جنبش اجتماعی سال ۱۳۸۸ ایران
به شَوَند (دلیل) شکاف طبقاتیِ ژرف میان لایه های بگونه ای عمده، میانگین به بالای
اجتماعیِ به جُنب و جوش درآمده در آن با لایه های فرودست اجتماعی۱ از سویی و نبود سازمان۲ چپی راستین و رزمنده۳ نتوانست طبقه کارگر و زحمتکشان پیرامون آن را به
میدان کارزار کشانده و فرازی توده ای و خلقی۴ یابد. از همین رو، خواست آزادی های اجتماعی به
میان آمده در آن، نه بر بنیانی دانشورانه و پیگیر، دربرگیرنده ی حق کار و درآمد و
سازمان یابی شایسته ی توده های کار و زحمت در ساختارهای صنفی ـ سیاسی خویش که در
چارچوبی بسته، گوشه دار یا کژدیسه با خواست ها و نیازهای برآورده نشده ی انقلاب
بهمن ۵۷ و پذیرفتنی ـ و حتا دلخواه! ـ برای کشورهای امپریالیستی استوار شد و
مزدوران شان، بسیار زود و به هنگام زیر پوست آن خزیده، جای تهی مانده ی نیروهای
پیشروی اجتماعی در رهبری و سمتدهی آن را پر نمودند.
سیاست و شیوه ی برخوردِ «حزب
توده ایران»۵ به جنبش اجتماعی
یادشده به شَوَندهای گوناگون و برجسته تر از همه، نبود سازمانی خوب ساز و برگ
یافته به «سوسیالیسم دانشورانه» درخور شرایط روز از چارچوب دلخواه لایه های
میانگین به بالای جامعه با گرایش های آشکار و خودگولزنک لیبرالیسمی وارفته و بی
چشم انداز برای میهن مان فراتر نرفت۶ و از همان نخست به دنباله روی آشکار از نیروهای
بورژوا لیبرال، اسلام پناهان و اسلام پیشگانی از گونه ای دیگر کشید که گرچه در
گفتار و با رویکردی ناراست و دوپهلو به دوران بسیار کوتاه انقلابی در گذشته، بانگِ
«جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد» که بخودی خود از هیچگونه آرشی
برخوردار نیست را سر داده بودند، گوشه ی چشمی نیز به کنار آمدن با کشورهای
امپریالیستی و بویژه امپریالیست های «یانکی» و زیر پا نهادن اندک برجای مانده های
انقلاب توده ای بهمن ۵۷ داشتند و در سخنرانی های شان، بارها چنین گرایشی را پوشیده
و آشکار بر زبان راندند. همه ی این ها در کنار یکدیگر و برخی دیگر واقعیت ها و
روندهای به تاریخ پیوسته ی اشاره نشده در اینجا به سردرگمی هرچه بیش تر جنبشی که
بنا بر آزمون های تاریخی و بسیاری نشانه ها و نمودها، می توانست فراگیرتر شده به
سرنگونی رژیم تبهکار جمهوری اسلامی انجامد، افزود و آن را بی سر و سامان تر نمود.
همان هنگام که کنارِ گودنشینان
بسیاری و از آن میان، میرزابنویس های حزب یادشده به «روزشمار نویسی» روی آورده و
آتشی سمت و سو نیافته و پر هرج و مرج که هر جا درمی گرفت، می سوزاند را باد می
زدند، کمابیش روشن بود که چنان جنبشی، نه تنها به بنیادی ترین خواست های خود
نخواهد رسید که فرجامی ناگوار و تلخ خواهد داشت و سرخوردگی، سیاست زدگی، روی آوری
به درویش بازی و عرفان دروغینی چون آنچه آن «بَل بَل گوشِ»۷ نیرنگباز می پراکند و بسیاری کژدیسگی های
اجتماعی دیگر و از آن میان، گسترش پریشانگویی مذهبی، نه تنها در میان توده ی مردم
که در میان روشنفکران را دامن خواهد زد. آنچه از همه بدتر بود و زمینه ی شکست های
بیش از پیش رژیمی فرسوده و وامانده در گره گشایی ساده ترین دشواری های اقتصادی ـ
اجتماعی توده های مردم و نیز سرافکندگی ها و سرسپردگی کنونی آن را بیش از پیش
فراهم نمود، ریختن آب به آسیاب امپریالیست ها بود که همه ی نیروهای یادشده در بالا
و کمابیش، همه ی حزب ها و سازمان های رویهمرفته فرقه گرای درون و برون کشور از چپ
و راست و بیش از همه، گریختگانی از درون و پیرامون رژیم و پناه برده به دامن
«شیطان بزرگ»، بگونه ای آگاهانه یا از سر ناآگاهی، خواه ناخواه در آن دست داشتند.
در این باره، نمی توان نقش رهبر دَبَنگ و نابکار رژیم را نادیده گرفت و آنچه نمی
بایستی به آن دست می زد را ناگفته گذاشت؛ وی که از ایستادگی و پایداری رهبر
درگذشته ی انقلاب بهمن برخوردار نبوده و نیست و همواره به پیروی از روندهای سیاسی
و گرایش های لایه های اجتماعی فرمانروا بر اقتصاد و سیاست کشور، ناچار به ویراژ
دادن، چپ و راست زدن و نمایش هایی گاه بس ریشخندآمیز برای برجا نهادن راه گریز از
دری دیگر بوده تا بتواند بر اوج بادهای برخاسته از خزینه اش سوار باشد، پس از
دستبرد فراقانونی به اصل ۴۴ «قانون اساسی»، گامی دیگر به سویی برداشت که پیش از آن
نیز گرایش خود را به آن نشان داده بود:
«هر زماني كه وقت مذاكره
[با آمريكا] فرابرسد، من خودم آن زمان را اعلام خواهم كرد.»۸ و
این هنگامی بود که چانه زنی ها و گفتگوهای پنهانی میان نمایندگان رژیم با
نمایندگان و نظامیان «یانکی» در عراق درباره سرنوشت آن کشور و چیزهای همچنان
ناروشن دیگری جریان داشت یا تاره به پایان رسیده بود و پیش از آن نیز گفتگوهایی با
یا بی میانجی، بارها در زمینه هایی دیگر انجام پذیرفته بود؛ بنابراین، آماج گفته ی
بر زبان آمده از سوی "رهبر" که نخستین نشانه های سرجُنبانی وی به فشارهای
درونی «میوه چینان انقلاب» و از آن میان، کلان بازرگانان و سوداگران شیفته ی
«تعامل» با «شیطان بزرگ» را دربر داشت، تنها گامی فراتر از سالیان دراز گفتگوهای
پنهانی و روی آوردن به گفتگوهای آشکارتر و بی پرده تر۹ برای گشودن گره کور دشواری های «خورد و برد» با
«شیطان بزرگ» برای دریافت پایوری هستی رژیم بود که از زبان یکی از برادران تازی ـ
انگلیسی، رفتن به ماه عسل با «شیطان» حتا در کنار «مار غاشیه» در ژرفای دوزخ را
نیز در ذهن خویش می پرورانید؛۱۰ گفتگوهایی آشکار که پیش از آن، نه
"رهبر" دَبَنگ و نه کسی دیگر، زَهره ی پیشنهاد آن را نداشت!
شکست جنبش سال ۱۳۸۸ که در
میانه ی کارزار آن، سست و پوشالی بودن ساختار رژیم نیز بروشنی به نمایش درآمد و
افزون بر موش های گریخته از «کشتی نظام»، دورویان، فرصت جویان و طرفداران «حزب
باد»، چون آن یکی برادرِ تازی ـ انگلیسیِ تمرگیده بر جایگاه ریاست مجلس فرمایشی،
پشت به باد داده و سرِ خر را به سویی دیگر چرخاندند، هم زمینه ی گفتگوهای آشکار با
«یانکی» ها را آماده نمود و هم آن را به رژیم فرسوده و از بنیاد لرزان و سست شده
با تن دادن به قراردادهایی ننگین و ایران بربادده و خواری و سرسپردگی هرچه بیش تر
و آشکارتر گرانبار نمود. نشانه های آن را در وادادگی های "رهبر"، هر دو
چشم را فروبستن به رویدادهای ناگوار و سهمگین۱۱، ناسزاگویی های
از سرِ بیچارگی وی به زمین و زمان و حتا برخورد "دلسوزانه" و
آبزیرکاهانه ی «برادر بَرَک حسین» به وی گواه بوده ایم!
همه ی این ها از سال ۱۳۸۸ به
این سو، شرایطی برای کشورمان رقم زد که از بسیاری سویه ها در جهان بی همتاست و
شاید از دیدگاه تاریخی نیز بی پیشینه باشد:
کشوری از درون چنگ اندازی
شده که شرایط اقتصادی ـ
اجتماعی آن با کم و بیش هیچ کشوری در جهان، حتا خودکامه ترین شان، همانند نیست؛ اگر
در بسیاری از دیگر کشورها با نادیده گرفتن سمتگیری اقتصادی ـ اجتماعی هر یک،
روند چرخش اقتصادی با روند اجتماعی رویهمرفته سازگار و همراستا بوده و با فراز و
نشیب های ناگهانی و پدیده هابی پیش بینی نشده همراه نیست، در ایران کنونی با چنین
روند و پدیده هایی که گاه چون زمین لرزه تار و پود جامعه را درمی نوردد، روبروییم
که به باور من، پی گرفتن همان راه رویش اقتصادی ـ اجتماعیِ کهنه و ناسازگار با
خواست های انقلاب سترگ بهمن ۱۳۵۷ ایران و فرانروییدن انقلاب سیاسی به انقلاب
اجتماعی، بنیاد و برجسته ترین شَوَند آن است؛ بگونه ای که بسیاری از آن خواست ها
حتا در چارچوب اصلاحات اجتماعی ـ اقتصادی («رِفُرم») نیز جامه ی عمل نپوشیدند.۱۲
اگر به روند تاریخی پیموده شده
ی سازند۱۳ سرمایه داری
(امپریالیستی) در دوره ی پس از انقلاب بهمن ۵۷ تاکنون باریک تر شویم، خواهیم دید
که همزمان با گسترش بی پیشینه ی این سازند در تار و پود اقتصاد و جامعه کشورهای
گوناگون («گلوبالیسم سرمایه داری»)، سمت و سوی فروکاستی (نزولی)۱۴ و
نمود بیش از پیشِ سرشت سرکوبگرانه ی آن، کاهش دامنه و پایداری هرگونه «اصلاح
اجتماعی ـ اقتصادی» به سود نیروهای کار و زحمت در همه ی کشورهای جهانِ سرمایه و از
آن میان، ایران را در پی داشته و دارد. از همین رو، پیگیری راه رشد سرمایه داریِ
دوران رژیم ستمشاهی و نیز پاسداری از ساختارهای دیوانسالاری کهنه ی ناسازگار با
چنان انقلابی توده ای با اندک دگرسازی هایی زیر پوشش "اسلام"، همه ی
آخشیج های بایسته برای شکست انقلاب در چارچوب روندِ تاریخی یادشده را از همان نخست
در زهدان خود می پروراند.۱۵سی سال و اندی بدرازا کشید تا ضدانقلاب به
پوستین «اسلام» درآمده، واپسین برجای مانده های آن انقلاب سترگ را چون برفی لگدمال
شده و آغشته به چرک و خون بروبد و در کالبدِ بورژوازی سوداگر و داد و ستدپیشه ای
با وابستگی های بیشمار به سرمایه امپریالیستی از نو در ایران زمین جان بگیرد. در
روندی جانکاه و سراشیبی، گره دشواری های اقتصادی ـ اجتماعی دوران ستمشاهی نه تنها
به شیوه ای انقلابی به سود توده های کار و زحمت گشوده نشد که حتا در چارچوب
«اصلاحات اجتماعی ـ اقتصادی» نیز به آن ها پاسخی داده نشد. گره هایی تازه بر گره
های کهنه افزوده و ناهمتایی (تضاد) های درونی و برونی رژیمِ میوه چین انقلابی توده
ای، هرچه بیش تر رویهم انباشته شد. به این ترتیب، در روندی که بویژه از سال ۱۳۸۸
به این سو، بیش از پیش رخ نمود، افزون بر شکاف ژرف طبقاتی و زمینه ساز گسست خلق
های ایران زمین، رویارویی توده های مردم ایران با رژیمی پوسیده از درون نیز از گسترشی
بیمانند برخوردار شد؛ پدیده ای که از یکسو، رژیم اسلام پیشه را افزون بر وابستگی
های اقتصادی به وابستگی سیاسی و پشت دادن به نیروی کشورهای امپریالیستی حتا با
زنهارخواهی (خیانت) و زیر پا نهادنِ ناوابستگی (استقلال) کشور کشاند و از سوی
دیگر، سرکوب توده ها و پایمال نمودن حقوق اجتماعی و مدنی زیر پوشش قانون های شتری
شریعتی وامانده را گسترشی همه سویه بخشید:
واکنشی زنجیره ای که بازتاب آن
در پهنه ی اقتصادی ـ اجتماعی از سویی با پیشبرد سیاست های دستور داده شده از سوی
نهادهای بزرگ سرمایه امپریالیستی چون «صندوق جهانی پول» و «بانک جهانی» و خصوصی
سازی های گسترده و بی بند و بار، نابودی بیش از پیش ساختارهای اقتصاد ملی و بیمار
کشور را در پی داشت و از دیگر سو، در سنجشی نسبی با اقتصادی زاینده و فرآورنده،
شمار بسیاری سرکوبگر و خبرچین را در چارچوب سازمان ها و نهادهایی چون «بسیج»،
«سپاه»، «امر به معروف و نهی از منکر» برای انجام کارهایی نازا و زیانبار بکار
گرفت تا مردمی تنگدست شده و خوگرفته به پریشانگویی های مذهبی را بازهم بیش تر مهار
و سرکوب کنند. این نیز بماند که به عنوان نمونه، پای خبرچین ها و تروریست های شان
تا ژرفای اروپا و جاهای دیگر جهان نیز کشیده شده است.
با آنچه بگونه ای فشرده در
میان نهاده شد، در کشوری با چنان ویژگی هایی، دیگر کم ترین نیازی به چنگ اندازی
نیروی بیگانه به ایران زمین نیست.۱۶ رژیم ضدِّملی، زنهارخواه و وابسته به کشورهای
امپریالیستی، در کردار به چنین کاری دست یازیده و گرامی میهن مان را به کشوری زیر
یوغ بیگانه دگردیسه نموده است. اینکه چنین رژیم دست نشانده ای، بگونه ای
چشمگیر سیاست نابودی طبقه کارگر کشورمان را در پیش گرفته یا زنان برومند و سرفراز
ایرانی را به "گناه" همیاری گسترده و داشتن نقشی پیشرو و برانگیزاننده در
انقلاب شکوهمند بهمن ۵۷ و سر فرود نیاوردن در برابر زورگویی های مشتی زالوی
شکمباره و تن ندادن به روسپیگری زیر برنام و به بهانه ی "قانون" های
شریعتی وامانده و زن ستیز به هر بهانه ای بیکار می کند۱۷، بخوبی گواه
بخشی از واقعیت های دردناک اجتماعی است که فرومایگی و بزهکاری های کوچک و بزرگ از
یکسو و سرخم نمودن در برابر "دست سرنوشت" از سوی دیگر را در جامعه ی
ایرانی گسترشی چشمگیر بخشیده است.
به پندار من، پیگیری چنین
اوضاعی در کشورمان، در شرایطی که رژیمی ضدملی و تن به خواری و زنهارخواهی داده،
تنها به پشتوانه ی نیروهای امپریالیستی همچنان روی پاست و نیروهای سیاسیِ پاسخگو
در برابر تاریخ، نه تنها برای سرنگونی آن برنامه ای ندارند که همگام با دولت
«زهدان اجاره ای» از برخی شعارهای گذشته ی خود نیز چشم پوشیده و سر در لاک فرو
برده اند، آشوب های کور و هرچ و مرج جویانه در همه جا را دامن خواهد زد که هم
اکنون گواه اوجگیری آن در برخی جاهای ایران هستیم؛ آشوب هایی که با کژدیسه
نمودن دانسته و آگاهانه ی آن ها از سوی رژیم تبهکار و لانه ی مزدوران امپریالیست
به سوی چالش هایی از گونه ی «جنگ بر سرِ آب» و مانند آن کشانده شده، زمینه ی جنگ
های برادرکشی آینده را فراهم خواهد نمود؛ از سوی دیگر، پیگیری چنین اوضاعی، جنگ
مسلحانه ی توده ای و بگمان نیرومند، جنگ آزادیبخش خلقی را ناگزیر خواهد نمود که به
نوبه ی خویش، واگرایی اقتصادی ـ اجتماعی بیش از پیش و گسست میان خلق های ایران
زمین را دامن زده و در شرایطی جداگانه و هم اکنون پیش بینی ناپذیر می تواند به
جدایی بخش های دیگری از پیکر ایران زمین برجای مانده از دوران کهن بیانجامد؛
آنچنان شرایط و اوضاعی که این یا آن خلق ناگزیر به جداشدن از سایر خلق ها و پیگیری
راهی دیگر شود.۱۸
«... باید کاری هرکول وار و شاید بیش از آن به انجام
برسانیم. اگر آن پهلوان افسانه ای، آب دو رودخانه را به آخوری به نام ”اوژیاس“ با
شمار بسیاری گاو که سی سال پاک نشده بود، بست تا پلشتی های تلنبار شده آن را یکسره
بشوید و از ناپاکی بزداید، ما نیازمند کوششی بیش از آن خواهیم بود تا خیمه و خرگاهی
پلیدتر و ناپاک تراز آن آخور با همه ی جانوران درونش از خر و گاو گرفته تا گراز و
بوزینه را به آب و آتش بسپاریم. هنگام آن دیر یا زود فرا خواهد رسید؛ سوخت و سوز
نیز نخواهد داشت؛ گرچه نیازمند کاری پهلوانی و هرکول وار است؛ کاری که تنها از دست
توده های مردم و در پیشاپیش آن ها طبقه کارگر ایران برخواهد آمد.» ۱۹
ب. الف. بزرگمهر ۱۵ اَمرداد ماه ۱۳۹۴
پی نوشت:
۱ ـ برجسته ترین عامل «عینی» از دید نگارنده
۲ ـ پارسی نویسی:
کاربرد واژه ی پارسی «سازمان» را از هر دو سویه
ی آرش دربرگیرنده تر درونمایه و برونزد پارسی آن، سزاوارتر از کاربرد واژه ی از
ریشه ی عربی «حزب» می دانم و آن را سپارش می کنم.
۳ ـ برجسته ترین عامل «ذهنی» از دید نگارنده
۴ ـ دو واژه ی «توده» و «خلق» از آرشی کم
و بیش یکسان برخوردارند؛ در اینجا، دانسته هرکدام را به آرش باریک تر خویش
آورده ام که در آن «توده» از مانشی دربرگیرنده تر و گسترده تر از «خلق» برخوردار
است و این یکی، بویژه با چشمی به واقعیتِ چندخلقی بودن کشور اشاره شده است.
۵ ـ یادآوری نام و پرداختن به شیوه های کار
آن حزب به شَوَند پرچمداری و نشانگذاری آن در تاریخ کنونی ایران، بویژه تا کودتای
ننگین ۲۸ اَمرداد ماه ۱۳۳۲ است؛ وگرنه، چنانچه سخن تنها بر سر رویکردهای این حزب
در سی و اندی سال گذشته بود، هرگز از آن یاد نمی کردم.
۶ ـ گرچه در کردار اجتماعی به چنان آماج ها و
چارچوب دلخواه دست نمی توان یافت؛ به این شوندِ ساده که لایه های اجتماعی یادشده
از هیچگونه افق و چشم انداز اقتصادی ـ اجتماعی جداگانه برخوردار نبوده و گرایش
های طبقاتی شان، بسته به این که به کدامیک از دو قطب جامعه ای طبقاتی (در سازند
سرمایه داری: طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار) نزدیک تر است، کالبد می یابد.
«این نیروها مانند پرده های آکوردئونی که به این دسته
یا آن دسته ی آکوردئون نزدیک تر یا دورترند، به همان نسبتی که به یکی از دو طبقه ی
بنیادین جامعه ی سرمایه داری: طبقه ی کارگر یا طبقه ی سرمایه دار دورتر یا نزدیک
ترند، دارای موضعی انقلابی تر یا ضد انقلابی ترند. این نیروها که دربرگیرنده ی
لایه های گسترده ی میانی جامعه اند، از افق و دورنمای مستقل سیاسی و اجتماعی
برخوردار نیستند و نمی توانند باشند. دشواری کار نیز در همینجاست و افزون بر آن،
هستی گرانبار و دیرپای خاورخودکامگی در میهن مان، داوری درباره ی این یا آن آدم را
بازهم دشوارتر می کند؛ تنها سنگ محکی که برجای می ماند، عملکرد سیاسی ـ اجتماعی آن
هاست ...»
«خود و دیگران را نفریبیم!»،
ب. الف. بزرگمهر، ۲۷ اسپند ماه ۱۳۹۱
«لایه های میانگین اجتماعی که از هیچگونه افق طبقاتی
ـ تاریخی برای ساخت سامانه ای جداگانه برای خود برخوردار نبوده و مانند پرده های
آکوردئون، میان دو قطب اصلی جامعه درگیر، پراکنده و نزدیکی نسبی به این یا آن قطب
دارند با به قدرت رسیدن طبقه کارگر بازهم بیش تر دگرگون شده و در صورت کاربرد سیاستی
هوشمندانه از سوی حزب طبقه کارگر، هرچه بیش تر به سوی این حزب و گرایش به برنامه ی
عمل آن که به هیچ رو با آن «ناهمتایی (تضاد) آشتی ناپذیر» («آنتاگونیسم») ندارند،
گام برمی دارند. دلیل آن نیز این است که طبقه کارگر و حزب وی در روندی که آغازگر
از میان رفتن (زوال) دولت بورژوازی در روندی مرحله ای است، نه تنها نماینده ی طبقه
ی خود که جز برجای مانده های (همبود) سامانه ی در حال فروپاشی سرمایه داری، نماینده
ی سرتاپای جامعه و از آن میان لایه های اجتماعی میانی است که با طبقه ی کارگر
ناهمتایی آشتی ناپذیر ندارد ...»
«خرسندی با لبخندی تلخ! مگر شدنی است؟!»، ب.
الف. بزرگمهر، پنجم اردی بهشت ماه ۱۳۹۲
۷ ـ «بَل بَل گوشِ» به کسی گویند که گوش های
بزرگِ برافراشته (عمود بر سر) دارد. نیازی به آوردن نام یکی از آن «بَل بَل گوشِ» های
مزدور نیز نمی بینم؛ بگمانم، همین نشانه برای شناسایی این "استاد"
بیمایه بس باشد!
۸ ـ سخن سرایی وی، بگمانم در مشهد، سال ۱۳۸۶
۹ ـ آشکارتر به این شوند که گفتگوهای کنونی
رژیم و «سیاه بازی هسته ای» پی گرفته شده که همه چیز در آن پنهان نگاه داشته شده
را نمی توان گفتگوهایی آشکار نامید. نیاز این رژیم پلید به پنهانکاری و ساخت و
پرداخت عبارت های پوچی چون «بسته شفاهی» به اندازه ای بسنده، گویای ماهیت
زنهارخواهانه ی (خائنانه) آن است که هم اکنون نیز بخشی از قراردادهای ننگین و
فراقانونی بسته شده را زیر پوشش قراردادی جداگانه با «بنگاه جهانی انرزی اتمی» و
مانند آن از دید مردم ایران و حتا نمایندگان مجلس فرمایشی اش پوشیده نگاه داشته
است.
۱۰ ـ «اگر منافع نظام ایجاب کند با آمریکا و
حتی در قعر جهنم هم با همه مذاکره می کنیم.»، جواد لاریجانی، ۱۷ آبان ماه ۱۳۹۱ در
«چهارمین گردهمایی معاونان آموزشی دانشگاهها»، خبرگزاری مهر
۱۱ ـ پیش از آن و در موردهایی دیگر، تنها یک
چشم خود را همّ می گذاشت؛ ولی این بار و در این مورد، هر دو چشم خویش را دانسته و
آگاهانه بست:
نشانه ای روشن از دست اندرکار
بودن و حتا پیشگام شدن خود وی در پیشکش یکی از ارزشمندترین دستاوردهای دانشورانه و
فنی ایران به پای «خوک» ها و به گردن گرفتن بندگی و مزدوری سرمایه و سیاست
امپریالیستی برای پایوری هستی رژیم ننگین و تبهکاری که خود «لولوی سر خرمنِ» آن
است.
۱۲ ـ «موش
نقب زن تاریخ» کار خود را می کند و به هر رو راه خود را می گشاید. آنچه با انقلاب
و اصلاحات انقلابی، توده های کار و زحمت را سیراب نکرد، با اصلاحات نیم بند سرمایه
داری، لقمه نانی همراه با سرکوب و داغ و درفش در سفره تهی زحمتکشان می نهد.
«آدم دست چپ و راستش را هم گم
می کند!»، ب. الف. بزرگمهر، ۴ اسپند ماه ۱۳۸۹
«رفرم» (reforme)
رفرم که به پارسی آن را اصلاح (و بیش تر به صورت جمع ـ
اصلاحات) می گویند، اقداماتی است که برای دگرگونی و جابجایی برخی از سویه های
زندگی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی انجام می گیرد، بی آنکه بنیاد جامعه را دگرگون
سازد؛ از آن میان: رفرم اراضی، رفرم
اداری، رفرم آموزشی، رفرم بازرگانی، رفرم انتخاباتی و غیره.
رفرم آن چنان دگرگونی هایی است که از چارچوب سامانه ی
اجتماعی معین فراتر نمی رود و تناسب نیروی سیاسی لحظه موجود را کم و بیش بازمی
تاباند. رفرم یا اصلاحات در هر پهنه ای از زندگی جامعه فرآورده ی پیکار طبقاتی
است؛ ولی طبقه ی حاکمه می کوشد برای از میان برداشتن فشار طبقه کارگر و سایر
زحمتکشان، تنها به آن رفرم هایی بسنده کند که به هستی و چیرگی آن زیان نزند و
آماجش پایداری وضع و جلوگیری از دگرگونی بنیادیست و بیگمان در جریان کار همیشه می
کوشد تا آنچه را که به زور از دستش گرفته اند، دوباره بگیرد یا به شکل نیمه کاره و
تکه تکه شده، کار را فرجام دهد.
... انقلاب و رفرم دو مانش (مفهوم) اند که همیشه در محور ایدئولوژی و سیاست
جنبش کارگری قرار داشته اند. استراتژی و تاکتیک درست و لنینی احزاب کمونیست،
دریافت هماوندی دیالکتیکی میان این دو مانش و روش بنیادین در برابر آن ها را
ناگزیر می کند. ولادیمیر ایلیچ لنین می نویسد:
«مانش رفرم بدون شک با مانش انقلاب رودرروست. فراموش کردن
این رودررویی و نادیده گرفتن مرز میان این دو مانش، ندانمکاری های جدی در پی دارد؛
ولی این رودررویی، مطلق و این مرز جامد نیست که زنده و جنبنده است. در هر مورد
مشخص، باید آن را روشن کرد.
...
کمونیست ها در همان هنگام که برای انجام قاطع و پیگیر رفرم ها ، بهبود
وضع زندگی زحمتکشان و دگرگونی در وضع اقتصادی و از میان بردن برجای مانده های
هماوندی های پیش از سرمایه داری مانند «هماوندی های ارباب ـ رعیتی» و غیره برای
اصلاحات در زندگی اجتماعی و دستیابی به حقوق و آزادی های دموکراتیک و گسترش
دموکراسی پیکار می کنند فراموش نمی کنند که این دگرگونی ها هر اندازه هم مهم باشد،
سرمایه داری را از میان نمی برد. آنها رفرم را فرآورده ی فرعی پیکار انقلابی می
دانند و از آن برای بیداری و سازماندهی توده ها و به چنگ آوردن سنگری برای یورش به
سنگر جلوتر و پیشبرد آماج انقلابی خود سود می برند
.
کمونیست ها نه تسلیم این نظریه می شوند که رفرم گره همه ی
دشواری ها را می گشاید و انقلاب و هستی حزب انقلابی دیگر بایسته نیست و نه تسلیم
این نظریه که باید با هر رفرمی مخالفت کرد و هرچه وضع بدتر باشد، بهتر است. آن یکی
نظریه ای است راست و تسلیم طلبانه و این یکی، نظریه ای فراچپ و ماجراجویانه. گاهنامه ی «دنیا»، ارگان تئوریک و سیاسی حزب ما
نوشته است:
«مارکسیسم ـ لنینیسم مخالف رفرم نیست. اصلاحات و رفرم
هایی را که در کادر سرمایه داری انجام می گیرد، نفی نمی کند. مارکسیسم ـ لنینیسم
برآنست که رفرم، فرآورده ی فرعی انقلاب است. فشار انقلابی توده ها گاه که پیروز
نمی شود هیات حاکمه را به عقب نشینی و به تن دادن به رفرم ها وامی دارد. حزب
انقلابی باید مردم را به پیکار برای ژرفش این رفرم ها و واداشتن هیات حاکمه به عقب
نشینی بیشتر سوق دهد و چنانچه لنین می گوید از رفرم ها برای گسترش پیکارهای طبقاتی
سود برد.
اگر درون جنبش کارگری، کسی این رفرم ها و دگرگونی ها و
اصلاحات را چاره ی دردها و گره گشای
دشواری ها و دگرگون کننده ی بنیان اجتماع بداند، وی را «رفرمیست» می نامیم.
«رفرمیسم» عبارتی است در مورد آن جریان سیاسی درون جنبش کارگری که دشمن مارکسیسم و
منافع بنیادین طبقه کارگر است؛ پیکار طبقاتی و بایستگی انقلاب را نفی می کند و
تنهابه رفرم ها و اصلاحاتی که در بنیاد سرمایه داری تاثیری ندارد، دل خوش می کند.
پس اگر رفرم و اصلاحات، هماوند با تدبیرها و کارهای هیات حاکمه است، «رفرمیسم»
عبارتیست در مورد تسلیم طلبان راستِ درون جنبش کارگری. حزب های «سوسیال دموکراتِ»
راست و اعضای انترناسیونال سوسیالیستی نمونه های آن هستند.
)برگرفته از «واژه نامه ی سیاسی»، رفیق قهرمان، زنده
یاد امیر نیک آیین با ویرایش و پارسی نویسی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر(
۱۳ ـ پارسی نویسی:
واژه ی زیبای «سازند» را
همتراز واژه ی لاتینی «فُرماسیون» (formation) در چارچوب اقتصادی ـ اجتماعی آن
بکار برده ام. از دید من، کاربرد این واژه از واژه ی از ریشه عربیِ و جاافتاده ی
«نظام» بهتر بوده و از آرشی ژرف تر و دربرگیرنده تر از آن برخوردار است. به عنوان
نمونه، می گوییم:
سازند سرمایه داری، سازند برده
داری، سازند خاوندی
۱۴ ـ پارسی
نویسی:
بجای واژه ی از ریشه عربی
«نزول» (و «نزولی») می توان از آمیخته واژه ی پارسی «فروکاست» (و «فروکاستی») بهره
جُست.
۱۵ ـ "کمونیست" های «پیشانی سپید»
دوران انقلاب بهمن ۵۷ که بسیار دیر نیز به میدان کارزار اجتماعی پا نهادند، این
نکته ی برجسته ی تئوریک ـ سیاسی از دیدگاه «سوسیالیسم دانشورانه» را نادیده گرفته
به آن کم بها دادند یا از بنیاد آن را ندیدند! برای من سال هاست که بیمایگی برنام
هایی چون «فیلسوف» و «نظریه پرداز» که به کسانی داده می شود و همچنان می شود، روشن
و ریشخندآمیز است؛ به آن، در جایی اشاره کرده ام و پرسشی خوب در این زمینه را نیز
به شَوَندهایی روشن و از آن میان زنده بودن یاد چنان آدم هایی در جان و خِرَدم از
سویه هایی دیگر، بی پاسخ نهاده ام؛ گرچه، کارکرد آن «بلانکیست» نادان و کوته بین
را از هیچ سویه درست نمی بینم؛ یادداشت هایی درباره ی کارکرد ماجراجویانه و سخت
گمان برانگیز وی نیز دارم که به همان شَوَندها هنوز منتشر نکرده ام. به هر رو، هرگاه
که به وی و شیوه های کارکرد کوته بینانه و ماجراجویانه اش اندیشیده ام، احساسی
چندش آور در من برانگیخته است. بگمانم، هیچکس چون وی، آبروی حزب روزبه و سیامک و
ده ها هزار توده ای از جان گذشته و استخوان خردکرده در میان توده های مردم را
نبرده است؛ فرجام کارش نیز بس ناگوار و پندآموز است.
۱۶ ـ گرچه از دیدگاهی درونی و با بدیده
گرفتن کوته بینی و رویکردی آمیخته به واماندگی رژیم تبهکار و بگونه ای گذرا از
دیدگاه تاریخی! زیرا چنین شرایط اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی از هرباره، آبستن
فروپاشی ایران زمین است و همانگونه که در برخی از نوشتارهای پیشینم در این باره
آورده ام، «سناریوی بنیادین» و سیاست دوربردی (استراتژیک) کشورهای امپریالیستی و
بویژه «یانکی» ها بر بنیاد چنان زمینه ای «عینی» (و نه اراده گرایانه، آنگونه که
برخی می پندارند!) سمتگیری شده است. رگه ی سرخ آن «سناریو» و سیاست دوربردی را با
درنگ و باریک بینیِ بیش و پیگیرتر می توان در کالبد سیاست های کاربردی (تاکتیکی)
شان بخوبی دید و بازشناخت.
۱۷ ـ بنا بر برخی آمارهای نه چندان رسمی، تنها
از هنگام دستیابی آخوند پفیوز امنیتی: حسن فریدون روحانی شده به جایگاه ریاست
جمهوری پوشالی رژیم، شمار بسیاری از زنان (به گفته ای بیش از ۵۰۰۰۰ تن) از نهادها
و اداره های دولتی و وابسته به آن در سراسر کشور بیرون رانده شده اند. بر پایه
گزارش «مرکز آمار ایران»، نرخ بیکاری در میان زنان جویای کار از ۶/ ۳۲ درصد در سال
۱۳۸۴ به ۴/ ۴۳ درصد در بهار سال ۱۳۹۳ افزایش یافت. به گفته ی شهیندخت مولاوردی،
«معاون امور زنان و خانواده رییسجمهور»، ۸۲ درصد زنان سرپرست خانواده بیکار
هستند. بر پایه ی واپسین آمارهای رسمی از سوی «مرکز آمار ایران»، بیکاری زنان نیز
دو و نیم برابر مردان برآورد شده و نرخ همیاری اقتصادی زنان در سال ۲۰۱۳ در سنجش
با سال ۲۰۰۹ از ۱۶ درصد به اندکی بالای ۱۲ درصد رسیده است.
روشن است که در پی سیاست
دانسته و آگاهانه ی گسترش روسپیگری زیر پوشش شریعتی وامانده و زن ستیز از سوی رژیم
پلید فرمانروا که به عنوان نمونه در شهر مشهد بکار گرفته شده و پای
«ایرانگردان جویای همبستری با زنان ایرانی» را از کشورهای عرب و سایر کشورها به
ایران گشوده، دستکم بخشی از زنان بیکار شده و بی پشتوانه ی خانوادگی و اجتماعی
نیرومند به این کار تن داده و می دهند. آمارهای تکان دهنده در این باره بخوبی گواهند.
۱۸ ـ دانسته از کاربرد عبارت «راهی ناوابسته
یا مستقل» خودداری ورزیدم؛ زیرا در شرایط کنونی جهان، چنان خلق هایی برای پابرجا
ماندن، ناگزیر به کشورهای بزرگ و نیرومند منطقه ای و جهانی وابسته شده و به سیاست
های آن ها تن خواهند داد.
۱۹ ـ «به امید چنان روزی به پیشواز سال نو می
روم!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۹ اسپند ماه ۱۳۹۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر