«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۳ مهر ۲۷, جمعه

این نمک پرورده درست می گوید! ـ بازپخشش

میدان درخور کارزار به همان اندازه ی جُستارهای بسزای طبقاتی از برجستگی برخوردار است

روشن نیست که خود یا پدرش «خانه زاد» نیز بوده اند یا نه؛ ولی در نمک پروردگی اش، به گمانم جای کم ترین گفتگویی نباشد! هر از گاهی با گستاخی ویژه ی اینگونه نوکران، پابرهنه به میدان گفتگو و ستیزه می دود و حق ولینعمتش: «شاهزاده ی حسرت به دل» را پاس می دارد؛ نکته ای چشمگیر در چندین نوشتار آبکی ـ سپارشی اش در آن تارنگاشت معلوم الحال که گویا «هیچ جریان سیاسی را بر دیگری ترجیح نمی دهد»!١ مانند بسیاری از آدم های بی دانش و کم دانش که شوربختانه هر روز بر شمارشان در پهنه ی رسانه های مجازی افزوده نیز می شود، چند صفحه ی نخست و میان و فرجام چند کتاب را خوانده یا نام چند فیلسوف و تاریخ نگار را از "استادان فن" به خاطر سپرده و همان ها را با زرنگی نوکرمآبانه اش، هربار در کالبدی کم و بیش یکسان بکار می برد. برای آنها که چنین نوشته هایی را در تارنگاشت تجارتی شان چاپ می زنند، البته پول بو نمی دهد و برای او خرجی که در بر ندارد، نان و آبدار نیز هست! چیزکی سرهم می کند و مزد خود را می ستاند! مگر این بد کاری است؟! ... وقتی نورعلا نور می کند، چرا وی نکند؟!

از این پیشگفتار که بگذریم، باید بگویم این نمک پرورده با همه ی دانش داشته و ناداشته اش، دستِ کم یک نکته را درست می گوید و از همین رو، ناچار شدم درباره اش این یادداشت کوتاه را بنویسم. روشن است که روی سخنم با آن نمک پرورده و کسانی چون وی نیست که با آن گروه از نیروهای چپ و پیشرو است که ناخواسته و ناآگاهانه در دام تبلیغات «اداره ی ویژه ایران» در «وزارت امور خارجه ی یانکی ها» گرفتارشده و با بزرگنمایی «شاهزاده حسرت به دل» در کردار آب به آسیاب سیاستی می ریزند که چیزی جز یک سناریوی حاشیه ای برای سردرگم نمودن و پراکندگی هرچه بیش تر همین نیروها نیست. سناریو نویسان آن اداره ی ویژه بخوبی می دانند که امکان بازگشت و برقراری رژیم پادشاهی در کشور ایران، اگر نگویم صفر، چیزی نزدیک به آن است. آن ها با همه ی کوشش شان نتوانستند چنین سناریویی را در کشور همسایه ی ما افغانستان پیاده نموده، رژیم پادشاهی را از نو زنده کنند. روشن است که در ایران از بختی به مراتب کم تردر این زمینه برخوردارند. برای آنکه نمونه ی خوبی به دست داده باشم تا درازا و پهنای هوچیگری پیرامون «سناریوی رضا نیم پهلوی» بهتر روشن شود، به جریان سفر وی به عنوان نماینده ی مردم ایران (یا گروهی از مردم ایران!) به آلمان همراه با گروهی که نام هیچکدام شان ـ شاید از ترس سایه شان! ـ سرانجام آشکار نشد٢ و گفتگوی از پیش بخوبی آماده شده اش با یکی دو تا از نمایندگان مجلس آن کشور اشاره می کنم؛ نمایندگانی که چه بسا مانند «نویت گینگریچ» که هزاران دلار برای نیم ساعت قدم رنجه شدن به همایش سازمان دوزخی «مجاهدین» و دریافت دسته گل از "خانم برگزیده" مزد گرفته بود (گزارش «بی بی سی»)، دستخوش پذیرش «شاهزاده ی حسرت به دل» را پیشاپیش دریافت نموده باشند!

آن پذیرش رسمی با اعتراض کم و بیش گسترده ی نیروهای آگاه ایرانی، ایرانی تبار و نیز انیرانی در آلمان و سایر کشورهای اروپایی و شاید جاهای دیگر جهان به هم خورد و شاهزاده را برای گفتگو نپذیرفتند یا به زبان توده ی مردم، آدم حسابش نکردند! به گمانم، توضیح بیش تری در این باره نیاز نیست و دلیل های آن برای همه کم و بیش روشن باشد.

نمک پرورده ی یادشده در نوشته اش، پس از آوردن اظهار نظری از یک فیلسوف آلمانی که هیتلر و استالین را در آدمکشی در یک ردیف و مائو را با یک درجه تخفیف ـ شاید به دلیل خدمت های بزرگ دنباله روانش به سامانه ی سرمایه داری ـ در ردیف پایین تری می نهد٣ و پس از «گریز به صحرای کربلای جمهوری اسلامی» که روی «کفن دزد» پیش از خود را نیز سپید نموده، می نویسد:
«از دو حال خارج نیست. یا با وقوع انقلاب اسلامی حیات سلطنت و مشروعیت نظام پادشاهی در ایران به زعم این منتقدان برای همیشه به تاریخ پیوسته است که دیگر نگرانی از بازگشت آن معنی ندارد. یا آنکه هنوز بختی برای احیای این نظام در یک همه پرسی آزادانه از مردم در ایران باقی مانده است که در آن صورت مخالفت با آن هم جز دشمنی با دموکراسی معنایی ندارد.»۴

با نادیده گرفتن شیوه ی نگرش کوته بینانه ی وی به مانش دمکراسی و آرزوی چنگ اندازی امپریالیستی به اموری که تنها در چارچوب اراده و عمل مردم ایران می گنجد، براستی وی درست می گوید؛ زیرا رژیم پادشاهی و همراه با آن واپسین شاه گوربگور شده، یکبار برای همیشه، اگر نگویم به آشخالدان (یا همان آشغالدان) تاریخ، به گورستان تاریخ پیوسته و برخلاف پندار خام آن شاهزاده و گروه جیره خواران و نوکران خانه زاد و نوراعلا نور و دنبالچه های آنها، نه آن شاهزاده به کام دل خواهد رسید و نه آن مُرده که به دست توانای توده های مردم ایران به گور سپرده شد، کم ترین بختی برای برخاستن از گور دارد.

روند تاریخ، گرچه رویهمرفته مارپیچی بالارونده می پیماید، گاه با زیگزاگ ها و بازگشت هایی به "گذشته" نیز همراه است؛ بازگشت هایی که تنها صورتکی از گذشته بر چهره داشته و با شتاب دوباره بسوی بالا فرا می روند. با آنچه از دیالکتیک ماتریالیستی آموخته ام و روندهای تاریخی اینجا و آنجا و نیز روند عمومی تاریخ جهان نشانگر درستی آن بوده، چنین زیگزاگ های رویهمرفته کوچکی بیش تر به دورخیز دونده ای برای پرش بزرگ همانند بوده یا در بدترین حالت، تنها نشانه هایی (صوری) از پدیده ی پیشین (به عنوان نمونه: در زیست شناسی، «بازگشت به گذشته» یا «atavism») دربر داشته و همه ی آخشیج (عنصر) های درخور برای حرکت فرارونده را در خود انباشته دارند. خوشبختانه، بازگشت به رژیم پادشاهی در کشورمان  در چارچوب آن زیگزاگ های کم و بیش کوچک تاریخی نمی گنجد و آن رژیم برای همیشه پشت سر نهاده شده است!۵    

ب. الف. بزرگمهر   ۲۳ تیر ماه ۱۳۹۱

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/07/blog-post_8156.html

پانوشت:

١ ـ «گویا نیوز»، صفحه ی «درباره ما»:
«... جهت گيري هاي سياسي اين مطالب در ارايه چهره اي سياسي از خبرنامه نقش اصلي را ايفا مي کند. خبرنامه گويا هيچ جريان سياسي را بر ديگري ترجيح نمي دهد و قصد تبليغ آن را ندارد.» (برجسته نمایی از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر)

٢ ـ تردیدی نیست که چنین نمک پرورده ای یا دیگر خانه زادگانی در قد و قواره ی وی در آن گروه نبوده اند!

٣ ـ بی گفتگو دده و ننه اش پول مفت بسیاری داشته اند که نازپرورده شان فلسفه بخواند!

٤ ـ http://news.gooya.com/politics/archives/2012/07/143390.php

۵ ـ در این باره، جز یکی دو بار گفتگوی زبانی سال ها پیش از این و اشاره هایی گذرا در برخی نوشتارهایم، کار نوشتاری جداگانه ای نداشته ام. دلیل های آن در درجه ی نخست، بی اهمیت بودن نسبی آن در سنجش با جُستارهای مهم دیگر از یکسو و نداشتن زمان بسنده و برخی دلیل های دیگر است. اکنون نیز می پندارم نیازی به گفتگو و ستیزه ی بیش تر در این باره نیست. آنچه مهم است و درباره ی آن دستِ کم یکبار در یکی از نوشتارهایم سخن به میان آورده ام، میدان درخور کارزار است که به همان اندازه ی جُستارهای عمده طبقاتی اهمیت دارند. نیروهای چپ و پیشرو در این پهنه نیز باید هشیارانه عمل نموده، همزمان با گرانبار نمودن میدان یا میدان های درخور کارزار طبقاتی که با توجه به تناسب نیروهای طبقاتی خود، دشمنان طبقاتی و دیگر نیروهای میانی تعیین و به سوی آن سمتگیری می کنند، از افتادن در میدان های کارزار مرگباری که دشمنان طبقاتی آگاهانه ما را به آن سو می رانند، پرهیز نمایند. از سوی دیگر، برخی از میدان هایی که برخی از نیروهای چپ آن ها را شایسته ی کارزار سیاسی، ایدئولوژیک و ... می پندارند؛ ولی عملا به پراکندگی نیروها از میدان های عمده ی نبرد دامن می زند (به عنوان نمونه، ستیزه پیرامون دوره ی استالین در اتحاد شوروی!)، در چارچوب این جُستار مهم می گنجند!

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!