در آغوش میلگردهای داغ
و سوزان، کارگرانی که از شدت گرما در سایه آهن های داغ استراحت می کنند.
چشم های سوران، کودک کارِ شهرم، خسته تر از آن است که به
لنز دوربینم نگاه کند.
ـ سوران! امروز چند هزار تومان کاسب شدی؟
با بی رمقی که از شدت گرما نای حرف زدن ندارد با انگشتان گازوئیلی و معصومش اشاره می
کند: ۴۵ هزار تومان.
با بغض از کنارش می گذرم.
صدایم می زند، سوران را می گویم:
باوان گیان
ـ گیانَکَم، بگو!
ـ در عکسی که ازم گرفتی، صورتم را نشان نده؛ این چند
هزارتومان کاسبی ام را آجر نکنی.
بله! اینجا نقطه صفر مرزی باشماخ مریوان است. تا چشم کار
می کند، ترانزیت، تریلی و بارهای ریز و درشت ...
... و صد البته دلارها، دینارها و تومان های
ریز و درشت در لابی های مختلف دست بدست می شوند، بی آنکه سیاهه ای از نوع فلس آهنین
نصیب کودکان و نوجوانان کار این شهر (مریوان) شود.
بخواب! سوران گیان، بخواب، در سایه سارِ میلگردهای داغ و
سوزان
بر گرفته از کانال «سندیکا و انجمن صنفی سرو آباد و مریوان»
غلامی
برگرفته از «تلگرام اتحادیه آزاد کارگران ایران» ۱۶ خرداد ماه ۱۳۹۹ (با ویرایش درخور، تنها در نشانه گذاری ها از اینجانب؛
برنام از آن من است. ب. الف. بزرگمهر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر