یادداشتی بایسته درباره ی این نوشتار
نوشتار «بیچاره بز عزازیل» را هنگامی نوشتم که احمدی نژاد تازه روی کار آمده و با ندانمکاری هایش آشوب به پا نموده بود. آن هنگام با آنکه دیگران را در زمینه ی راه اندازی تارنگاشت و بهره برداری بهینه از اینترنت، راهنمایی و یاری نموده بودم، هنوز تارنگاشت شخصی خودم را راه نینداخته و چنین آماجی نیز در سر نمی پروراندم. این نوشتار برای نخستین بار در تارنگاشتی درج شد که برای آن گاه گداری نوشته هایم را می فرستادم و پس از آن در دوره ای کوتاه (کم و بیش دو ماه)، درخواست آن ها برای هم اندیشی و یاری در گشودن گره برخی دشواری های شان را پذیرفتم و سپس از آن گروه ناهمگون و ناهمساز کناره گرفتم.
در آن دوره، همان زمینه هایی که «کفتر پر قیچی نظام» (خاتمی) را بر جایگاه ریاست جمهوری ایران نشاند و امکان پیشرفت به سوی برپایی اقتصادی ملی به سود کارگران و دیگر زحمتکشان دست ورز و اندیشه ورز را گشود، هنوز ـ گرچه کم تر از پیش ـ نیرومند بود؛ شوربختانه، آن زمینه ها که بگونه ای عقب نشینی هرچند موقت رژیم جمهوری اسلامی در برابر فشار توده های مردم بود با سمتگیری بسیار نادرست حزب توده ایران و دیگر نیروهای چپ استرلیزه شده که هماوندی میان عدالت اجتماعی ـ اقتصادی به سود نیروهای کار و زحمت با آزادی های اجتماعی را درنمی یافتند و زیرپا می نهادند از میان رفت و ضدانقلاب به قدرت رسیده ولی همچنان تودار را به برداشتن واپسین گام ها برای از میان برداشتن اصل های مهم دیگری در قانون اساسی و از آن میان، «اصل ۴۴» و رسمیت بخشیدن قانونی به بازگشایی دروازه های اقتصادی کشور به روی سرمایه داری لیبرال و اربابان سرمایه ی جهان دلگرم تر نمود؛ چنین گام هایی در دوره ی ریاست جمهوری احمدی نژاد با شتابی سرسام آور و هرج و مرج بسیار برداشته شد.
به دلیل کاستی ها و نارسایی های نیروی چپ ایران و پیشاپیش همه ی
آن ها حزب توده ایران برای سمتگیری های به هنگام به سود طبقه کارگر و دیگر
زحمتکشان کشور، نیروهای راست و فراراست همچنانکه با آسودگی بیش تری، پیوندهایی
تازه با امپریالیست ها می بستند و پیوندهای کهنه را بازسازی می نمودند، صورتک چپ
نمای دولتی "مهرورز" که گویا قرار بود نفت را بر سر سفره ی تهی شده ی
زحمتکشان و تنگدستان بیاورد را دانسته و آگاهانه نگاه می داشتند؛ گونه ای چپ نمایی
حال به هم زن که همزمان با پیاده نمودن دستورهای بنگاه ها و نهادهای جهانی سرمایه
ی امپریالیستی در اقتصاد و سیاست ایران، تنها به گرفتن عکس های یادگاری گرفتن
«مردک پیزوری» با رهبران برجسته ی چپ یا پیشرفتخواه آمریکای لاتین چون فیدل کاسترو
و هوگو چاوز از یکسو و نمایش ریشخندآمیز پخش سیب زمینی و پیاز میان مردمی خوار و
کوچک شده از دیگر سو فروکاسته شده بود.
هستی و کارکرد درستِ حزب کارگری ـ کمونیستی کنشگر در این دوره، می توانست
دستکم در دو زمینه سودمند باشد:
الف. راهنمایی و پیشبرد سمتگیری اقتصادی ـ
اجتماعی به سود نیروهای کار و زحمت، آنجا که سخن بیش تر بر سر نادانی و ناکاردانی
بود؛ و
ب. دریدن صورتک چپ نمای جریان روی کار آمده، به
هم زدن سیاه بازی رژیم تبهکار و نشان دادن سرشت ضدکارگری ـ سندیکایی آن.
همه ی این ها رویهمرفته و در روندی فرسایشی و جانکاه برای توده های مردم و روشنفکران لایه های میانی، نیروی چپ ایران را نیز نه تنها بیش از پیش فرسود و ناتوان نمود که شکافِ میانِ این نیروها و راست روی و چپ روی در میان شان را بیش تر کرد؛ نمودهای آن، کم و بیش در همه ی زمینه ها، در خود حزب توده ایران، شاخه های پیش تر جداشده ی راست رو و چپ نما را نمایان تر نمود:
یکی به دنباله روی از نیروهای بورژوازی لیبرال و سپس در دوره ی
کنونی، پشتیبانی آشکار از دولت «زهدان اجاره ای» و دیگری به دنباله روی از جریان
چپ نمای هرج و مرج جو با پشتوانه ای پراکنده از لایه های میانی و بیش تر بی هویت
اجتماعی (لُمپن پرولتاریا) تا واپسگراترین نیروهای اجتماعی!
اینکه دو جریان کژدیسه شده ی بالا تا چه اندازه به این یا آن جناح حاکمیت تبهکار فرمانروا بر میهن مان وابسته شده و سر سپرده اند، در یکی کم و بیش روشن و آشکار و در دیگری با همه ی نمودها و نشانه های آن، هنوز ناروشن و تا اندازه ای پوشیده است. با این همه، دشواریِ کار از این دو جریان و بطور کلی از جریان های راست روِ زیر پوشش چپ که دامنه ی بازهم گسترده تری در میان شاخه های گوناگون بازماندگان «جنبش فداییان خلق ایران» دارد، برنمی خیزد؛ چالش های بنیادین از درون سیاست همچنان سردرگم و رویهمرفته نادرست حزب توده ایران، بی عملی آشکار و گرایش به نشست ها و گفتگوهای سالنی با حزب هایی که شاید بسیاری از آن ها نیز در کردار اجتماعی خود، کم و بیش در چارچوب حزب های «سوسیال دمکرات» خائن به منافع طبقاتی کارگری گام برمی دارند، سرچشمه می گیرد؛ ناتوانی های چشمگیر نیروهای چپ ایران، بویژه در دوره ی کنونی، در اینجا نهفته است.
ب. الف. بزرگمهر ۲۲ تیر ماه ۱۳۹۳
http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/07/blog-post_13.html
***
بیچاره بز عزازیل
در مثل درباره بز عزازیل۱ آمده است:
«آن که جورکش گناه، حماقت، جهل، لاابالیگری، خودپرستی یا بی
فکری دیگران است. آن که کفاره اعمال دیگران را می دهد. آن که در آتش دیگران می
سوزد یا بلاگردان آنهاست»۲
زمانی که نخستین بار به سخنرانیش از تلویزیون ماهواره ای گوش می دادم، از خلوص نیتش خوشم آمد. در همان آن، با خود اندیشیدم: اگر آن یکی کفتر پر قیچی بود، این یک حتما بز بلاگردان خواهد بود.
همه شما خوب می شناسیدش. هموست که همه بر علیه اش دست به یکی کرده اند. از «پرزیدنت» گنجشک مغز ینگه دنیا و رسانه های تبلیغاتیش گرفته که از بز داستان ما به شیوه ای آشنا، شیطانی بزرگ و حطرناک برای دنیا آفریده اند تا بوقلمونهای آیت الله کوسه که از چپ و راست در داخل و خارج کشور به راه افتاده اند و می خواهند هر چی کاسه کوزه است سر وی بشکنند. هرکدامشان هم دلیل های خود را دارند.
همه دنبال گناهکار می گردند و چه کسی بهتر از وی که خداوند رحمان و رحیم همه گونه ستم و بیداد را در حقش روا داشته و حتی قرعه بز عزازیل را (به روایت تورات) به نامش انداخته است؛ مگر نه آن است که «بی اذن او برگ از درخت نمی افتد»!
اگر چرخ اقتصاد نمی گردد، ربطی به این ندارد که سالهاست سیاست های بانک جهانی و دیگر سازمانهای بین المللی امپریالیستی با همکاری تشخیص دهندگان مصلحت نظام، در کشور به اجرا گذاشته شده است؛ گناه اوست که پایش را (آهسته) روی دم لیبرالها نهاده و حساسیت شان را درک نکرده است.
اگر سیاست اتم گرایی به جای باریک کشیده، گناه اوست که چوب لای چرخ گروه مذاکره کننده پیشین گذاشته و نگذاشته مادر مرده ها معاملاتشان را با طرف مقابل به سرانجام مورد نظر برسانند. گرچه در این میان برخی هایشان به توافق های نان و آبداری دست یافتند و شرکت نفتی «کوچکی» با برخی های دیگر از آن سوی میز درست کردند.
اگر امپریالیستهای یانکی می خواهند به ایران یورش بیاورند و تمام زمینه های آن را نیز از چندین سال پیش آماده نموده اند، این گناه آنها نیست؛ همه کوتاهی ها از آن وی است که چند شعار بی پشتوانه در سازمان ملل سر داده و آنها را شیر کرده است.
اگر عزراییل، ایران را تهدید می کند و قصد جان وی را نیز دارد، بی دلیل نیست. او بود که دروغ های پیرامون داستان «هولوکاست» را دوباره زنده کرد و تازه یادش رفت بگوید چگونه صهیونیست هایی که بعدها کشور اسراییل را بنیانگذاری کردند، در جنگ جهانی دوم، همکیشان ضد فاشیست خود را به ماموران گشتاپو لو می دادند. این گناه اوست که واقعیت ـ آن هم تنها بخشی از آن را ـ بیان کرده است.
اگر کالاها روزبروز گران تر می شوند، این گناه بازاریان محترم، این حبیبان خدا و خرما و واردکنندگان بنجلهای گوناگون از سرتاسر دنیا نیست که با مشاوره تشخیص دهندگان مصلحت نظام و برای رویارویی با سیاستهایی که خدای ناکرده منافع آنها را به خطر خواهد انداخت، به جنگ برخاسته اند. این گناه اوست که با نادانی چوب را در لانه زنبور گردانده و اکنون هم حقش است که چنین بی رحمانه گزیده شود.
اصلا گناه همه چیز بر گردن اوست. بیچاره بز عزازیل، با همه این ها به دوندگی هایش ادامه میدهد. انگار نه انگار که بزودی به قربانگاه می برندش. به همه جا سر می کشد و کوشش می کند که مسایل و مشکلات را تا آنجا که عقلش قد می دهد حل و فصل کند. البته، می دانید که از چنان موجودی با سادگی بیش از اندازه و آن چیزی که نام اخلاص بر آن گداشته اند و ایمان کورکورانه به چیزهای موهوم، بیش تر هم نمی توان انتظار داشت. از پایین ترین لایه های اجتماعی برخاسته و به مسایل زحمتکشان و ستمدیدگان آشناست. دلش می خواهد برای آنها کاری انجام دهد؛ ولی راه و چاه را درست از هم نمی شناسد و بدتر از همه دستش را هم گذاشته اند تو حنا. اول که آمده بود، دورخیز کرد برای درآوردن وزارت نفت از دست «مابهتران». وزارتی که برای خود دولتی جداگانه است و در آن، انگار آب از آب تکان نخورده است. مانند زمان شاه و حتی بدتر از آن، همان قراردادهای پنهانی، زیر میزی ها، معاملات پشت پرده و همان آدمها (منظورم بر و بچه ها و نوه هایشان است) که حالا کمی پشمالوتر شده اند و وسط پیشانی بعضی هاشان هم یک گردی تیره تو چشم می زند. خدای نکرده اشتباه نکنید؛ جای سوختگی نیست! بیچاره بز عزازیل، نخستین درسش را آنجا فرا گرفت. بهش فهماندند که آنجا منطقه ممنوعه است و سرخر هم نمی خواهند. بعدش پایش را گذاشت رو دم بورس بازها. آنها هم قهر کردند و هر چی تا آن زمان اندوخته بودند، بار کردند و بردند به دوبی، ابوظبی و جاهای دیگر. میگویند در این کشور دموکراسی نیست. دمکراسی از این بهتر؟!
البته، همه این کارهایی را که تاکنون بز عزازیل انجام داده، بیشتر مانند تک های ایذایی به جبهه دشمن باید بشمار آورد و نه بیشتر از آن. مشکلات نه تنها حل نشده که بدتر هم شده است. از طرفی سرمایه داران (بزبان آنها: کارآفرینان) بزرگ وطنی و غیر وطنی، با وجود همه دستکاریهای قانونی و غیر قانونی آقا قربانش بروم در اصل ٤٤ قانون اساسی، روحیه و اعتماد خودشان را از دست داده اند و تضمین های بیشتر می خواهند و از طرف دیگر توده مردم گرسنه و داغدیده هنوز منتظر پول نفت سر سفره هایشان هستند.
خواست مسایل را با «سهام عدالت» تا حدی حل کند. دید آقا قربانش بروم، نظر دیگری دارند و تنها با چیزی در حدود ده بیست درصد برای پاپتی ها موافقت کرده اند و قرار است بقیه آن را با یاری و همکاری مسوولین تشخیص مصلحت نظام برای بهبود اقتصاد کشور که بیش از اندازه دولتی و کمونیستی شده، میان شرکتهای بزرگ نفتی و غیر نفتی، خارجی و داخلی پخش کنند و راه را برای «کارآفرینان» باز کنند. تازه پاپتی ها پولشان کجا بود که سهام عدالت بخرند. شاید هم تاکنون سهمشان را هم به ثمن بخس به سلف خرها و کارچاق کن ها واگذار کرده باشند!
بز داستان ما هنوز درک نکرده است که سر خر سیاست های کلان اقتصادی را باید به سوی دیگری کج کرد تا بیچاره رمقی پیدا کند و کارها انشاء الله سر وسامان یابد. اکنون دیگر دستش آمده است که اقتصاد مال گاو و خر نیست؛ که مال آدمهاست و به آن سادگیها هم که می اندیشید، نیست که مثلا پول نفت را سر سفره مردم آورد. باید نخست آن را از آلودگیها زدود؛ دستهای ناپاک را برید (و نه شستشو داد) و بسیاری کارهای دیگر که آنور دنیا، در ونزویلا و جاهای دیگر، با همه نداریشان دارند انجام می دهند یا خیال دارند انجام بدهند. ترس آقایان و دوستانشان در آنور اقیانوس هم از همین است که این درک رشد پیدا کند و کارشان یکسره شود. بویژه از آن جهت که تقریبا همه ابزارهای اقتصادی ـ اجتماعی آن هم در دست است. زنان را که نتوانسته اند خانه نشین کنند و حتی آنقدر رو پیدا کرده اند که در مسابقات مردانه ای مانند اتومبیل رانی هم شرکت می کنند و آقایان را پشت سر می گذارند. ٦٠ درصد دانشگاه ها را هم که پر کرده اند و خواهان سهم بیشتر در اداره امور اقتصادی، اجتماعی و سایر جاها هستند؛ جوانان که دیگر اکنون بیشترشان دانشجو هستند، جای خود دارند و خواهان کار، آبادانی و بهبود اوضاع هستند و شکیبایی هم دیگر سرشان نمی شود. این همه تاکنون شکیبایی بخرج داده اند و دیگر حوصله شان سر رفته است. بهشت را هم در همین دنیا می خواهند. شوراها که کم کم جا می افتد و باید شاهد نیرو گرفتن هرچه بیشتر آن در آینده نزدیک بود. از کارگران و کشاورزان که «سند، دستهای پینه بسته آنهاست»، دیگر هیچ نمی گویم؛ که دیگر کارد به استخوانشان رسیده است و زبانشان را دیگر نمی توان برید.۳ حتی شکمباره ها و مفتخوارگان «حزب الله» و مانند آن نیز کم کم سطحشان بالاتر رفته و به آسانی آن زمانها اسباب دست این و آن نمی شوند. همه این ها، آقایان را سخت ترسانده و آینده را برایشان تیره و تار نموده است. راه پس و پیش هم ندارند. برای همین است که بجای یکپارچگی ادعایی، مرتب دو دستگی و چند دستگی در میانشان پیدا می شود و درست همین زمان است که یاد بز عزازیل افتاده اند.
بیچاره بز عزازیل، همه اینها را بگردن گرفته است و صدایش درنمی آید. شاید هم منتظر معجزه ای از آسمان است. اما اگر معجزه ای آسمانی نیز رخ ندهد، بلايی زمینی در راه است و قربانی کردن بز عزازیل نیز کاری از پیش نخواهد برد.
ب. الف. بزرگمهر ٧ بهمن ١٣۸۵
پانوشت:
۱ ـ عزازیل واژه ای است عبری که در تورات آمده و می تواند
مترادف ابلیس و شیطان گرفته شود. بز عزازیل بزی است زنده که در آیین «روز کفاره»ی
یهودیان، گناهان و خطاهای قوم را با خود به وادی بی آب و علفی می برد:
«دو بز را بگیرد و آنها را به حضور خداوند به در خیمه اجتماع
حاضر سازد و هارون بر آن دو بز قرعه اندازد، یک قرعه برای خداوند و یک قرعه برای
عزازیل... و بزی که قرعه برای عزازیل بر آن برآمد ... آن را برای عزازیل به صحرا
بفرستد. (سفر لاویان، باب ۱۶،
آیه های ۷ تا ۱۰) . آنگاه بز زنده را نزدیک بیاورد و هارون دو دست خود را بر سر بز زنده بنهد و همه خطاهای
بنی اسراییل و همه تقصیرهای ایشان را با همه گناهان ایشان اعتراف نماید و آنها را
بر سر بز بگذارد و آن را به دست شخص حاضر به صحرا بفرستد و بز همه گناهان ایشان را
به زمین ویران بر خود خواهد برد پس بز را به صحرا رها کند (سفر لاویان، باب ۱۶، آیه های ۲۰ تا۲۲) و آن که بز
را برای عزازیل رها کرد رخت خود را بشوید
و بدن خود را به آب غسل دهد و بعد از آن به لشکرگاه داخل شود (همانجا، آیه )۲۶» نقل از کتاب کوچه، حرف ب، دفتر دوم، احمد
شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، انتشارات مازیار، تهران، ۱۳۷۷
۲ ـ کتاب کوچه، حرف ب، دفتر دوم، احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، انتشارات مازیار، تهران، ۱۳۷۷
٣ ـ دود یورش سازمان یافته لات و پاتهای دستور گرفته از آیت الله کوسه برای برهم زدن سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و حومه و ضرب و شتم اسالو، به چشم خود آنها رفته است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر