید
در هر یک از این مرحلههای گذار به سوسیالیسم، فعالانه شرکت کنیم، و خواهیم کرد.
لنین با توجه به این شرایط مشخص تقریباً یک قرن پیش بود که درباره پویایی بغرنج
این مسیرِ تحوّلی اظهار نظر کرد، و گفت: ”ما همه انقلاب بورژوایی و انقلاب
سوسیالیستی را طبقهبندی میکنیم؛ ما همه بر لزوم مطلق تمایز قطعی میان این دو
تأکید میکنیم. اما آیا میتوان انکار کرد که در طول تاریخ، عناصر جداگانه خاص این
هر دو انقلاب، در هم میآمیزند؟“[آثار منتخب، جلد اول، ص ۴۸۲].
به عبارت دیگر، روند حرکت به سوی سوسیالیسم در مسیری مستمرّ و با
خصلت مشخص انقلابی صورت میگیرد که در آن، در همان حال که ”کهنه“ تغییر میکند و
تسلیم میشود، ”نو“ ظهور میکند. این همان دیالکتیکِ تحوّلِ اجتماعیِ است که اصول
ماتریالیسم دیالکتیک آن را توضیح میدهد. همانطور که لنین پیشبینی کرد، این
مسیری پر پیچوخم، و آمیزهیی از تحوّلهای انقلابی و اصلاحات خواهد بود. در قرن
بیست و یکم، راهی که در پیشِ رو داریم، مستلزم برهمکُنِش پیچیده میان همه مبارزههای
همزمان برای رسیدن به سوسیالیسم در سراسر جهان از یک سو، و سرمایهداری جهانی از
سوی دیگر است. هسته مرکزی و نیروی محرّک تغییر، مبارزه طبقاتی است که کنش و واکنش
خلّاقِ تحوّل و رشد نیروهای مولد و مناسبات تولید را به پیش میبرد. ما معتقدیم
که، این در روند، و در هر مرحله از این فرآیند، مبارزه برای عدالت اجتماعی و
دموکراسی، تأثیر ژرفی بر آینده ”سیمای سوسیالیسم“ و چگونگیِ شکلگیری آن خواهد
داشت.
رفقا،
تجربه عملی و علم به ما میگوید که پیشگوییِ زمان وقوع رخدادها یا
فرمولبندی تکتک جنبههای هر روند پیچیده انقلابی، امری غیرممکن است، و این
واقعیت عینی، در مورد پیکار ما در راه رسیدن به سوسیالیسم نیز کاملاً صادق است. با
وجود این، میتوان با اطمینان از برآمدهای مشترکی در هر جای جهان سخن گفت که در
آینده در سیمای سوسیالیسم دیده خواهد شد:
شیوه تولید قدرتمندی که نیازهای رفاهی مادّی و اجتماعی همه شهروندان
را، بدون آنکه دنیایی که در آن زندگی میکنند ویران کند، بتواند تأمین کند.
رعایت واقعی حقوق دموکراتیک که به طورِنهادی با رعایت اصول عدالت
اجتماعی آمیخته است، و به آزادیهای اجتماعی و فردیِ ماندگار برای همگان ارج مینهد.
رفقا،
مبلّغان و هواداران سرمایهداری میگویند که این نظام اجتماعی
برابرگرا و انسانی یک ناکجا آباد بیش نیست. اینان ادعّا میکنند که سوسیالیسم با
سرشت انسان که همیشه در پی کسب منافع فردیاش است، مغایرت دارد. ما به آنان میگوییم
که، متولّیان برده داری نیز چنین استدلال میکردند که برده کردن دیگری، یک حق
طبیعی فردی است؛ آنان نیز در زمان خود فلسفه خود را میبافتند و آن نظم اجتماعیای
را که در آن دیگر بردهیی وجود نداشته باشد، ایدهآلیسم و خیالگرایی تصوّر میکردند.
اما اکنون روشن است که آنان کاملاً اشتباه میکردند.
رفقا،
کمونیستها تا آخر و تا رسیدن به سوسیالیسم خواهند رزمید، چرا که
سوسیالیسم تنها آینده مترقیای است که میتوان بدان دست یافت. در غیر این صورت،
وحشیگری (بربریسم) را میبایست پذیرا شویم؛ و ما هرگز تن به چنین خفّتی نخواهیم
داد.
متشکرم.
۲ اسفندماه ۱۳۹۲ ( ۲۰ فوریه ۲۰۱۳)
برگرفته از «نامه مردم»، شماره ۹۱۹
پی افزوده:
بجای سال ۱۳۹۱، سال ۱۳۹۲ درج شده است. ب. الف. بزرگمهر ۱۹ آبان ماه ۱۳۹۸ (به پیوست بنگرید!)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر