از دفتر خاطرات اکبر بهرمانی (هاشمی رفسنجانی)
صبح یکی از همشهری هایمان آمد و مقداری پسته و شیرینی آورد ...
عصر با اینکه سرد بود، شنا کردم.
پنجشنبه ۸
مهر ۶۱:
ظهر بچه ها به مدرسه و فائزه به اسب سواری رفته بود.
دوشنبه ۶
دی ۶۱:
شام کوفته برنجی و شلغم داشتیم.
همان گونه که می بینید، جناب آقای هاشمی در یادداشت های روزانه
اش، در حالی که از یادآوری خرده ریزترین و بی اهمیت ترین مسائل نیز خودداری نکرده
از یادآوری خبر مهم ربایش فرمانده قهرمان «عملیات فتح المبین» و «عملیات بیت
المقدس» (آزادسازی خرمشهر) در روز ۱۴
تیر ۶۱، خودداری
ورزیده و برای او و همراهانش، حتی به اندازه ی یک شام کوفته برنجی و شلغم نیز
اهمیت قائل نمی شود!
از «گوگل پلاس» با
ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ برنام آن را از متن برگزیده و زیربرنام را
نیز اندکی دستکاری نموده ام. ب. الف.
بزرگمهر
پی نوشت:
بیگمان این مردک ابلیس سرشت،
چیزهای دیگری را هم فراموش کرده بنویسد:
سه شنبه ... ... ...:
با مک فارلین و همراهانش
گفتگویی دور از چشم و پربار داشتیم. قرار شد آن آقای سرهنگ*
ترتیب رساندن جنگ ابزارهای
اسراییلی را بدهد. قرارهایی هم برای آینده گذاشتیم که نویدبخش است. پول بسیاری در
این داد و ستد خوابیده ... چرا ما آن را به سود اسلام عزیزمان بکار نگیریم؟ [آخوند حرامزاده
در اینجا همان دروغی را بخود می گوید که همه ی کسانی که تنها به منافع فردی خود می
اندیشند، فریب و نیرنگ را با آن می آغازند؛ به نام اسلام، به کام آخوند بی ریش!]
ب. الف. بزرگمهر پنجم خرداد ماه ۱۳۹۲
* سرهنگ الیور نورث
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر