می شنویم که تو دیگر نمی خواهی با ما کارکنی
واداده ای؛ دیگر نمی توانی بکوشی
... بسیارخسته ای؛
دیگرنمی توانی بیاموزی
از دست رفته ای
دیگر نمی توان انجام کاری را ازتو چشم داشت.
پس بدان :
ما این همه را از تو می خواهیم.
هنگامی که خسته به خواب می روی
دیگر هیچ کس تو را بیدار نخواهد کرد و نخواهد گفت
:
برخیز! غذای تو آماده است.
چرا باید غذا آماده باشد؟
دیر هنگامی که تو دیگر نمی توانی بکوشی، در گوشه ای خواهی
افتاد.
هیچکس تو را نخواهد جست و نخواهد گفت :
«بلوایی به پا شده و کارخانه ها درجستجوی تواَند»
چرا باید درجستجوی تو باشند؟
هنگامی که مُردی، تو را بگور خواهند سپرد
خواه مرگ تو زاده خطای تو باشد یا نه.
تو می گویی:
«مدتی دراز جنگیدم؛ ولی اکنون دیگر نمی توانم.»
پس گوش کن! تو خواه خطاکار باشی، خواه نه
هنگامی که دیگر نمی توانی بجنگی، نابود خواهی شد.
تو می گویی :
«مدتی دراز امیدوار بودم، دیگر نمی توانم امیدوار باشم»
به چه امید بسته بودی؟ به اینکه جنگ آسان است؟
این سخن، پذیرفته نیست
روزگار ما از آنچه می پنداشتی بدتر است
روزگار ما چنین است.
اگر ما کاری اَبَرمردانه انجام ندهیم، نابودیم
اگر نتوانیم کاری کنیم که هیچ کس از ما انتظار ندارد،
از دست رفته ایم.
دشمنان ما چشم به آن دارند تا خسته شویم
هنگامی که نبرد در شدیدترین مرحله است
جنگجویانی که خسته ترند
شکست خوردگان صحنه نبردند ...
«برتولت برشت»
از «گوگل پلاس» با
ویرایش، پارسی نویسی و بازآرایی درخور از اینجانب؛ برنام را از متن آن برگزیده
ام. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر