گفتگو با کریم آقا به مناسبت ساخت خانه ی تازه و دشواری های جابجایی از خانه های کهنه به آنجا
به بهانه ی پیشگفتار
کریم آقا پس از هفت هشت ده سال آزگار، کار ساختمان تازه را همراه با دوستان و بستگان دور و نزدیکش به پایان رساند و خانه ای بزرگ تر از خانه های جداگانه ساخته شد. گفتگوی کوتاه زیر با وی به همین مناسبت، انجام پذیرفت. اینکه چرا از میان آن همه آقا و چند تایی بانو، درست سراغ کریم آقا رفته ایم به این شَوَند است که وی به چرایی و چگونگی ساخت خانه ی تازه، رُک و پوست کنده تر و فشرده تر بی هیچگونه روده درازی پاسخ داده و کار را ساده تر نموده است؛ وگرنه، نه سراغ او می رفتیم و نه کسی دیگر تا با پرسش های نامور به «چالشی»، ته و توی ماجرا را درآوریم.
با این همه، پیش از آنکه به این گفتگو بپردازیم، بد نیست
فشرده ای کوتاه، هرچند نارسا از زندگی و ویژگی های منشِ کریم آقا که
با اندک چشم پوشی هایی در این یا آن گوشه ی زندگی، رویهمرفته رونوشت برابر اصلِ
بسیاری از دوستان و بستگان وی نیز هست، آشنا شویم:
کریم آقا در خانواده ای بازاری پا به جهان نهاد و از همان
کودکی چشمش به بُرد و آورد قالی و فرش که در یکی دو اتاقی از خانه شان انبار و سپس
برای فروش به مغازه برده می شد، آشنا شد. پدیده ای که در ذهن کودک جای گرفت و در
دوران جوانی (یا شاید هم نوجوانی؟) زمینه ی طرفداری وی از کارگرانِ بیش تر خردسالِ
قالیباف و سپس کارگران دیگر رشته ها از هر سن و سالی را فراهم آورد. دوران جوانی
وی با پیروزی انقلاب کوبا و چپ روی های «چه گوارا» همزمان شد و جوانه ی انقلابیگری
به شیوه ی خرده بورژوازی را در ذهن کریم آقا نشاند. این همان شیوه و سرشت انقلابیگری
است که هم اکنون نیز در برخی از دوستان و بستگان دور و نزدیک وی دیده می شود و با
بازه های زمانی گزینش های سگ زرد یا شغال در ولایت اسلام زده ی خودمان، پیوندی
تنگاتنگ دارد. انقلاب بهمن ۵۷ با همه ی چگالی رویهمرفته بالای همپاییِ خرده
بورژوازی شهری و روستایی در آن، دوشِ آب سردی بر این شیوه انقلابیگری ریخت و برخی
از آن میان، کریم آقا و دوستان و بستگانش را بسوی شیوه ی انقلابیگری
کمابیش نزدیک به «سوسیالیسم دانشورانه» راند؛ ولی این دوره، شوربختانه چندان
بدرازا نکشید و بر بنیادِ سروده و زبانزد بسیار زیبا و درست مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی که گقت:
«هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش»، وی و بسیاری دیگر
به بنیاد خویش بازگشتند که آماج سخن در اینجا، بنیاد طبقاتی خویش است. به این
ترتیب، کریم آقا نیز به بازار روی آورد و و از دسترنج همان ها که ساعت هایی دراز
پشت داربست قالی می نشینند و گاه از نوک انگشتان شان خون می چکد، روزگار می گذراند
و ناگفته نماند که دلش همچنان به روز و روزگار قالیبافان می سوزد. کریم آقا آدم دل نازک و
مَردُمداری است؛ به همه آدمیان روی زمین از کوچک و بزرگ و پیر و جوان و زن و مرد
دلبسته است و می کوشد همه را بگونه ای خشنود سازد.
خوب! اینک نوبت گفتگو با کریم آقاست
پرسش:کریم آقا! با سپاس از اینکه با همه ی شلوغی سر، رسیدگی به کسب و کار و زن و بچه از یکسو و خانه ی تازه ساز از سوی دیگر در این گفتگو شرکت می کنید به عنوان نخستین پرسش ها بفرمایید، چرا ساخت این خانه تا این اندازه بدرازا کشید و اصولن چه نیازی به ساخت چنین خانه ای بود؟
پاسخ:
ولله از بس که برخی از این «اوشاخلار» (همانا بچه ها به پارسی!) شلوغ بازی راه انداختند و هر کدام برای خود طرحی برای ساختمان خانه داشتند. نمی شد که همه ی این طرح ها را با هم بکار گرفت؛ آنوقت معلوم نبود چه از آب درمی آمد. تازه این ها که مانده اند، همه شان نیستند؛ برخی های شان ساختمان را نیمه کاره رها کرده، رفتند. البته چه بهتر! جان ما را بالا آوردند. در میان شان کودتاچی هم کم نبود که اگر دیر جنبیده بودیم، همین ساختمان نیمه کاره را هم درب و داغان می کردند. اینکه چه نیازی به ساخت چنین خانه ای بود، ما همگی در اصل از یک ریشه ایم که دست روزگار پراکنده مان کرد و دیار غربت هم بیش تر به این پراکندگی دامن زد. با این حال بحث و گفتگو میان مان همیشه بود و داد و قال مان گاهی دیگر همسایه ها را که به آرامش نیاز داشتند، رنج می داد. خوب! اینجور بهتر است. بجای اینکه از راه دور توی سر و مغز هم بزنیم و دیگران را ناراحت کنیم که بجای اینکه ما به آن ها چپ نگاه کنیم، آن ها چپ چپ نگاه مان می کنند، اینجا دور هم جمع می شویم. گفتمان هم تا دلتان بخواهد داریم. همین تازگی گفتمان شیرینی درباره ی اینکه رفرندام (همانا همه پرسی!) بد است یا خوب است، داشتیم که من چون سرم شلوغ بود، درست نفهمیدم به کجا کشید. بجز این ها این دورِ هم بودن، پیام خوبی هم برای دیگران دارد؛ گرچه باید همیشه مراقب باشیم که بحث های مان به جاهای باریک نکشد. خوشبختانه در این باره، چندان جای نگرانی نیست؛ چون در این هفت هشت سال کار و زحمت و هر از گاهی خون دل خوردن، هرچه سنگ خاک و نخاله بود را دور ریختیم. کار ساختمانی همین است دیگر. از یکسو می سازی و از سوی دیگر، سنگ و نخاله را بیرون می ریزی و این هایی که دور هم مانده اند از مدت ها پیش چنین تصمیمی داشتند. زندگی در غرب هم به ما کمک کرد، چگونه در بحث ها با یکدیگر مدارا کنیم و به همه اجازه بدهیم که حرف دل شان را بزنند. ما از شیوه های خانه سازی در اینجا بسیار آموخته ایم.
پرسش:
خانه های کهنه را چکار کردید؟ فروختید؟
پاسخ:
خوب! شماری که دل و جگر بیش تری داشتند یا شاید از تنهایی بیش تری رنج می بردند، ناگزیر خانه های شان را فروختند و یکسره به اینجا آمدند؛ ولی شمار بیش تری، هنوز خانه های کهنه شان را نگاه داشته و می خواهند ببینند کار و بار در این خانه چگونه پیش خواهد رفت. خودمان هم خانه ی کهنه مان را همچنان داریم و نفروخته ایم.
پرسش:
خوب! به این ترتیب، چنین بدیده می آید که گره دشواری ها آنگونه که باید و شاید گشوده نشده و چشمداشتی که از این خانه ی تازه و دور هم گرد آمدن دارید، هنوز برای همه به اندازه ای بسنده روشن نیست؛ گرچه، برای خود ما نیز روشن نیست که چه آماجی از این گرد آمدن در سر پرورانده اید؛ بویژه آنکه برای آن هیاهوی فراوانی نیز بر پا شد. آیا جداگانگی بزرگی روی داده یا پیش بینی می کنید که در پی روی خواهد داد؟
پاسخ:
خوب! همینکه «اوشاخلار» همگی در زیر یک سقف گرد آمده و یکی شده اند، بخودی خود کار بزرگی است. مگر شما خانه ی تازه می سازید، جشن نمی گیرید؟!
پرسشگر:
خوب! چه باید گفت، جز آرزوی خوشبختی و شادکامی و پیگیری گفتمان های شیرین و شیرین تر در زیر آن سقف؛ نه به گاو و گوسپند کسی زیان می زند و بجایی برمی خورد و نه آبی برای کسی گرم می کند. خوب و خوش باشید.
ب. الف. بزرگمهر ۱۹
فروردین ماه ۱۳۹۷
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر