«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۲ اسفند ۲۵, جمعه

این را نیز می شود قاب گرفت و به دیوار آویخت ... ـ بازپخشش

نوشته است:
«درد یعنی سرت به همون سنگی بخوره که روزی به سینه می زدی!»

از «گوگل پلاس»

خنده ام می گیرد. می دانم درد خنده ندارد؛ ولی ناخودآگاه باز هم می خندم و چهره ی ترشروی «حضرت آدم» پس از پرتاب شدن به زمین و خوردن سرش به آن شهابسنگ سیاه در بیابان های عربستان که اکنون جایی در آن چاردیواری پوشیده در پرده ای سیاه رنگ قابش کرده اند، جلوی دیدگانم جان می گیرد* و ناخودآگاه باز هم می خندم؛ این بار نهیبی است همراه با ناسزایی به خود. با خود می اندیشم:
چه درست گفته است: به آرش باریک واژه به واژه! این را نیز می شود قاب گرفت و به دیوار آویخت ...

ب. الف. بزرگمهر    ۲۰ اردی بهشت ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/05/blog-post_86.html 

* درباره ی آن چند سالی پیش، چیزکی نوشته بودم:
آنگونه که در «اراجبف» (بر وزن «احادیث») آمده، «حضرت آدم» علیه السّلام هم پیش از «آدم» شدنش، فتنه گری منحرف و بی بصیرت بود؛ پس از آنکه از «بهشت آسمانی» به زمین پرتاب شد، سرش به سنگ خورد (به گمان بسیار همان سنگ سیاه یا «حجر الاسود» که در «خانه ی خدا» آویزان است!) و بصیرت یافت؛ پس از آن بود که تازه «آدم» شد! ...

از نوشتار «حضرت آدم هم پس از آنکه سرش به سنگ خورد، آدم شد!»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۹ اردی بهشت ماه ۱۳۹۱

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/05/blog-post_08.html

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!