گفتی هرچه به آفتاب نزدیکتری
سوختهتر میشوی
گفتی درد همین خاک سرخ است
پراکنده در ریههایمان
همین درختان بیعارِ نشسته
در نخلستانها
همین گاز مهاجری که کور کرده
اجاقمان را
و کپسولهایی
که نمیدهد
کفاف قرص نان مان را هنوز
گفتی درد صورت پژمردهی
خرمشهر است
نخل های بیسری
که روی دست مانده
بازهم
گفتی این طبیعی است درد
در تابش طولانی آفتاب
پخته تر خواهد شد
اما
تو غریبهگی نکن
این شط
و ماهیهای رقصان و کوچهها طولانی
به تو سلام میکنند
هر سپیده
و هر غروب
همین درخت تشنهی کُنار
که کِنارِ تو
باران ستاره را در شاخههایش جا میدهد
تنها
چشمان تو را به خواب خواهد دید.
محبوبه افشاری
برگرفته از «تلگرام»
سوم خرداد ماه ۱۳۹۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر