۱۲ اردیبهشت ۱۳۵۹ بود.
من با کتاب هایی از صمد بهرنگی
می خواستم از خیابان رد شوم؛
من همیشه برای شاگردانم کتاب
می خریدم وب ه بهانه های مختلف
هدیه می دادم. در یک لحظه که متوجه هم نشدم به زمین افتادم و دیگر ناتوان از هر گونه حرکت ...
موتور سواری با شدت تمام به من زد
و آن اتفاق، رخ داد ... شدت جراحات بسیار زیاد بود :
از سمت چپ ؛ دنده هایم شکست
و قلبم را در تنگنا گذاشت؛
هنوز آثارش در بدنم هست.
لگن خاصره ام از چند نقطه مو
برداشت. پای چپم در قسمت ران شکست و کاملا جدا شد. صورتم بشدت زخمی
شد و دندان های جلو بیشترشان
لق شدند. دست
چپم حرکت نمی کرد.
بعد از مدتی رئیس اداره ناحیه ۲۰
شهر ری (من آن زمان در شهر ری
تدریس می کردم) گفت که : حکم خدا را اجرا کردیم ؛ ولی
متاسفانه زنده ماند!
آنها با موتور حکم خدا را برای
مردن من اجرا کردند؛ ولی به قولِ
خودشان، متاسفانه زنده ماندم.
در استراحت پزشکی و مرخصی
استعلاجی بودم که حکم آماده به
خدمتم صادر شد.
اگر قبل از تصادف فقط بهم تذکر می دادند، حالا دیگر بعد از تصادف، اتهاماتم زیاد می شد که:
چرا تصادف کردم؟!
این سوألی بود که بارها در «دایره
تخلفات اداری هیأت های بَدَوی»
می شد و مرا با این گونه سوأل ها بازجویی می کردند! بارها
در «دایره تخلفات
اداری هیأت های بَدَوی» باز جویی و روش املاء مرا به باد انتقاد گرفتند که:
روش شورایی، یک روش چپی و کمونیستی است؛ چرا روش شورایی در درس املاء
داشتی؟ و من پاسخ می دادم.
بعدها در دهه ۶۰ سال ۶۵با
حکم دیوان عدالت به کار برگشتم،
بدون کوچکترین امتیازی از سال های انفصال به خدمتم؛ فقط
چون بیمه برایم محسوب شده بود، سنوات محاسبه بدون در نظر گرفتنِ پایه حقوقی برایم
منظور کردند.
امروز بعد از آن همه سال، زنده ام و
هنوز بعد از بازنشستگی در کنار کودکان کار و خیابان سواد
آموزی می کنم؛ ولی ...
سلامتی مرا که سال هاست از دست داده ام، چه کسی مسوول
گرفتن آن است؟ من که سال هاست با درد و رنج زندگی کرده ام،
امروز اعلام می کنم:
عامدان و عاملان در صحنه تصادف ساختگی به خودم را نه تنها
نمی بخشم و فراموش نمی کنم که همه ی آن ها را روزی در محکمه حقوقی دادخواهی خواهم
کرد.
۱۲ اردیبهشت روز ملی معلم گرامی باد!
فرزند مرا عشق بیاموز و
دگر هیچ!
محبوبه فرحزادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر