خیابان انقلاب روی سرم قدم میزند
و
کتابها فریاد را با خود میکشند
حراج حراج.
باتومها در پیاده رو
پرسه میزنند
کتابها خودشان را به خواب زدهاند.
برویم قنادی فرانسه، سر ابوریحان
شاید قهوه ای،
خیابان را از سرم بردارد.
زباله های انقلاب
بوی کاغذ میدهند
روزهایابری،
هایهای میگریند
و دامنهای زنان
هنوز دودهای گاز اشک آور را فرومیدهند.
آی دزد دزد
همه چیز را برد
حتی نامم را فراموش کردم
این بار اگر یادم آمد
حتما یادداشت میکنم.
بروم کمی رنگ روغن بگیرم
شاید دوباره آفتاب آمد
رنگ خون را به آفتاب بدهم
یادم نرود قرارمان این بود.
موریانه ها
میدان انقلاب را میجوند
همه چیز حراج شده است
بروم کمی سبزیِ خوردن بگیرم
شاید کمی
تازه شوم.
سینما بهمن هم حرفی برای گفتن ندارد
کمی در عصر جدید
قدم میزنم
و روی زخمهایم
نمک می پاشم.
دستهایم تشنه است
کسی لبخند نمیزند
خیابان درسرم راه میرود
و بوی بد روغن ماسیده ساندویچی حراج،
تاکسی را صدا میزند.
زنان خسته ی نان
در میدان انقلاب چرت میزنند
اتوبوس هنوز نیامده
چقدر گرسنهام برای نان و آزادی.
رها
خیابان انقلاب دهم بهمن ماه ۹۸
برگرفته از «تلگرام معلمان
عدالتخواه» ۲۷ اسپند ماه ۱۳۹۸
برنام را از متن سرودواره برگرفته ام. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر