«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۸ آبان ۳۰, پنجشنبه

قربان یک جو عقل! ـ بازانتشار

زیر برنام «چرا بهائیت را نجس می‌دانیم و فرق بین ما و آنها در چیست؟»، می نویسد:
«قریب به اتفاق فقها، تعداد نجاسات را یازده (تحریر الوسیله، امام خمینی (ره)،ج ۱،مسأله ۱) و برخی دوازده مورد اعلام کرده‌اند؛ از جمله آنها که همه بالاتفاق آنرا ذکر کرده‌اند نجاسات کافر است (شرایع الاسلام، دارالاضواء،محقق حلی؛ کتاب الطهاره، ج ۱،ص ۵۳).

کافر یعنی کسی که مُنکر خدا باشد و یا برای خداوند مُتعال، شریک قائل باشد و یا اینکه رسالت حضرت خاتم الانبیاء محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله را قبول نداشته باشد و نیز به کسی کافر می گویند که ضروری دین یعنی، چیزی را مثل نماز و روزه که همه مسلمانان آن را جزء دین اسلام می دانند، منکر شود. (رساله توضیح المسائل،مسئله ۱۰۷،ص ۳۰)

فُقها در این زمینه به آیه شریفه « اِّنّماَ المُشرِکوُنَ نَجِسٌ » (توبه ۲۸) و روایات متعدد دیگری، از جمله این روایت که از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است: مَن نَصبَ دینًا غَیرَ دینِ المُؤمِنین ‌(دین اسلام) فَهُو مُشرِک (کتاب الطهاره، ابواب مقدمه عبادت، باب 2، ح ۳، ص ۳۰) استناد می‌کند و از فروعاتی که برای این مسئله ذکر کرده‌اند، این است که تمام بدن کافر حتّی مو و ناخن و ... نجس است.

حال که روشن شد که چه کسانی در فقه اسلام و شیعه نجس می باشند به کنکاش در آثار بهائیان می‌پردازیم تا از برخی عقاید آنها آگاه شویم.

بهائیت فرقه ای است که توسط حسنعلی نوری معروف به بهاءالله بوجود آمده است. قبل از آن بوسیله ی علی محمد باب که به پیروی از اندیشه‌های شیخیه، خود را رُکن چهارم یا انسان کامل پنداشته بود، بابیّت را به وجود آورده بود؛ وی در آغاز مدّعی بود که باب امام زمان (عج) می‌باشد؛ ولی در نهایت ادعای اُلوهیت نموده و اعلام نمود که بعداً کسی را به عنوان ”من یضحصرالله“ خواهد فرستاد. بعد از اعلام ”علی محمد“، حسینعلی نوری مدعی شد که او همان کسی است که ”علی محمد باب“ وعده آمدن او را داده است. بعد از آن با ادعای نسخ دین اسلام، نغمه ایجاد دین تازه سر داد و به دین سازی روی آورد.

برخی از عقاید بهائیت از قرار زیر می باشد:

۱ ـ اعتقاد به اُلوهیّت علی محمد باب و حسینعلی نوری

یکی از سخیف ترین و غیر معمول ترین اعتقادات بهائیت و بابیت، اعتقاد به اله بودن باب و حسینعلی نوری است؛ علی محمد باب ادعا کرده است که رفیع ترین مراتب حقیقت یعنی الوهیت در او حلول کرده؛ آن هم حلولی مادی و جسمانی.

این اعتقاد بهائیت با مبانی تمام ادیان آسمانی در تضاد می باشد؛ زیرا در ادیان آسمانی، الوهیت مختص حضرت حق، پروردگار و خالق جهان و جهانیان است و در این مقام، هیچ کس و هیچ چیز با او شریک نیست.

۲ ـ اعتقاد به مقام نبوت علی محمد و میرزا حسینعلی

بهائیان می گویند: مقام قائم موعود به حکم برخی آیات قرآن کریم، مقام اصالت و نبوت است (بهائی چه می گوید، جواد تهرانی،ج
۲،ص ۲). اما شیعه می گوید: قائم موعود تابع قرآن مجید و شریعت خاتم الانبیاء محمد صلی الله علیه و آله و مقام او مقام خلافت و وصایت و امامت است نه اصالت و نبوت. (همان،ص ۷۶)

۳ ـ اعتقاد به قائم موعود بودن علی محمد باب و میرزا حسینعلی

بهائیان می گویند: علی محمد باب و میرزا حسینعلی، موعود دین اسلام هستند و جمیع انبیاء به آن اشارت داده اند و علامات آن در کتاب های آسمانی ثبت است. اما شیعه می گوید: موعود دین اسلام یکی قیامت کبری است و دیگری ظهور بقیة الله ارواحنا له الفداء که در قرن سوم هجری در سر راه من متولد شد، نام مادرش نرجس می باشد.

۴ ـ اعتقاد به نسخ دین اسلام

بهائیان می گویند: مقام قائم موعود، مقام شارعیت است نه تابعیت (همان،ص
۲)؛ نیز می گویند قائم در هنگام ظهورش، حکم به نسخ دین اسلام می کند و به تشریع شریعت جدیدی غیر از اسلام می پردازد (همان،ص ۹۳). اما شیعه می گوید: قائم موعود، تابع قرآن مجید و شریعت خاتم الانبیاء محمد  ـ صلی الله علیه و آله  ـ همان دین اسلام است و صاحب کتاب جدید و آورنده ی شریعت جدیدی نیست (همان،ص ۷۶).

خلاصه آنکه بهائیان:

اولا : مدعی الوهیت باب و بهاء و منکر خاتمیت نبی مکرم اسلام هستند.

ثانیا : منکر احکام ضروری دین مثل نماز و روزه و ... بوده و آنها را منسوخ می دانند.

ثالثا : نه تنها منکر وجود نازنین حضرت بقیة الله الاعظم هستند بلکه دشمن او می باشند.

در نتیجه می توان گفت که علت نجاست آنان، کفر آنان می باشد و ادله ای که به نجاست کفار و مشرکین دلالت دارند، آنها را نیز در بر می گیرند
.

...

از «گوگل پلاس» با ویرایش درخور بویژه در نشانه گذاری ها از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

می نویسم:
آخوند جوان، جستاری سطحی و بی منطق را از نوشتاری دیگر برگرفته که در پایان آن از آن میان نوشته شده است:
«خلاصه آنکه بهائیان:
...
...
ثالثا : نه تنها منکر وجود نازنین حضرت بقیة الله الاعظم هستند بلکه دشمن او می باشند.
در نتیجه می توان گفت که علت نجاست آنان، کفر آنان می باشد و ادله ای که به نجاست کفار و مشرکین دلالت دارند، آنها را نیز در بر می گیرند.»

با نادیده گرفتن چنان دلایل ریشخندآمیز و کل نوشتار ضدانسانی و بی منطق، آخوند نادان به این نکته توجه نکرده، هنگامیکه وجود کسی را منکر می شوی، دیگر نمی توانی دشمن وی باشی!

قربان یک جو عقل!

ب. الف. بزرگمهر     ۲۹ بهمن ماه ۱۳۹۲


پی نوشت:

آخوندی که جستار ناشایست درباره ی ناپاک بودن بهاییان به دلیل باورهای دینی شان را درج کرده در پاسخ به یادداشتم در  این باره، چند روزی پیش نوشته بود:
«سلام جناب پرفسور! از چهره مبارکتان پیداست عقلتان خیلی بیشتر از بنده حقیر است؛ حالا با توجه به عقل سرشار جنابتان میخواستم محبت کنید و سوال این کم عقل را پاسخ دهید؛ البته قبلا از اینکه وقت شما را می گیرم، عذر میخواهم؛ ولی برای کامل شدن عقل ناقصم به پاسخ شما احتیاج دارم و آن اینکه دلایل ریشخند آمیز و نوشتار ضد انسانی و ضد منطقی چه ملاکی دارد؟! منظورم آن است که اگر بخواهیم بفهمیم نوشتاری بی منطق است، باید آنرا بر اساس چه معیار و ملاکی تشخیص دهیم؟ این بک سوال؛ سوال دیگر هم آنکه چه تنافی و تضادی بین انکار وجود چیزی و دشمنی با آن وجود دارد؟ چرا این دو نمی توانند و نباید با هم جمع شوند؟

در ضمن اگر از روی عکس بنده قضاوت میفرمایید، باید خدمتتان عرض کنم این عکس مربوط به حدود ۱۵ سال پیش است. هرچند باز هم عقل امثال بنده بسیار کمتر از جنابعالی است ...»

از «گوگل پلاس» با ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

امروز فرصتی شد که به بهانه ی پاسخ به شما، نکته هایی را یادآور شوم که گرچه به حکم «نرود میخ آهنین بر سنگ» شاید برای جنابعالی و کسانی چون شما چندان سودمند نباشد، ولی برای دیگرانی که در چم و خم پندارهایی چون «ناپاک بودن آدمی دیگر به خاطر داشتن  اندیشه و باوری جز من!» دست و پا می زنند، جایی برای درنگ و بازاندیشی باز نماید. به شما نیز بختی برای پوزش خواهی از درج نوشتاری ضدانسانی یا پاسخگویی به هرگونه که مایلید، خواهم داد. پس از آن تصمیم خواهم گرفت که آیا شما را در حلقه ی خود نگاه دارم یا نه! جز این راهی دیگر نیست؛ ولی، پیش از آن یکی دو نکته:
من پروفسور نیستم؛ پروفسور کسی است که در دانشگاهی درس می دهد و از سطح دانشیاری نیز فراتر رفته است. مرا اگر هم خواسته بودم ـ که نخواسته ام! ـ برای این کار آدمی شایسته نمی دانند و از این سویه، تفاوت عمده ای میان رژیم تبهکاری که شما پشتیبان و مبلغ آن هستید با دم و دستگاه حاکمیت های امپریالیستی در باخترزمین نیست؛ هر دو کم و بیش به یک نسبت از نیروهای چپ خوب ساز و برگ یافته به تئوری علمی و مارکسیسم ـ لنینیسم می ترسند: ترسِ مرگ و بیگمان حق با آنهاست که چنین ترسی دارند!

پرسش دیگر شما، بی آنکه کمی هم شده درباره ی آن نوشته بیندیشید، پی گرفته اید، جُستار «دشمنی کردن با امام دوازدهم شیعیان است؛ در حالی که هستی وی را انکار می کنی» و من نوشته بودم، هنگامی که هستی چیزی را انکار می کنی، دیگر دشمنی کردن با آن چیز، هرچه یا هرکه می خواهد باشد، آرش (معنی) و مانش (مفهوم) خود را از دست می دهد! و شما آن را درنمی یابید یا نمی خواهید دریابید. خوب! یک جای کار لنگ است و من نمی خواهم در اینجا وقت خود و شما و دیگران را با اراته ی «منطق صوری» که بیگمان با آن آشنا هستید، بگیرم تا آن را به زبانی آشناتر برای تان پایور (اثبات) کنم؛ زیر چندان نیازی به آن کار نیز نیست؛ چه دشمنی با چیزی یا کسی که هستی آن را منکری؟! مگر آنکه منظور شما، دشمنی با شیوه ی اندیشگی شیعیان در این باره باشد که در آن صورت نیز آن نوشته نادرست است. اگر هنوز این جستار ساده و روشن را درنمی یابید، دیگر باید گفت که با دشواری بزرگی روبرو هستیم و در آن صورت، من نیز با گفته ی شما که خود را «کم عقل» نامیده اید، دربست همداستان خواهم بود! در اینجا به این نکته که از سویه ی تاریخی آن بسیار دردناک و مایه ی سرافکندگی ما ایرانیان است و خونریزی های بسیاری و از آن میان کشتار بابیان در دوره ی قاجار را در کشورمان در پی داشته، نمی پردازم و آن نیرنگی نهفته در پس چنین گفتاری است که نادان ترین و وامانده ترین مردمان دوره های تاریخی گوناگون و نیز فرصت طلبانی را که بختی برای خودنمایی و نانی برای چسباندن به تنورِ اربابان قدرت می جویند به ریختن خون مردمی با باور و اندیشه ای دیگر برانگیخنه و می انگیزد:
«... نه تنها منکر وجود نازنین حضرت بقیة الله الاعظم هستند بلکه دشمن او می باشند.» (از نوشته ی برگرفته ی شما!)

به این ترتیب، روشن نمودن آن با شماست! یا همانگونه که خود نوشته اید:
از روی کم عقلی، چنین مزخرفی درباره ی «ناپاک بودن بهاییان به دلیل داشتن باوری دیگر» از دیگری برگرفته و تبلیغ نموده اید؛ یا ریگی به کفش تان است و زمینه ای برای خونریزی یا کشتاری بسان کشتارهای زندانیان سیاسی حکم گرفته در سال ۱۳۶۷ خورشیدی برای جبران ناکامی ها و شکست ها و سرافکندگی "جام های زهر یا گُهی" که هر بار به خوردتان داده اند و می دهند، می جویید؛ و چه کسانی بهتر از روشنفکران، زنان و جوانان  ایرانی که بسیاری از آن ها موی دماغ ناخوشایندتان هستند و مزخرف گویی های تان را به شیوه های گوناگون در کردار خود به هیچ می گیرند؟! سهم آن ها حتا اگر چیزی در مستی و ناهشیاری گفته یا نوشته و جایی در رایانه ی شخصی خود اندوخته باشند که به مذاق دزدان اسلام پناه خوش نیاید، ریسمانِ دار و داغ و درفش یا دستِکم، خوار و کوچک شمرده شدن است تا اندکی هم شده، زهر یا گُه نوش جان شده ی اسلام پناهان فرومایه ی ضد ایرانی گواریده شود! درست نمی گویم، آخوند؟!

... و اما درباره ی شیوه برخورد به باور و اندیشه ی دیگران و در اینجا بویژه بهاییان و بهاییت!

بهاییان را بر پایه ی مزخرفات آن نوشته، «نجس» (پارسیِ آن: ناپاک است!) دانسته اید و بیگمان، اگر دست تان می رسید که آنچنان نمی رسد در گام پسین، چون پیشینیان خود، حکم به کشتارشان می دادید. نگویید که چنین نیست! زیرا در آن صورت، ناراستی و نادرستی خود را بیش از پیش به نمایش می گذارید؛ گرچه، خوشبختانه چون گذشته دستِ بازی برای این کار ندارید و بزرگ تر از شما در رژیم تبهکار فرمانروا بر میهن مان: «سیّدعلی گدا»یی که به گفته ی خود تا پیش از انقلاب بهمن ۵۷، همیشه وامدار این و آن بود و دوستانش وی را به خاطر کتری سیاهِ به تیرگی وجدانش، ریشخند می کردند و اکنون
آخوندی ۹۵ میلیارد دلاری است، نیک می داند که حتا اگر چراغ سبز «شیطان بزرگ» یا همانا «سوسن خانم کنونی!» و همدستان اروپایی اش را برای چنین کشتارهایی دریافت کند، بسان نمونه ی «صددام حسین» در عراق، تنها برگه بااعتبارتری در اندیشه و باور مردم جهان برای سرنگونی خود به دست امپریالیست ها سپرده است. اکنون، اینگونه کارها را که جنابعالی: «آخوندی کم عقل» به گفته ی خودتان، مبلغ آن هستید، به شیوه هایی پست تر و دزدانه تر چون بالارفتن چاقوکشی مزدور از دیوار خانه ی مردم و چاقو زدن پیرمرد و پیرزن و دختری دانشجو به انجام می رسانید؛ تف بر شما، اندیشه و وجدان ناپاک تان! بریده باد کردار تبهکارانه تان!

نیک که بنگرید، این شما هستید که اندیشه و کرداری ناپاک دارید! و در اینجا سخن درباره ی پشتیبانی از بهاییان یا هر دین و آیین دیگری نیست؛ اگر به جُستار و تاریخچه ی بابیگری و بهاییگری در ایران اشاره می کردید، برای تان سخنانی برای گفتن داشتم که چگونه امپریالیست های کهنه کار انگلیسی از چنین جریان هایی سوء استفاده نموده اند؛ ولی، این ها نیز دلیل و انگیزه ای منطقی و درست برای ناپاک دانستن آن ها به بهانه ی باورشان نیست و نمی تواند باشد و از آن گذشته، مگر تنها آن ها بوده اند که دستاویز سیاست های امپریالیستی در ایران شده اند؟ نه! در میان آخوندهای شیعه ی خودمان هم بسیار از اینگونه مزدوران انگلیسی، هم در گذشته و هم اکنون می توان یافت. در رمان تاریخی «تبریز مه آلود» می توانید بخوانید که چگونه هر ماه با الاغ های شان جلوی در کنسولگری انگلیس ردیف می شدند تا جیره ی ماهیانه شان را دریافت کنند.

از دید من و بسیاری آدم های دیگر در روی کره زمین، پیروان هر دین و آیین و باوری تا آنجا که برای دیگران زیانبار نباشند، شایسته ی پاس و ارجمندی است. از این دیدگاه، برای آدمی چو من تفاوتی میان بومیان استرالیایی که کانگورو («توتم») را پاس می دارند و نیایش می کنند با کسانی که خدای نادیده و ناشناخته در «آسمان هفتم» (عرش) را می پرستند، نیست. ولی آیا اسلامی که به جهان عرضه کرده اید، جز نابودی و آدمکشی و دزدی و نیرنگبازی و «ننه من غریبانه های رقیه و سکینه»، پراکندگی میان مردم به بهانه ی «خودی» و «ناخودی» و «نخودی» و «بیخودی»، برادرکشی میان دیندار و بی دین و شیعه و سنّی و درویش و همه با همه، سرکوب زنان و «صیغه» و «متعه»، به زندان افکندن و به دار آویختن جوانان، پدیداری دشمنی میان خلق ها و بجان هم انداختن شان، سرکوب سیاسی و بستن دهان و شکسیتن قلم و آنگاه که لازم شد، «تقیه» و گردن نهادن به هر پستی و دریوزگی زیر نام «نرمش قهرمانانه» و بدبختی و تیره روزی و تنگدستی مردم ایران، چیزی به ارمغان آورده است؟!

کمی بیندیشید و در اندیشه شوید و به آینده ی خود و مردم ایران و مسلمانان جهان و پلستین که به دروغ سنگ شان را به سینه می زنید، اندیشناک شوید! تاریخ ایران و جهان، چنین بی شرمی ها و ناروایی هایی که از رژیم جمهوری اسلامی سر زده را کم تر به خود دیده است و ننگ و نفرت تاریخی را با خود به گور خواهید برد!

سخن را در اینجا درز می گیرم و همانگونه که در بالا گفتم به شما در صورتی که بخواهید، چند روزی بخت پاسخگویی داده و چشم پوزش خواهی به خاطر چنان سخنان ناشایستی دارم. امیدوارم که اگر از روی نادانی چنین سخنانی آورده شده با خود صادق باشید و پیش از هر کسی از خود پوزش بخواهید. این را هم در پایان بگویم که چنانچه دین اسلام و بویژه مذهب شیعه به خاطر توانایی های تاریخی اش در پدیداری فقه و «علم کلام» اسلامی (آن هم به کوشش ایرانیان و نه تازیان بوده است!) نتواند بسان شاخه هایی از دین ترسایی (مسیحیت) خود را با پیشرفت های روزگار بویژه در زمینه ی دانش های اجتماعی سازگار کند، حکم مرگ خود را دستینه (امضاء) نموده است.

ب. الف. بزرگمهر      سوم اسپند ماه ۱۳۹۲ («گوگل پلاس»)

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!