کیر خر نیرنگباز! بخوان تا
شیرفهم شوی!* این تنها نمونه ای است از
شمار بسیاری پزشکان، پرستاران و دیگر ایرانیان جانفشان که همه ی هستی خود را برای یاری
هم میهنان خود و بیمارانی «کرونا زده»، «خرموش زده»، «دزد زده»، «دروغگو و لافزن
زده» بکار گرفته و می گیرند. به این ها باید خدا قُوّت گفت** و دستِکم، هوده ی کاری شان را بهنگام پرداخت؛
گرچه، کمابیش همه ی آن ها با بزرگواری برخاسته از درون خود، بی هیچ چشمداشتی که
بگمانم حتا ناروا می رسد با کمینه ابزارها، پاک کننده ها و داروهایی که در دسترس
دارند به یاری بلازدگان می شتابند. آن ها که در پرخاش های خیابانی تیر خوردند و
کشته شدند یا زخم برداشته، بی هیچ رسیدگی در زندان ها جان سپردند، فرزندان همین ها
بودند؛ همه ی آن ها و این ها از آن میان، زندانیان پایدار سیاسی اند که نام ایران
را همچنان بلند نگاه داشته اند؛ نه تو پفیوز مادربخطا و دیگر لات و لش های تمرگیده
در بالاترین جایگاه های هِرَمی پوشالی و لرزان که هر روز گندی ببار می آورید و ایران
و ایرانی را سرافکنده و ریشخند هر کس و ناکسی می کنید. شرم تان باد! مرگ تان باد
که با خود، پریشانی و ویرانی بهمراه آوردید! شما نماد خشکسالی ها، تندآب ها، ریزگردها،
زمین لرزه ها و دیگر بلاهای زمینی و آسمانی هستید که در این چهار دهه بسر ایران
آمده است. شما بدتر از «کرونا»، نماد اهریمن در همه ی نمودهای آنید؛ جای تان در
دوزخ است و به همان جا بازخواهید گشت.
سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر
میهن مان!
ب. الف. بزرگمهر ۲۰ اسپند ماه ۱۳۹۸
پی نوشت:
*
... صبح که وارد بیمارستان می شوم، پرستار شیفت شبِ «آی
سی یو» را با چشمانی گریان می بینم:
آقای دکتر! پوریا دم دمای صبح فوت کرد، تو رو خدا تا کی این
وضع ادامه داره؟
پوریا پسر جوانی بود که چهار روز پیش بعلت تنگی نفس شدید
به «آی سی یو» منتقل شده بود. در آخرین لحظاتی که هوشیار بود و نفسش می گرفت، دست
مرا گرفته بود و می گفت:
آقای دکتر، یعنی من می میرم؟! یک کاری بکنید؛ من زندگی را
دوست دارم ... و من فقط او را آرام کرده بودم.
به سمت بخش می روم؛ در راهرو پرستار و پرسنل متعددی را می
بینم که هر کدام با آزمایش و عکسی در دست از من می خواهند وضعیت شان را روشن کنم. بعضی
ها با نگرانی و بعضی با پذیرشی مَقَدَّر از سر اجبار. تقریبا اکثریت آنها مبتلا
شده اند. آنها را دلگرم می کنم که همه لزوما بدحال نخواهند شد . «گانِ» یکسره می
پوشم؛ مریض ها را می بینم. سراپا عرق می کنم و خیس می شوم. امروز تقریبا ۲۰ روز
گذشته است و تقریبا ۵۰ نفر فوت نموده اند. گواهی فوت کم آورده ایم. کسب و کار مرگ،
چقدر سکه است! ولی همه پذیرفته اند. همراهان بیماران، تقدیر مرگ را پذیرفته اند؛ کمتر
صدای بلند شیون را می شنویم. مرگ دیگر اقتدار ندارد؛ هرچند یکه تازی می کند. این
روزها زندگی عزیزتر شده است.
ما کم کم با این بیماری ناشناخته: «کورونا» آشناتر و مسلط
تر می شویم و رفتارش را بهتر می توانیم پیش بینی کنیم و از آن بیشتر با ناتوانی
خود بیشتر آشنا می شویم. هفته سوم بیماری است و موج حمایت های مردمی راه افتاده
است؛ مردم عجیبی داریم؛ در اوج این همدلی با شکوه، در عین حال هنوز نتوانسته اند
زنجیره انتقال را بشکنند و بعضی ها که خیلی از داستان پرت اند.
برمی گردم منزل. از دم در، همسرم تمام خودم و وسایل را
ضدعفونی می کند؛ گویی از جهانی دیگر آمده ام. صدای جیر جیر پیام های «واتساپ» و «تلگرام»
سرازیر است:
عکس «سی تی اسکن» و آزمایش: «ما کورونا گرفته ایم؟» ترس و
اضطراب همه را گرفته است. شب های اول، مثل همیشه می خواستم بخوابم؛ ولی نمی
توانستم. همه اش فکر می کنم، الان بیمارستان زنگ می زند؛ الان در «واتساپ» عکس و
آزمایش یک نفر دیگه آمده ...
یک چیزی در سرم زنگ می زند و مثل سوهان تمام سلولهای مغزم
را می سابد. الان قرص خواب می خورم؛ ولی فقط چهار ساعت اثر می کند و باز بیخوابی و
باز صدای آمدن عکس و آزمایش یک نفر دیگر در «واتساپ».
می دانم، یک روز این داستان تمام می شود. می دانم و آنگاه
برای خوابیدن به هیچ قرصی نیاز نخواهم داشت.
دکتر عبدالرضا دزفولی ـ متخصص بیماری های عفونی ۲۰ اسفند ۱۳۹۸
برگرفته از «تلگرام معلمان عدالتخواه» ۲۰ اسپند ماه ۱۳۹۸
دانسته از ویرایش و پارسی نویسی این نوشته
خودداری ورزیده و به ویرایش نشانه گذاری ها بسنده نموده ام. ب. الف. بزرگمهر
** «... هفتهی دولت فرصتی برای ارزیابی
مسئولان دولتی از عملکرد خود است؛ ضمن آنکه در این هفته باید به دولتمردان و
برادران و خواهران حاضر در این جلسه ”خداقوت“ گفت، زیرا ادارهی کشوری با جمعیتی بیش
از هشتاد میلیون با مسائل گوناگون، وظیفهای بسیار سنگین و دشوار است.» (برگرفته از «تارنگاشت
بصیرت العظما»
هفتم شهریور ماه ۱۳۹۷)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر