... تنها آن
هنگام است که می توان به نگارش پرداخت!
سروده ای است به زبان
انگلیسی که کسی آن را به پارسی برگردانده است. سنجش متن انگلیسی و متن برگردان شده
ی پارسی در نگاهی گذرا، نارسایی برگردان پارسی را چه از دیدگاه رعایت نکردن زمان
در نوشته و چه بویژه از این سویه که در جایی بیش از اندازه به برگردان آزاد
گراییده و در جای دیگر، خشک و بی هیچ سرزندگی (تحت اللفظی) برگردانده، آشکار می
کند. من مترجم نیستم و به این کار نیز کم ترین گرایشی ندارم؛ آن هم در زمینه ی
سروده که کاری بسیار دشوارتر از برگردان نثر است و از دید من، کسی که دست به چنین
کاری می زند، باید خود نیز دستی در سراییدن سروده داشته باشد و هر دو زبان را در
اندازه ای بسیار ژرف و در سطح ادبی، نیک بداند. در این زمینه نیز من ویژه کار
نیستم و ادعایی هم ندارم. شگفتی من از آنجاست که چگونه کسانی دست به اینگونه کارها
می یازند که گاه زبان مادری خود را که به آن برمی گردانند به اندازه ای بسنده نمی
دانند و در این باره، آماج سخنم، کسی که این سروده را از انگلیسی به پارسی
برگردانده نیست.
آدمی خوش ذوق، پیش از این، چنین چیزی را درج کرده بود:
«این واژه فارسی است
آن دیگری عربی
آن سه دیگر عبری
و چهارمی غربی
ما هنوز در واژهها هم نژاد پرستیم
کو تا که به انسانیت برسیم …» از «گوگل پلاس»
آن دیگری عربی
آن سه دیگر عبری
و چهارمی غربی
ما هنوز در واژهها هم نژاد پرستیم
کو تا که به انسانیت برسیم …» از «گوگل پلاس»
نمی دانم نویسنده
ی آن، چه آماجی از این چند سطر در سر می پروراند. می خواستم چیزی درباره اش
بنویسم؛ فراموش کردم یا شاید به دلیل دامنه ی گسترده ی گفتگو و ستیزه در آن زمینه
که به ناچار زمان بسیاری می بُرد از نوشتن آن پشیمان شدم؛ ولی به هر رو به نظرم
رسید، نویسنده هنوز نیک و با همه ی دامنه و ژرفای آن درنیافته که به زبان، هر
زبانی، نمی توان تنها در چارچوب این یا آن زبان نگریست که هر زبانی، در چارچوب
فرهنگی ـ تاریخی گسترده ای با پیوندهای بسیار به این یا آن «خرده فرهنگ»* و زبان های خویشاوند و حتا دورتر دریافتنی است؛ و
درست به همین انگیزه است که از هرکدام از آن زبان ها و «خرده فرهنگ» ها تا آنجا که
براستی «فرهنگ» بشمار می روند**، باید
پاسداری نمود و تفاوت بسیار بزرگی است، میان بده بستان «خرده فرهنگ» ها که بده
بستان زبان ها را نیز به عنوان بخشی از آن ها دربرمی گیرد تا یورشی سامان یافته
برای نابودی «خرده فرهنگ»ی دیگر که نمونه
ی تاریخی بسیار اسفناک و دردمندانه ای آن یورش تازیان به ایران، کتاب سوزان ها یا
به رودخانه سپردن ها و سپس در دوره ای چپاول گسترده ی فرهنگی و از آنِ خود کردن
دانش و هنر و علوم ایرانی و جا زدن آن به نام خود است.
کمبود و نارسایی در برگردان از زبان های دیگر به پارسی را
در زمینه ی نوشته های اجتماعی و سیاسی پیش تر گواه بوده و گاه انگشت شگفتی به
دندان گزیده ام؛ در میان آن ها هستند بسیاری که کتاب پشت کتاب نیز درمی آورند و
بیگمان سودی و درآمدی نیز می برند!
به برخی از آن ها که این نکته ی مهم را یادآوری می کنی،
در پاسخ می گویند:
خوب! تا کار نکنی که ورزیده نمی شوی! ... ولی، چالش بزرگ
اینجاست که برای هر کاری باید به نقطه ای برسی که کار انجام یافته، دستکم برای
خودت پذیرفتنی باشد و بتوانی کلاه خود را به داوری بگیری.
سال ها پیش، جمله ای از «لئونید سالاویف»، نویسنده پرنبوغ روسی در پیشگفتار جلد نخست کتاب بسیار ارزنده ی وی درباره ی ملانصرالدین به نام «خدیوزاده جادوشده» (یا «شاهزاده ای که خر شد») برای همیشه در ذهنم نقش بست:
سال ها پیش، جمله ای از «لئونید سالاویف»، نویسنده پرنبوغ روسی در پیشگفتار جلد نخست کتاب بسیار ارزنده ی وی درباره ی ملانصرالدین به نام «خدیوزاده جادوشده» (یا «شاهزاده ای که خر شد») برای همیشه در ذهنم نقش بست:
«... وقتی خاطرات به اندازه
ای تازه است که آتش جانسوز جدایی در دل زبانه می کشد، نمی توان به نگارش دست زد.
باید منتظر شد تا هر آنچه تصادفی و بیش از
اندازه شخصی است از دل بیرون رود و تنها احساس پاک شاعرانه، بسان شربتی خوشبو
برجای بماند. تنها آن هنگام است که می توان به نگارش پرداخت.» گفته ی وی،
گرچه از سویه ای ویژه برخوردار است، از دید من، سایر سویه های کار ادبی و هنری و
حتا نوشتارهای سیاسی و اقتصادی و پژوهشی را دربر می گیرد. بهترین نمونه های پرنبوغ
آن در اینگونه کارها را می توان در نوشتارهای ارزنده ی کارل مارکس، دانشمند
انقلابی پرشور و تکان دهنده ی جهان کهنه یافت که پر از طنز و گوشه و کنایه است و
دریافت برخی نکته های سنگین تر را آسان تر نموده، نوشته را سرسبز و زنده نگاه
داشته است.
من از دوره ی پایان دبستان و آغاز نوجوانی می نوشته ام؛
نوشته هایی دلپسند دیگران از بچه های همسن و سال خود گرفته تا آموزگاران؛ با این
همه، برای دوره ای دراز آن نوشته ها را پس از چندی کهنه شدن، دور می انداختم یا
پاره می کردم که بیگمان کاری بسیار ناشایست بود؛ زیرا برخی از همان کارها می
توانست، امروز دستمایه ی کارهای دیگری باشد؛ آماج من در اینجا این نیست که اکنون
بسیار خوب می نویسم؛ نه! ممکن است بسیاری از کارهای کنونیم نیز سزاوار دور ریختن
باشد؛ آماج من پافشاری بر این نکته است که پیش از هر کس دیگر، خودِ آدم باید داور
کار خود باشد و تا هنگامی که کارش از نویسندگی و برگردان کتاب گرفته تا ساختن
تندیس و هر چیز دیگری، فرازی روشن و پذیرفتنی نیافته از آوردن شان به بازار
خودداری کند؛ وگرنه به سطحی گری، خواه ناخواه، دانسته یا ناآگاهانه، میدان داده
است؛ و این کاری است بس ناشایست و ناروا!
شوربختانه، در دوره ی کنونی بسی بیش تر با چنین کارهایی
روبرو می شویم و امکانات فن آوری و رسانه ای نیز نه بخودی خود (زیرا این ها
ابزارهایی بیش نیستند!) که در بازار مکّاره ای که خر، خر را نمی شناسد و به ریسمان
الهی چسبیده ای در آن بالا یک نانوایی را نیز نمی تواند بچرخاند، به این بلبشو
دامن زده و می زند. امیدوارم با دگرگونی اوضاع جهان و ایران در آینده، آنچنان
شرایطی فراهم آید که گل و لای و لجن برخاسته و سرگردان در آب ها فرونشینند و با
زلال شدن آب، ژرفای آن و آنچه در اوست بهتر دیده شود.
در زیر متن انگلیسی سروده و دو برگردان از آن را آورده
ام؛ یکی از آن آقای الهی قمشه ای است و آن دیگری از آنِ من است؛ خود داوری کنید تا
گوشه ای از اوضاع نابسامان در این زمینه را ببینید و بازهم بر این نکته پافشاری می
کنم که من مترجم نیستم و کم ترین دلبستگی به این کار ندارم!
ب. الف. بزرگمهر
۲۴ امرداد ماه ۱۳۹۳
* دانسته و
آگاهانه، عبارت «خرده فرهنگ» را بجای «فرهنگ» بکار برده ام. به آن در اینجا نمی
پردازم که گفتگو و ستیزی دیگر می خواهد و در این چارچوب نمی گنجد. ب. الف. بزرگمهر
** این نیز نیازمند
گفتگو و ستیزه ای جداگانه، دربرگیرنده، همه سویه و کارشناسانه است که در برخی سویه
های آن من بار چندانی ندارم؛ ولی، به هر رو بسیاری چیزهاست که بویژه با شتاب روند
جهانی شدن سرمایه به نیروی زر و زور و فریب، پای به پهنه ی فرهنگ نهاده که بیش تر گونه
هایی از بی فرهنگی، بیماری های فرهنگی و واکنش های بیمارگونه ی نهشته های کپک زده
ی سده های میانی در کالبد «فرهنگ» اند!
***
“ My Love,
My Love “
From the hollow sphere of space
Echo
Of a lonely voice
That cries, my love, my love:
I do not know whether I spoke or
heard
The word
That fills all silence
Kathleen Raine
«عشق
من، عشق من»
از کرۀ خالی فضا
پژواکی به گوشم آمد؛
صدایی تنها که فریاد می زد:
عشق من، عشق من،
و ندانستم که من آن کلمه را شنیدم
یا بر زبان آوردم،
و آن کلمه سکوت بی پایان فضا را پر کرد.
کتلین رِین
برگردان الهی قمشه ای
از «گوگل پلاس»
***
«عشق
من، عشق من»
ازقلمروی تهی سپهر
پژواک آوایی تنها
که بانگ برمی دارد:
«عشق
من، عشق من»
نمی دانم آیا من آن را بر زبان راندم
یا شنیدم
آن واژه را
که همه ی خاموشی را می انباید
کاتلین رِین
برگردان از ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر