چندی پیش، یکی از برادران تازی ـ انگلیسیِ تمرگیده بر
کرسی ریاست مجلسِ فرمایشیِ آنچه «نظام» خوانده شده و جز چپاول و سرکوب سازمان
یافته ی توده های مردم ایران از هیچ سر و سامانی (نظام) برخوردار نیست، در پاسخ به
پرسش خبرنگاری درباره جایگاه مجلس پس از ۱۲ سال ریاست وی بر آن، گفته بود:
«این که یک نهادی که امام
فرمودند در راس امور است به این معنا نیست که در همه امور دخالت کند و تصمیم
بگیرد. بالاترین مقام کشور، رهبری است و ایشان جهتگیری را مشخص میکنند؛ جایگاه
مجلس هم ریل گذاری پس از رهبر معظم انقلاب است.»۱
گفته ی وی بویژه از آن رو چشمم را گرفت که از سال ها پیش
به این سو و بویژه این روزها درباره ی جایگاه و نقش رهبری نادان و ناتوان که یک
نانوایی را هم نمی تواند بگرداند،۲ دانسته یا از سرِ نادانی، گزافه بر زبان آمده و وی
را بسیار بزرگ تر از آنچه بود و هست به نمایش نهاده اند؛ گزافه گویی ها و
بزرگنمایی هایی بس بیجا که چنانچه پنهان شدن های گاه بگاهِ نابکاران و تبهکاران
سردمدار و کاربدستِ خیمه و خرگاه ولایت در پشت یا زیر ردای وی را نادیده بگیریم که
برای هر گند و گُه ببار آورده، آن مردک الدنگ را سپر بلا می کنند و پیش می اندازند،
یک سر آن به کسانی چون ابوالفضل قدیانی، مهدی کروبی و «یا حسین، میر حسین» می رسد
و سرِ دیگر آن تا درون گروهبندی هایی چون جریان چپ نمای وامانده و سردرگمِ همچنان
نامور به «حزب توده ایران» کشیده می شود که همگی شان با نادیده گرفتن پرچم های
راست و دروغی که افراشته اند، دامنه ای رنگارنگ از نیروهای خرده بورژوا و بورژوا با
گرایش های لیبرال دمکراسی تا سوسیال دمکراسی را دربرمی گیرد. در میان کسانی که نام
برده ام، درستکارترین شان،۳ ابوالفضل قدیانی است که چنانچه دیدگاه های
اقتصادی ـ اجتماعی وی از گذشته تاکنون را بدیده بگیریم از خشک مغزی و کوته بینی ـ در
بخشی از دیدگاه طبقاتی ناگزیر!ـ تهی نیست؛ دیدگاه ها و پیرو آن، برخوردهایی که
با روشن شدن هر چه بیش تر مرزبندی در پیشانی نبرد طبقاتیِ درگیر در میهن مان،
واپسگرایی خود را بیش از پیش به نمایش می نهد و هر آدمی را حتا چنانچه از ویژگی
های اخلاقی نمونه واری چون نامبرده برخوردار باشد، خواه ناخواه در پیشانیِ
دشمنِ طبقاتیِ توده ی کار و رنج می نشانَد.
برای آنکه آنچه در بالا آورده ام از چارچوبی دربرگیرنده
(کُلّی یا عمومی) بیرون رفته، سویه ای روشن و برخوردی باریک یابد، نمونه هایی از
برخورد ابوالفضل قدیانی به جُستار در میان نهاده شده را در زیر گواه می گیرم. این
سخن باریک و پاکیزه را نیز پیشاپیش می افزایم که پرداختن به گفته ها و نوشته های
وی، تنها بهانه ای است برای در میان نهادن جُستاری از دید من برجسته که بدرازای
زمان، پهلوها و گوشه هایی گمراه کننده نیز یافته و شیوه ی برخورد همچنان نادرست
کنونی و از آن میان، شناخت باریک تر سیاست دوربردی (استراتژیک) و برکشیدنِ راهبردهای
(تاکتیک) بایسته و بهنگام را با دشواری روبرو می کند و چه بهتر که بجای دیگرانی که
آماج های ناراست و گاه تبهکارانه ی خود را زیر زرورق هایی رنگارنگ می پوشانند،
گفته های آدمی را گواه گرفت که رُک و پوست کنده سخن می گوید و تا آنجا که، بر
بنیاد آزمون های گذشته، دریافته ام، بی شیله و پیله و سیاست ورزی های نابجاست.
ابوالفضل قدیانی در گفتگویی رسانه ای به پرسش گفتگوگر که:
«بیانیههای شما عموما تنها رهبر جمهوری اسلامی را هدف قرار میدهد. و خیلی
اوقات از نقد اصلاحات غافل میماند ... کمتر می بینیم که مثلا اشارتتان متوجه
دولت باشد. چرا؟»۴ چنین
پاسخ می دهد:
«اینکه بیانیههای من
عموما مستبد امروز ایران آقای خامنهای را هدف قرار میدهد به خاطر آن است که شخص
او محور و ستون خیمه استبداد دینی است. آقای خامنهای مدت هاست که بر تمامی
شئون و مقدرات کشور سلطه پیدا کرده است و در تمامی عرصههای سیاسی، اقتصادی،
فرهنگی و اجتماعی تصمیمگیر نهایی است و عملا اجازه نمیدهد هیچیک از این
نهادهایی که به اسم و نه به رسم انتخابی هستند، هیچ تصمیمی خلاف نظر او بگیرند. به
نظر من، روشن است که مسوول نهایی تمام فجایعی که در طول حکومتش اتقاق افتاده
شخص خود اوست؛ اما به دلیل برخوردهای امنیتی هیچگاه نوک انتقادها به سمت آقای
خامنهای و بیت او نبوده است. در واقع نقدهایی که در داخل کشور به وضعیت اقتصادی،
فرهنگی، سیاسی و اجتماعی کشور میشود، دچار یک نوع تجاهل و آدرس غلط دادن هستند.
آنها همگی مسأله اساسی کشور را که استیلای استبداد دینی است ندیده میگیرند ...»۵
اینکه «کیر خر نظام» به
تنهایی، استوانه و ستون خیمه و خرگاهِ خودکامگی (استبداد) زیر پوشش دین باشد، پرسش
برانگیز و دربردارنده ی گزافه گویی و بزرگنمایی است؛ زیرا ما در کشورمان با اندک
چشم پوشی بر وابستگی های طبقاتیِ تا اندازه ای ناهمگون آخوندها با گونه
هایی، گرچه نه چندان پررنگ از «سامانه ی کاست» یا همانا «سامانه نژادگرا» روبروییم۶ که
ریشه ی آن به گذشته ای دورتر، پیش از یورش تازیان به ایران و رهاوردی به نام «آیین
مُحمَّدان» که سپس «اسلام» نام گرفت، بازمی گردد. به آن در اینجا بیش تر نمی
پردازم؛ تنها به این سخن باریک و پاکیزه اشاره می کنم که «... رسته ی یاد
شده۷ را بر بنیاد آرش و مانش ՛طبقه اجتماعی՝ می توان از
سویه هایی در چارچوب ՛سامانه ی کاست՝ یا همانا ՛سامانه نژادگرا՝ گنجاند و
بازشناخت؛ گنجایش و بازشناختی که هماوندی نزدیک و باریکی با شکست انقلاب بهمن ۵۷ و
برآمد ضدانقلابی صورتک افکنده یافته و هستی آن رسته که بیش از پیش زیر پوشش و در
کالبد اسلام پناهی و اسلام پیشگی به هم گراییده و می گراید (همگرایی طبقاتی) را به
تنگدستی کمرشکن و واماندگی های فرهنگی توده های سترگ مردم ایران گره زده و می زند.»۸
بماند که در رسته ی یاد
شده، جز چند آخوند چابلوس و شیتیلی بگیرِ شناخته شده که نیازی به نام بردن شان
نیست، کم تر آخوند کَلّه گُنده ای است که این مردک دَبَنگ را به عنوان «نشانه خدا»
(«آیت الله») برسمیت شناخته باشد. همین سخن باریک و پاکیزه به نوبه ی خود، گواهی
بر آن است که وی از همان نخست، هیچگاه نتوانست و نمی توانست به جایگاه بلندِ آن
یکی، نامور به «امام راحل»، دست یابد و از دید من به همین شَوَند بود که پیش از
برکشیده شدنش به جایگاه «ولی فقیه»، زیر بارِ پذیرفتن آن در بازی از پیش اندیشیده،
برنامه ریزی شده و آمیخته به زبان بازی و دروغ و نیرنگِ «اُم الفساد والمفسدین»:
اکبر نوقی بهرمانی (نامور به «هاشمی رفسنجانی»)، نمی رفت. وی از همان نخست، نیک می
دانست که در برابر شمار نه چندان کمی از آخوندها بویژه سنگین دستاران شان، نامور
به «آیت الله العظمی» (به پارسی: «سترگ نشانگان خدا»)،۹ جایی برای خودنمایی ندارد و جایگاه وی در چارچوب
دَم و دستگاه دین سالاری، پشیزی ارزش نخواهد داشت.
از این ها که بگذریم و به
چارچوب اجتماعی ـ اقتصادی جُستار در روند چهار دهه ی گذشته نگاهی گذرا بیفکنیم، سخنی
اینچنین که «... آقای خامنهای مدت هاست که بر
تمامی شئون و مقدرات کشور سلطه پیدا کرده است و در تمامی عرصههای سیاسی، اقتصادی،
فرهنگی و اجتماعی تصمیمگیر نهایی است ... [و] مسوول
نهایی تمام فجایعی که در طول حکومتش اتقاق افتاده، شخص خود اوست» با واقعیت
همخوان نیست؛ چنین سخنانی، چه دانسته و آگاهانه با آماج ویژه ای بر زبان آمده باشد،
چه از سرِ نادانی که درباره ی وی چنین انگاشته ام، بازوی بورژوازی نولیبرال
گروهبندی های فرمانروا بگونه ای چشمگیر، تمرگیده در «دولت زهدان اجاره ای» را از
زیر بار پاسخگویی می رهاند و همه ی کوتاهی ها، نابخردی ها و تبهکاری های کوجک و
بزرگ را بدوش یک تن می اندازد! به شَوَندهای گوناگون که جای پرداختن به همه ی آن
ها در اینجا نیست، چنین برآوردی گزافه گویانه تا آنجا با واقعیت ناهمخوان است که
آن راِ گزافه ای ضد تاریخی می توان نامید؛ گزافه ای ضد تاریخی که از شیوه ی
اندیشگی با برد و دورنمای طبقاتی کوته بینانه ی نامبرده سرچشمه می گیرد. برای آنکه
پر بیراه نگفته باشم، نمونه ای از سخنان بر زبان رانده شده از سوی وی را گواه می
گیرم که بگمانم چون چشمه ای نمودار آب، بی نیاز از هرگونه افزوده ای بر آن است:
«بعد از امضای توافق
برجام، امیدی بین مردم ایران شکل گرفت که با حل مسئله هستهای و کمتر شدن بار
تحریم ها، رونق کسب و کار به کشور بازگردد و شاید در معیشت عمومی مردم گشایشهایی
صورت بگیرد. نکته اینجاست که متخصصین سیاست خارجی تحذیر میدادند که برجام به خودی
خود آسیبپذیر است و لازم است اقدامات دیگری جهت استحکام آن صورت داد.
به نظر میرسد که تیمی در دولت نیز به این تحلیل رسیده
بود و در راستای آن، دولت پیشنهاد گشایشهای فرهنگی و مصالحه سیاسی در داخل و
همچنین گفتگوهای منطقهای را تحت عنوان برجام ۲ و ۳ طرح میکرد. اگر گشایشهای
فرهنگی و سیاسی در داخل صورت میگرفت، بدون شک پروپاگاندای کاسبکاران جنگ و عمال
خودفروخته شان، خریداران کمتری در افکار عمومی و سپهر سیاسی غرب مییافت و اگر
سیاست گفتگوی منطقهای به جای رجزخوانی و حمله به سفارت و….. سیاست اصلی خارجی
کشور میبود، محتملاً انگیزههای کشورهای عربی برای تخریب برجام تعدیل میگشت.» ۱۰
همینجا ناگفته نگذارم که دیدگاه های اجتماعی و سیاسیِ ابوالفضل
قدیانی از بسیاری سویه ها یادآورِ سالیان دراز یاوه گویی های «نامه مردم»۱۱ که همچنان پی گفته می شوند نیز هست؛ برگرفته ی
زیر، تنها نمونه ای از آن همه است و بروشنی سمتگیری سیاسی و اجتماعی نزدیک میان هر
دو را نشان می دهد با این جداگانگی کم و بیش برجسته که ابوالفضل قدیانی ناساز با
(برخلاف) نوشتارها و برآوردهای سردرگمِ آن گاهنامه که زبانزد نادرست «دیکتاتوری»۱۲ را بکار می گیرد به «استبداد» یا همانا
«خودکامگی» (و از دیدگاه تاریخی: «خاورخودکامگی دیرینه پا»)۱۳ اشاره می کند:
«... به نظر من تا وقتی
که هیمنه و هیبت کاذب استبداد نشکند و به عامل اصلی وضعیت امروز ایران به
صراحت در نقدها و تحلیلها و… اشاره نشود و نتیجتا جنبش فعال و همهگیرِ مهار و
حذف استبداد شکل نگیرد، احتمال عقبنشینی استبداد و اصلاح ساختاری امور اصلا
متصور نیست.»۱۴ با آنکه پرداختن به نوشته ای از گاهنامه ی آن جریان وامانده ی
چپ نما در چارچوب این نوشتار نمی گنجد، نمونه ای از آن را در اینجا یادآور می شوم
که در سنجشی نسبی با برگرفته ی بالا از ابوالفضل قدیانی، وامانده تر از آن است:
«پیام میرحسین موسوی در
هفته گذشته در واکنش به سرکوب خونین مردم معترض دربردارندهٔ نکتههایی تأملبرانگیز
بوده است. او نیز بهدرستی و با درک تضاد میان مردم با دیکتاتوری، به نقش بنیادی
"ولی فقیه با اختیارات مطلقه" اشاره میکند و بر جایگاه محوری علی خامنهای
در "یک حکومت دینی" انگشت میگذارد و جایگاه او را با جایگاه محمدرضاشاه
درحکم فرماندهٔ کل قوا در سرکوب و کشتار مردم بیگناه، همسان میداند.»۱۵
ابوالفضل قدیانی، پیرو آنچه بالاتر یاد شد، می افزاید:
«خوب با این توضیحات
معلوم میشود که چرا چندان به نقد دولت و یا اصلاحطلبان نپرداختهام. اگر بجای
نقد قدرت و استبداد به نقد اصلاحطلبان مشغول شوم به گمانم خودم دچار همان مشکلی
میشوم که در بالا به آن اشاره کردم، یعنی غفلت از عامل اصلی وضعیت اسفبار امروز
ایران. به دولت هم البته نقدهای بسیاری وارد است؛ اما فراموش نکنید که این دولت هم
بالاخره نتیجه یک ساختار معیوب استبدادی است. دولتی که برآمده از نظارت استبدادی
است، قبل از انتخابات در برابر مستبد واداده و تسلیم شده است و هیچکاری خلاف میل
و نظر او نمیتواند انجام دهد»۱۶ به این ترتیب از گوشه چشمی دیگر، می توان بخوبی
دریافت که «... چرا چندان به نقد دولت و یا اصلاحطلبان نپرداخته [است]».
چنانچه همه ی دیگر رویدادهای تلخ و ناگوار چهار دهه ی
گذشته را نادیده گرفته و تنها سرکوب ناجوانمردانه ی آذرخش دی ماه ۱۳۹۶ را گواه بگیریم،
همراهی ابوالفضل قدیانی با بازوی «بورژوازی نولیبرالِ» گروهبندی های فرمانروا و در
کانونِ آن: «دولت زهدان اجاره ای» آشکارتر از آن است که بتوان نادیده گرفت؛ در
حالیکه همین بازو همپا و همدوشِ واپسگرایان و تاریک اندیشان تمرگیده در دیگر بازوی
گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان، در سرکوب توده های مردم دست
داشت. آیا وی شعارهای سیاسی توده های مردم سراسر ایران در آذرخش دی ماه ۱۳۹۶ که از
آن میان، «دولت زهدان اجاره ای» و رییس پفیوز آن: حسن فریدون روحانی شده در حجره
های تنگ و تاریک حوزه های جان ننه شان: «علمیه» نشانه گرفته شد را نشنیده یا
فراموش نموده است؟! این را نیز بیفزایم که در آنچه در بندهای بالا آمد، رویدادهای
آبان ماه گذشته که «دولت زهدان اجاره ای» همانگونه رفتار نمود که در دی ماه دو سال
پیش از آن رفتار نموده بود و ابوالفضل قدیانی هنگام نوشتن یادداشتش (امرداد ماه
امسال)، نمی توانست گواه آن باشد را بدیده نگرفته ام. به هر رو، بی آنکه بخواهم در
بی شیله و پیله بودن وی دودلی بخود راه دهم، گوارش چنان پنداری که وی این ها و از
آن میان بویژه همدوشی هر دو بازو در سرکوب توده های مردم را ندیده بود، برایم
بسیار دشوار است و ناچارم به این آدم رُک
و پوست کنده گو و همچنان گرامی برایم، یادآور شوم که بر زبان راندن نیمی از
واقعیتی رُخ داده و به حقیقت پیوسته بدرازای زمان به دروغ و درباره ی چنان
رخدادهای بزرگ اجتماعی به دروغی سترگ دگردیسه می شود. سخنان وی با بدیده گرفتن
آن پیش انگاره ها، همچنین نیرومندیِ چشم پوشی ناپذیرِ گرایش های طبقاتی آدمی را
نشان می دهد؛ بگونه ای که اگر تک و توک جداگانه های تاریخی ناساز با آن را نادیده
بگیریم، ترا به آنسو رهنمون می شود و در آن پیشانی اجتماعی می نشانَد که سزاوار
آنی.۱۷
ابوالفضل قدیانی، در جای دیگری از همان گفتگوی رسانه ای، چنین می گوید:
«ولایت فقیه، عمود خیمه ظلمی است که این سالها بر مردمان ایران رفته
است و وجدان منصفی نیست که این حقیقت را درنیافته باشد. چهل سال گذشته، آزمون
فیصلهبخش رد تئوری ولایت فقیه است؛ نظریهای مبتنی بر تحقیر انسان، نظریهای که
انسان در آن همیشه نابالغ است و هرگز از نظر عقلی به بلوغ نمیرسد.»۱۸ که چنانچه بر اندک گزافه گویی، برخورد ایستا
و فراطبقاتی در نخستین جمله ی بند چشم پوشیم، جُستار از چارچوب درست تری برخوردار شده
و با دو جمله ی پسینِ آن نیز دربست همداستانم. می توانم از دیگر گفته های وی در
همان گفتگوی رسانه ای، نمونه های بیش تری در زمینه ی چنان برخوردی، اینجا و آنجا
همراه با ناهمتایی ها و مرزبندی های نادرستِ سرچشمه گرفته از پندارهایی خشک مغزانه
بر بنیادی ایستا («متافیزیک»)۱۹ بیاورم؛ ولی بگمانم همین اندازه برای
خواننده ای جویا و پویا بس باشد تا جایگاه "رهبر"ی نادان، دروغپرداز، نابکار
و ناکارآمد در "سامانه" ای بی سر و سامان که همانندی هایی با دوره ی از
دیدگاه تاریخی رویهمرفته کوتاهِ «ایلخانی»۲۰ و
دنباله ی آن، نامور به «دوره ی خانخانی» دارد را بر بنیاد «اینهمانی»۲۱ با دوره
ی شاه گوربگور شده و پدر بی پدرش: «رضا قلدر» یکی نگیرد و نقش و جایگاه وی بویژه
پس از زیر پا نهاده شدنِ «اصل ۴۴ قانون اساسی» به این سو را بگونه ای باریک تر
بشناسد. فشرده ای از چنین نقش و جایگاهی را بر بنیاد گواهی های ریز و درشت بسیار
(«فاکت) در چند بند زیر آورده ام:
الف ـ پوشاندن و ماسمالی
کردن نابکاری ها و تبهکاری های ریز و درشت اقتصادی ـ اجتماعی از سوی سردمداران و
دیگر دست اندرکاران چاپیدن ایران در خیمه و خرگاه "رژیم" و پیرامون آن که
گاه با چشم پوشی ناگزیرِ در پی آن در بازی شیرین و خداگونه ی «سَتّارالعُیوبِ
نظام»!۲۲ همراه بوده است؛ با
این جداگانگی برجسته که چنانچه «سَتّارالعُیوبِ» تمرگیده بر بالای ابرها، آنگونه
که می گویند، توانگر و تنگدست را به یک چشم می نگرد، گونه ی کم و بیش بی همتای آن
در زمین که از شوربختی ما ایرانیان، درست همینجا آنهم نه جایی کم تر از آذربایجان
دلاور سبز شده و خودنمایی آغازیده، تنها توانگران، دزدان و پولشویان و بچه
بازها و اسیدپاش ها را به یک چشم می نگرد و گناهان شان را به نمایندگی از سوی «سَتّارالعُیوبِ
بالایی» می بخشد؛
ب ـ بازی کردن نقش دروغین
«اپوزیسیون انقلابی درون نظام» و شیره مالیدن به سر مشتی پادو و کارچاق کن که با
همه ی گاگول بودن شان به آن اندازه پاچه ورمالیده اند که بوی پول را از زیر چندین
و چند دستار و زیردستار و تُنُکِه ی زنان شان، حتا چنانچه درون دایره ها و لوزی
های هر کدام پنهان شده باشد، می سُهند۲۳ و دلگرم می شوند؛
پ ـ قاپیدن برنامه های
دیگران و بگونه ای دربرگیرنده، هر چیز خوشایند و دلفریب از هوا و پیشگام شدن برای
انجام آن ها (شایان درنگ ترین نمونه: ریدمانی هسته ای، نامور به «برجام») و آنگاه
که گندِ کار درآمد، بر دوش دیگران افکندن؛ رفتاری نمونه وار برای یادگیری و رونوشت
برداری دیگر مُقَلّدین؛
ت. سردرگم نمودن توده های
مردمِ با گرایش مذهبی و جلوگیری یا کند کردن سُهش آن ها برای دیدن آخشیج های بنیادین
پسرفت و تباهی ایران؛ و
ث. کیش دادن لات و لوت ها
بسوی توده های مردمی که کم و بیش به فریبکاری ها پی برده و خواهان هوده های رستایی
ـ سیاسی خود هستند.
بگمانم همین ها که نوشتم، برجسته ترین ویژگی های این آدم
که نه، جانور بدسگال و شوم برای هر سرزمینی که کلان سوداگرانِ یکی از دیگری دزدترِ
فرمانروا بر میهن مان در بازه ی زمانی درازی از بازی و نقش وی سودهایی کلان بجیب
زده اند را دربردارد و بزرگنمایی های ریشخندآمیزی از آن میان، «دیکتاتور» خواندن
وی از سوی آن چند الف بچه ی نادان۲۴ تمرگیده در رهبری حزبی با پیشیته ی تاریخی، چه
آگاهانه یا از سرِ ناآگاهی، تنها و تنها بسود همان چپاولگران است. با این همه، بی
هیچ گمان و گفتگو، باید این مردک پوشالی که از زمانی پیش به این سو کیرِ خری بیش
نیست را نشانه گرفت و بزیر کشید؛ نه به شوند «دیکتاتور» بودن وی یا از آن بدتر، خودکامگی که گویا همه ی
تبهکاری های انجام شده در میهن مان، بر دوش وی سنگینی می کند که به شَوَندِ آنچه
بالاتر در بندهای «الف» تا «ث» به میان آمد؛ چنانچه این پرده ی «سَتّارالعُیوب» که
در سنجش با گذشته، بس نازک تر و پوسیده تر نیز شده براُفتد، واقعیت های سهمناک تر
پشت آن، روشن و آشکار جلوی دیدگان توده های مردمی همچنان ناآگاه نگاه داشته شده، نهاده
می شود.
«عمود خیمه ظلم» که ابوالفضل قدیانی با بزرگنمایی بیش از
اندازه بکون رهبری دَبَنگ و پوشالی می بندد، کلان سوداگران و بازرگانان کله گنده
ای هستند که در همدستی های آشکار و پنهان با بنگاه های سرمایه داری امپریالیستی،
سمتگیری های بنیادین در کم و بیش هر پهنه ای از اقتصاد و اجتماع را به نوکران و
مزدوران خود در بالاترین جایگاه های دَم و دستگاه دیوانسالاری کشور گرانبار می
کنند؛ آن ها هستند که در پشت پرده به بده بستان های میلیارد دلاری با همپالکی های
خود در همه جای جهان سرگرمند؛ گردانندگان راستین این سیرک پلید با همه ی کارچاق کن
های ریز و درشتش که هر یک فراخور روز و روزگار خویش، مزدی می ستانند و خمس و زکاتی
می گیرند، آن ها هستند؛ سخنان آن جوان آگاه در ویدئوی پیوست، گواه خوبی بر نقش
زالوهای رویش یافته و باد کرده ای در میهن ماست که «کیر خر نظام» و همه ی دَم و
دستگاه دیوانسالاری اش را روی انگشت کوچک خود می چرخانند؛ دَم و دستگاهی پوشالی که
از دید من، سزاوار نامی بهتر از «خیمه و خرگاه نظام» نیست. به این ترتیب، آن بخش
از گفته های یکی از برادران تازی ـ انگلیسیِ تمرگیده بر جایگاه ریاست مجلس فرمایشی
که ذر آغاز این نوشتار آورده ام، اینگونه از آب درمی آید:
بالاترین مقام کشور، نه رهبری که کلان سوداگران و بازرگانان
کلّه گُنده اند که سمتگیری را روشن میکنند؛ آن ها هستند که "رهبر مُعَظَّم
انقلاب" را در جلوی پرده می چرخانند و به نمایش درمی آورند؛ جایگاه مجلس و دیگر
دستگاه های پوشالی نیز ریل گذاری فرموده های آنان است.۲۵
ب. الف. بزرگمهر ۲۵ آذر ماه ۱۳۹۸
پی نوشت:
۱ ـ
پاسخ «آقای مگوزید بر ما» به پرسش خبرنگاری درباره جایگاه مجلس پس از ۱۲ سال ریاست وی بر
آن، برگرفته از «جهان»
دهم آذر ماه ۱۳۹۸
۲ ـ
«... شمایی که نمیتوانید یک شهر را اداره کنید، اگر نانوایی یک شهر را به شما
بدهند، نمیتوانید ادارهاش کنید»، گفته ای از روح الله خمینی با اشاره ی سرراست به رهبر
پوشالی کنونی
۳ ـ
بگونه ای نسنجیدنی با دیگران و از آن میان، چند الف بچه ی دیپلمات پیشه ی ناراستِ
کاربدست در رهبری آن جریان چپ نمای وامانده!
۵ ـ
همانجا (برجسته نمایی های متن همه جا از آنِ من
است. ب. الف. بزرگمهر)
۶ ـ در
این باره بنگرید به یادداشت «هرچه مردم تنگدست تر و ناآگاه تر، برای شکمبارگان یاوه
گو سودمندتر!» ب. الف.
بزرگمهر ۲۳ شهریور ماه ۱۳۹۴
پیش از این به جای کاربرد عبارت «سامانه ی کاستی»، کاربرد
آمیخته واژه ی «سامانه ی نژادگرا» را پیشنهاد نموده بودم.
«کاست به معنی نژاد؛ نوعی سامانه ی اجتماعی است. در این
سامانه، مزایای اجتماعی برپایه ی نقشهای برگماری توزیع میشود. در سامانه ی کاست،
افراد عضو در رتبههای مختلف، حق گذر به رتبههای دیگر را ندارند و باید شرایط
ویژهای را در رفتار و اعمال خود و پیوند با اعضای رتبههای دیگر رعایت کنند.
نخستین نظام کاست در بین نژاد آریایی هند هستی یافته است. برهما (روحانیون مذهبی)،
کشاتریا (جنگآوران)، ویسها (پیشهوران)،شودراها (اسیران و بردگان) و پاریها
(نجسها یا دراویدیها) رتبههای این سامانه ی کاست بودند. سامانه ی کاست، همچنین
در آفریقا،خاورمیانه و خاوردور وجود داشته است.» (برگرفنه از ویکی
پدیا با
ویرایشی بایسته)
برگرفته از نوشتار «صورتکی نو
بر چهره امپریالیسم ایالات متحده»، ب. الف. بزرگمهر ١۹ بهمن ۱۳۸۷ «گاهنامه ویستا» ـ
برگرفته از پایگاه اطلاعرسانی فرهنگ توسعه
بازانتشار نخست:
بازانتشار دوم:
۷ ـ
رسته ی آخوندها و ملاها که با کوشش انگلیس ها بر بنیاد رده بندی سامانه ی نژادگرای
دوره ی ساسانیان، نادرست و ناروا «روحانیت» نام گرفت و بویژه از دوره ی قاجار به
این سو از سازمان (حوزه های جان ننه شان: «علمیه») و رده بندی برخوردار شد. پیش از
آن، کسی در ایران، این واژه را بکار نمی برد و برای آن رده بندی هایی چون «حجت
الاسلام» («نمودار اسلام»)، «آیت الله» («نشانه خدا») و مانند آن ها را بکار نمی
برد.
۸ ـ «هرچه
مردم تنگدست تر و ناآگاه تر، برای شکمبارگان یاوه گو سودمندتر!» ب. الف. بزرگمهر ۲۳ شهریور ماه ۱۳۹۴
۹ ـ
بدبخت آن خدا با چنین نشانه هایی!
۱۰ ـ برگرفته
از یادداشت «قدیانی: تنها راه نجات ایران از گزندها، استقرار حکومتی دمکراتیک متکی
بر آراء جمهور مردم است»، «کلمه» ۱۳ امرداد ماه ۱۳۹۸
۱۱ ـ
اگر بر زبان راندن چنان سخنانی از سوی ابوالفضل قدیانی و کسانی از خاستگاه
طبقاتی وی را نمی توان و نباید یاوه گویی بشمار آورد، درباره ی کسان، سازمان
ها و حزب هایی که داوِ چپ، آنهم بویژه نه کم تر از چپ ساز و برگ یافته به
«سوسیالیسم دانشورانه» را دارند، نه تنها می توان یاوه گویی خواند که چنان سیاست
پی گرفته شده بدرازای چندین دهه بی هیچ دستاوردی شایان درنگ را باید افزون بر آن،
تبهکارانه نیز بشمار آورد.
۱۲ ـ
... و گاه در یک نوشتار، هر دو را با هم که به هیچ رو، نمی توان آن را لغزش سخن
انگاشت. الف بچه های نادانِ تمرگیده در رهبری حزبی با پیشینه ای تاریخی، واژه های
«دیکتاتوری» و «استبداد» (یا «خودکامگی») را به یک آرش بکار می برند و جداگانگی
بزرگ میان آن ها را درنمی یابند (در پی نوشت شماره ی ۱۹ تا اندازه ای به آن
پرداخته شده است).
۱۳ ـ «خاورخودکامگی
دیرینه پا» یا همانا «استبداد شرقی» (دسپوتیسم) سامانه ای دیرپا در بخشی از آسیای
میانه و باختری دربرگیرنده ی ایران کنونی است که در آن شاه همه کاره و سایرین تنها
رعایای ناچیز و بی ارزش وی بشمار می آمدند. رگه های نیرومندی از آنچه از این
سامانه برجای مانده، نه تنها در حاکمیت جمهوری اسلامی که بر گوش به فرمانی (ظاهری)
از «ولایت مطلق فقیه» بنیاد یافته که در
فرهنگ و جان و روان ایرانیان، همچنان چشمگیر است.
برگرفته از پی نوشتِ نوشتار «رضا شاه، سرسپرده ی انگلیس و
شاه دزد تاریخ ایران و جهان!» ب. الف. بزرگمهر ۱۷ اَمرداد ماه ۱۳۹۴
۱۵ ـ
برگرفته از نوشتار «تأملی بر
اعتراض های گسترده آبان ماه و معضل رهبری جنبش مردمی» «نامۀ
مردم»، شمارۀ ۱۰۹۲، دوشنبه ۱۸ آذر ماه ۱۳۹۸ (دانسته از ویرایش آن
که بویژه در نشانه گذاری ها نادرست است،خودداری ورزیده ام. ب. الف. بزرگمهر)
۱۷ ـ من در جوانی در جلگه های آرژانتین بودم و در آنجا با روستاییان همه ی نژادها،
چه اسپانیایی و چه هندی صحبت می کردم؛ و ما چنان همدیگر را می فهمیدیم که انگار
همه مان از «فونتامارا» آمده بودیم؛ اما با یک ایتالیایی ـ که همه ی یکشنبه ها از
کنسولگری می آمد، حرف می زدیم؛ بدون اینکه قادر به درک او باشیم. گاهی اوقات آنچه
می فهمیدیم درست ضد چیزی بود که او می گفت. در کشتزار ما یک نفر پرتقالی کر و لال
بود و ما ـ بدون ادای سخنی، مقاصد یکدیگر را درک می کردیم؛ اما حرف های آن
ایتالیایی را نمی فهمیدیم. (برگرفته
از کتاب «فونتامارا»، نوشته ی «ایگناتسیو سیلونه»، برگردان منوچهر آتشی، چاپ
چهارم، شرکت سهامی کتاب های جیبی، سال ۱۳۵۷)
برگرفته
از نوشتارِ «تفاوت طبقاتی، برجسته تر از تفاوت های ملی، نژادی و هر تفاوت اجتماعی
دیگری است» ب. الف. بزرگمهر
چهاردهم مهر ماه ۱۳۹۳
۱۹ ـ دشواری
بسیاری از انسان ها، نیز دربرگیرنده بسیاری از ما که خود را کمونیست*
می پنداریم، در شیوه اندیشگی متافیزیکی است که بنا بر عادت، ناخودآگاه و ناگزیر
انجام می پذیرد و روندی پیوسته، سازمان یافته و تنیده در تار و پود اندیشه و
کردار ما دارد. بسیاری از ما، تنها برشی از مکان
و زمان را به شکلی ایستا و بی هیچ پیوندی با مادیت پویا درک می کنیم؛ با افق ناگزیر کوتاه خود که بویژه دربرگیرنده لایه های میانی طبقات
اجتماعی در همه جای دنیاست، نداشتن آگاهی های تاریخی ـ اجتماعی کافی و شکیبایی برای خودآموزی و درک دیالکتیکی روندهای
پیچیده، دست به تحلیل هایی شتابزده می زنیم و همه چیز را یکجا، در آن واحد و در اندازه کمال آن می خواهیم. نتیجه پیشاپیش
روشن است: ندیدن فرآیند در سیر طبیعی خود، پریدن از روی مرحله ها که هریک زمینه
ساز و محمل آن دیگری است، نشناختن کیفیت های نوین یا یکی گرفتن پدیده های ظاهرا
همسان با درونمایه های متفاوت بر پایه اصل «اینهمانی» و در پی آن برخوردی اراده
گرایانه، حداکثرطلبانه و پندارگرایانه به واقعیت موجود که به هیچ روی در برابر ما
سر خم نمی کند ...
* من
در مورد کاربرد این واژه، ترجیح می دهم عبارت «گرایشات چپی» یا دست بالا «گرایشات
کمونیستی» را بکار برم. کمونیسم شاخه ای درآمیخته از چندین دانش بشری است. شما
برای یادگیری آن، ناچارید سه منبع (فلسفه آلمان، سوسیالیسم فرانسه و اقتصاد
انگلیس) و سه بخش آن یعنی: دیالکتیک ماتریالیستی دربرگیرنده ماتریالیسم تاریخی،
اقتصاد سیاسی (آموزش ارزش اضافی) و سوسیالیسم
علمی (آموزش مبارزه طبقاتی و نقش طبقه کارگر به عنوان نیروی دگرگونساز
دنیا) را بخوبی فراگیرید و آنها را با یکدیگر بخوبی درآمیزید. اگر تا اینجای کار
پیش آمده اید که خود نیازمند آموزشی همه جانبه و منظم، بویژه در زمینه فراگیری و
کاربرد دیالکتیک ماتریالیستی است، هنوز شایسته نام کمونیست نیستید. این شایستگی
زمانی بدست می آید که این آموزش را در عرصه عمل (پراتیک) که در هر گوشه ای از دنیا
چهره دیگری بخود می گیرد، با سربلندی به انجام رسانیده باشید و تازه این روندی
دامنه دار و نوشونده است؛ هر بار از نو ...
برگرفته از نوشتار و پی نوشتِ
«دریافت ”سوسیالیسم دانشورانه“ و کاربرد آن با شیوه ی اندیشگی متافیزیکی ناسازگار
است!»، ب. الف. بزرگمهر ٧ جولای ٢٠٠٨ بازانتشار در پیوند زیر:
۲۰ ـ شایسته درنگ و پژوهش است که دوره های رویهمرفته کوتاه مدتی از
تاریخ ایران که حکومت های نیرومند مرکزگرا ناپدید شده و جای خود را به حاکمیت های
کوچک محلی سپرده اند، با هرج و مرج و جنگ و خونریزی های بیشتری میان این حاکمیت
های کوچک (دوره های ملوک الطوایفی) همراه بوده است. این دوره های پر از هرج و مرج
را نباید با دوره های انقلابی تاریخ ایران یکی پنداشت. برای آن که نمونه ای بدست
داده باشم، به زمینه های تاریخی روی کار آمدن و سپس به شاهی رسیدن رضا میرپنج در
دورانی نه چندان دور اشاره می کنم. در آن دوران از نظر تاریخی کوتاه، بر اثر
دگرگونی های چشمگیر و نیرومند جهانی، خواست های هنوز به ثمر نرسیده انقلاب مشروطه
و فروپاشی دودمان پادشاهی قاجار، چنان هرج و مرجی سرتاسر میهن ما را فراگرفته بود
که بسیاری از مردم، نه تنها لایه های میانی و فرادست جامعه که حتا لایه های
فرودست، خواهان روی کار آمدن پادشاه و حاکمیتی نیرومند و مرکزگرا بودند که توانایی
فرونشاندن شورش های ایلی ـ عشایری در گوشه و کنار کشور و سرکوب لات ها و باج
بگیرهای درون شهرهای بزرگ را داشته باشد. بررسی
و پژوهش این جستار می تواند بویژه برای آن گروه از نیروهای چپ که بی توجه به این
ویژگی تاریخ میهن مان، با الگوبرداری ناشیانه از سامانه های سیاسی ـ اجتماعی باختر
زمین مانند آلمان و سوییس، جمهوری فدراتیو و مانند آن را برای ساماندهی سیاسی ـ
اقتصادی میهن ما پیشنهاد کرده و می کنند، سودمند بوده، آن ها را به ارزیابی دوباره
برنامه هایشان وادارد.
برگرفته از نوشتارِ «درباره وظایف ما!» ب. الف. بزرگمهر ۳۰
دی ماه ۱۳۸۷ «تارنگاشت فرهنگ توسعه» (سال ها پیش از سوی
رژیم تبهکار خرموش ها بسته شد) ـ بازانتشار در پیوند
زیر:
۲۱ ـ نمونه ای چشمگیر از بکارگیری «اینهمانی» که چندین سال پیش آن را بگونه ای
فشرده برآورد و نقد کرده بودم:
زیر عنوان «تحول از کدام
راه؟» (ص ۱۴) از «... پیکار سه دهه اخیر بر ضد
استبداد و دیکتاتوری رژیم ولایت فقیه»، «طرد
استبداد و ارتجاع» و «استبداد ولایی»
سخن به میان آمده و «... جنبش را ادامه مبارزات ضد
استبدادی و آزادی خواهانه دهه های اخیر و دارای ماهیت و خصلت ملی، دمکراتیک، ضد
دیکتاتوری و استقلال طلبانه ارزیابی می کند، که به رغم پاره یی ضعف ها، در تحلیل
نهایی، به راه تغییرهای جدی گام بر می دارد.» در حای دیگر از «ادامه جنبش مردمی نیرومندی که خواهان تغییر شیوه حکومت
مداری استبدادی در میهن ماست» سخن رانده می شود.
آنگونه که بروشنی پیداست،
سمتگیری عمده ی جنبش توده های مردم، از سوی «طرح کنندگان برنامه»، در کالبد جنبشی
ضد دیکتاتوری، ضد استبدادی و آزادیخواهانه ارزیابی شده و «ادامه مبارزات ضد استبدادی و آزادی خواهانه دهه های اخیر» به شمار
آمده است! چنین ارزیابی نادرستی در کالبد واژه ها و عبارت هایی همانند در جاهای
دیگر نیز به چشم می خورد و ملات ساختار «طرح برنامه» را می سازد. گویی «انقلاب
بهمن ۵۷» با همه ی بزرگی آن در این میان رخ نداده و رژیم جمهوری اسلامی از آسمان
فرود آمده و جایگزین رژیم پیشین خود شده است!
این ارزیابی نارسا و سست، همه
ی نشیب و فرازهای سه دهه ی گذشته را که بخش عمده ای از نشیب های آن بی گفتگو بر
دوش سیاست های نادرست نیروهای چپ ایران و در تارک همه آنها «حزب توده ایران» است،
نادیده می گیرد و از روی همه ی آنها می پرد. «طرح کنندگان برنامه» حتا به این
واقعیت ساده توجه نکرده اند که چگونه «جنبش مردمی نیرومند» می تواند سه دهه پشت سر
هم تاب بیاورد؟! دوره ی جنبش و انقلاب یا دستِ کم هر مرحله از آنها را می توان با
دوران بارداری و زایمان مادری سنجید! این دوران، آغاز و انجامی دارد؛ یا کودک پس
از نه ماه و نه روز و نه ساعت و ... زنده و تندرست پا به جهان می گذارد یا جان می
سپارد؛ گرچه، گاه نیز با تنی رنجور ـ و شاید دستی شکسته، عمامه ای بر سر و علی
گویان ـ به ناف مادر بند شده، جان وی را می ستاند!
ارزیابی یادشده، بر بنیاد «اصل
اینهمانی» در منطق فراطبیعی و ایستا (متافیزیک)، جوانه های خودکامگی کنونی را که
بر خاکستر فروپاشی رژیم پادشاهی و خاورخودکامگی دیرینه پا در همه جای میهن مان سر
از خاک برآورده اند، با خودکامگی رژیم گذشته یکی می انگارد. چنین همانندی و یکسان
نگری، ریشه در واقعیت ندارد و زاییده ی پندار نیروهایی است که نزدیک به سه دهه،
توده های مردم را به پیکار برای دستیابی به آزادی های دمکراتیک بورژوایی (و نه
فراتر از آن) فراخوانده اند. این ارزیابی به دگرگونی شرایط اجتماعی و وضعیت
سیاسی ایران از سامانه ی خودکامه و مرکزگرای پادشاهی به گونه های خودکامگی همریشه
با آن بر بنیاد «ملوک الطوایفی»، کم ترین نگاهی ندارد.
برگرفته از نوشتار نکته هایی
برای بازنگری و بهبود «طرح برنامه نوین حزب توده ایران» ب. الف. بزرگمهر چهارم شهریور ماه ۱۳۹۰
پیوند بالا را به هر شَوَندی برداشته
یا جابجا کرده اند که از دید من، کار ناشایستی است؛ به این شَوَند ساده که خوانندگانی
پیگیرتر از دیگران، نمی توانند درستی یا نادرستی برگرفته ها را چنانچه بخواهند،
بسنجند. بماند که آقایان، حتا در نوشته های گذشته ی خود نیز دست برده اند؛ کاری
ناشایست تر که از آدمی راستگو و درستکار سر نمی زند؛ چه برسد به کسانی که داوهای
گنده تر از آن دارند. به هر رو، خوشبختانه نسخه ی «پی دی
اف» آن را در بایگانی نه چندان شسته رفته ام یافتم و چنانچه کسی خواستار آن باشد،
می توانم برایش بفرستم. ب. الف. بزرگمهر ۲۵ آذر
ماه ۱۳۹۸
۲۲ ـ ـ
یکی از فرنام هایی که بندگان آبزیرکاه و دله دزد الله بکون «خدای بخشنده ی مهربان»
بسته اند و پارسی آن، چنین است: پوشاننده ی کاستی ها و نارسایی ها و بدی ها!
«در
آنجا [«جمهوری سرفراز دمکراتیک خلق کره»]
اگر خدایی هم در کار باشد، چنانکه آن مردک دزد بیشرم تازی ـ انگلیسی بر زبان رانده
بود، «ستارالعیوب»* نیست و
چنانچه باشد از جایگاه خدایی، پایینش کشیده و تیربارانش می کنند تا دیگر به چنان
تبهکاری هایی دست نزند!
* «... ریشه بسیاری از افشاگری های سال های اخیر،
برگرفته از رویکرد و عمل چپها یا همان مارکسیستها در اوایل انقلاب است و آنها
آغازگر این رفتار غیراسلامی بودند در حالی که خداوند ستارالعیوب
است.» برگرفته از تارنگاشت «نواندیش»، ۱۵ اردی بهشت ماه ۱۳۹۵
برگرفته از یادداشتِ «پشتیبانی
همه سویه از «جمهوری دمکراتیک خلق کره»، کاریایی کمونیستی است!» ب. الف. بزرگمهر ۱۸ اردی بهشت ماه ۱۳۹۵
۲۳ ـ از کارواژه ی «سُهیدن»
(سُهش) به آرش «احساس کردن»
۲۴ ـ نادان در خوشبینانه ترین
برخورد! گرچه، من به چنین روشنفکران ناراست، نادرست و تبهکاری با خوش بینی نمی
نگرم.
۲۵ ـ این نوشتار نیز چون نوشتار «در دام سیاست های ملی
گرایانه نیفتیم!» (پیوند زیر)، نیمه کاره ماند و بخش پایانی آن که در زمینه هایی
همانند نوشتار یاد شده از کار در خواهد آمد، روی جُستار شعار دوربردی (استراتژیک)
و راهبردهایِ (تاکتیک ها) درست یا باریک تر بگویم: درست ترین شان از دید اینجانب،
کانونمند خواهد شد و شاید آنگونه از آب در آید که دیگر به دوباره کاری نیازی
نباشد. درباره ی آن، هم اکنون نمی توانم پیش بینی کنم. به هر رو، امیدوارم بخت آن را بیابم و دیرتر از این
نشود. ب. الف. بزرگمهر ۲۵ آذر ماه ۱۳۹۸
ویدئوی گواهمند:
کلان سوداگران و بازرگانان کلّه گُنده، سمتگیری ها را
روشن میکنند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر