سلام دخترم!
من و تو مانند بسیاری از انسانها در این جهان تحت سلطه سرمایه زندگی میکنیم و هیچگونه آزادی برای زیستن و تصمیم گرفتن برای خود نداریم؛ یا باید بدون فکر و اندیشه تن به نظام و سیستم استثمارگرانه سرمایه داری بدهیم و چون بردگان مانیکورت فکر کنیم که این تقدیر و سرنوشت ماست و بگوییم خداوندا رضایم به رضای تو و هرچه تو بخواهی، آن درست است و ستم دیدن و ستمکش بودن و استثمار شدن توسط مافیای قدرت و ثروت را سرنوشت محتوم خود بدانیم یا در پی جستجوی علل برآییم و به اندیشه و تفکر بپردازیم که در آن صورت حاکمان یا عوامل سرمایه داری از اندیشیدن و جستجوگر بودن ما به وحشت افتاده، آن اندک آزادی برده وار را نیز از ما سلب میکنند و برای زهرچشم گرفتن از بقیه انسانها زندگی را بر آنهایی که به دنبال آگاه شدن و کسب حق و حقوق هستند به جهنمی مضاعف تبدیل می کنند و چنان سرکوب و فشار را افزایش می دهند که دنیا را برای افراد فعال، آگاه به حق و حقوق و اندیشه گر تاریک و ظلمانی می کنند؛ طوری که در چنین وضعیتی، فقط با آگاهی طبقاتی و تحلیل درست از خود و دشمن می توان نوری بر آن تاباند و درک کرد که چرا و در ترس از چه چیزی، دشمن چنین سراسیمه حتی تمامی اصول و قانون و پرنسیب های تبلیغی خود را نیز زیر پا می گذارد؟
دخترم برای این سوال، فقط یک جواب علمی است؛ این مبارزه طبقاتی است. دشمن طبقاتی ما یعنی سرمایه داری بر اریکه قدرت تکیه زده است و از اندیشیدن در رابطه با شناخت خود و طبقه خود، شناختن راه و روش کسب حق و حقوق انسانی و طبقاتی هر کسی به وحشت می افتد و در آنجایی که آگاهی طبقاتی و مبارزه برای کسب حق و حقوق انسانی وجود داشته باشد، سرمایه داری هر چیزی را زیر پا می گذارد و تابع هیچ اصول و قانون و پرنسیبی نمی باشد. به این دلیل است که مرا از تو، از همه ی عزیزانم و از همه کودکان و جوانان و انسانها جدا کرده اند که مبادا بقیه را هم تحت تاثیر گذاشته به سمت کسب آگاهی طبقاتی و مبارزه برای کسب حقوق طبقاتی بکشانم، این مبارزه طبقاتی است که برخی آگاهانه و برخی خود بخود و برخی با توجه به هر دو در آن غوطه ور می شوند و گریزناپذیر است. وقتی آگاهی به سراغت می آید، دیگر نمی توانی برده وار ظلم و ستم را بپذیری و نمی توانی مغز و ذهنت را ببندی و بگویی، خدایا رضایم به رضای تو. آگاهی و اندیشیدن، تنها چیز خطرناکی برای حاکمان و سرمایه داری است؛ چرا که هر انسان را بسوی مبارزه با ظلم و ستم می کشاند.
البته، دخترم مبارزه تاوانی دارد که خود انسان و اطرافیانش باید بپردازند و از این بابت من برای تو و اطرافیان متاسفم و برای خود خرسندم که راه انسانی زیستن و انسانی فکر کردن و به فکر همنوعانم بودن و اینکه تنها راه نجات مبارزه طبقاتی و سرنگونی سرمایه داری است را پیدا کردم و هرچند که خودم و عزیزانم به شدت تحت فشار و ستم هستیم؛ اما این تنها راه است و نمی توان در جامعه سرمایه داری هم آگاهی داشت و هم برده وار ظلم و ستم را پذیرفت. اما دختر عزیزم دل آزرده و غمگین نباش؛ زمستان می رود و روسیاهی به ذغال می ماند؛ ستمگران رفتنی هستند و آینده از آن ستمدیدگان است.
مثل هر پدری، خبر عروسی تو تنها دخترم، قلبم را مالامال از شادی و عشق پدرانه کرد.
اما اینکه سگان مافیای قدرت و ثروت، این دشمنان قسم خورده کارگران حتی برخلاف
قوانین خودشان اجازه ندادند حتی با همراهی مامور چند ساعت در عروسیت شرکت کنم و تو
را مانند روزهایی که با شادی کودکانه ات و با لبخند معصومانه ات هر صبح به مدرسه
می رفتی و من تو را می بوسیدم، امروز در عروسیت ببوسم و برایت زندگی انسانی و
خوشبختی آرزو کنم، چیزیکه احتمالش می رفت. به عنوان پدری که عاجز باشد در عروسی
دختر یکی یکدانه اش شرکت کند، دنیا در جلوی چشمم تیره و تار گشته، بسیار اندوهگین
شدم. از اینجا، پشت میله های زندان خود را در جشن عروسیت می بینم و دستانت را در
دست می گیرم؛ رویت را می بوسم و می گویم، عروسیت مبارک دخترم! امیدوارم و آرزو می
کنم، همراه همسرت خوشبخت باشی و به یک زندگی انسانی و شرافتمند دست پیدا کنید.
چنین اندیشه های زیبا را دشمنان آزادی، دشمنان انسانها و دشمن طبقاتی از ما گرفته
اند؛ همانگونه که از تمامی مردم و بخصوص از طبقه کارگر گرفته اند.
دخترم! پس از لحظاتی، ناگهان علیرغم ناراحتی زیاد دردی دیگر به
سراغم آمد رنج ها و آلام و مصیبت های بی شمار مردم ستمکش وطنم به سرعت در ذهنم
دوباره جان گرفت و اینکه برای چه در زندانم، روشنایی و منطق مبارزه برای عموم و
همدردی عمومی را در وجودم زنده کرد. مرا زندانی کردند چون دخترم را فرزندانم را
دوست دارم، چون همه کودکان و جوانان را و همه انسانها را دوست دارم، مرا زندانی
کردند، چون می خواهم که همه انسانها دارای برابری و حقوق عادلانه ی انسانی ـ
اجتماعی و اقتصادی باشند. مرا زندانی کردند، چون اعتقاد دارم:
تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
آری، دختر عزیزم!
در کشوری که مشتی انگل زالو صفت با بهره کشی میلیونی انسانها و دزدی و غارت علنی
هزاران میلیاردی ثروتهای عمومی، غنی ترین کشور جهان با رتبه دهم معدن جهان را به
کشوری با هشتاد درصد مردم زیر خط فقر، یکی از بالاترین آمار گرانی، بیکاری
میلیونی، میلیونها کودک و کار خیابان، تورم، فحشا و تن فروشی، بیکاری، بی مسکنی،
طلاق، اعتیاد و افسردگی تبدیل کرده اند، در چنین شرایطی چگونه می توانم بی تفاوت
به سرنوشت همزنجیرانم فقط به فکر تو و خودم باشم؟
چگونه می توانم به سرنوشت صدها هزار کودکان کار و خیابان و ده ها هزار دختران
گرسنه و آواره خیابانها در کنار ثروتهای هزار میلیاردی طفیلی های انگل با ماشینهای
چند میلیاردی شان بی تفاوت باشم؟
چگونه می توانم به بی سوادی هر دو نسل آینده ۱۱ میلیونی فقرا در کنار بورسیه های چند صد میلیاردی دلواپسان
حکومتی بی تفاوت باشم؟
آیا می توان نشست و نگاه کرد که ششصد نفر مافیای زر و زور حکومتی، یک چهارم کل
نقدینگی کشور یعنی یکصد و پنجاه هزار میلیارد وام بانکی را پس نمی دهند و یک
میلیون و دویست هزار نفر جوان در صف انتظار وام ۵ میلیونی صف کشیده اند؟
چگونه می توان از کنار دستگیری و شکنجه و اعدام هزاران نفر
آزادیخواه و برابری طلب به خاطر دفاع از حقوق قانونی و مشروعشان گذشت؟
بله، دخترعزیزم! انسان واقعی نمی تواند از کنار این همه تبعیض و نابرابری و بی
عدالتی، بی تفاوت بگذرد.
تو ناراحت نباش، عزیزانی را در اینجا در نظر بگیر که عروسی که سهل است، اجازه رفتن
به ختم همسر و پدر و مادر و فرزند خود را نیافتند تا اربابان ثروت و قدرت خوشخدمتی
خود به سرمایه داری را به اثبات برسانند.
صد در صد بدان و آگاه باش که این حکم تاریخ است؛ عاقبت ستمگران و ظالمین زباله دان
تاریخ است. بشنو از پدرت که در چنین جامعه ی طبقاتی کشتارگاه عاطفی انسانها خداوند
زر و زور و تزویر با تزریق سم فردگرایی بر محور منافع شخصی و مصرف گرایی آدمی را
تا سطح حیوان تنزل می دهد. فقط کسانی می توانند در این لجنزار هویت انسانی خود را
حفظ کنند که برخلاف جریان آب شنا کرده و به قول انقلابیون فرانسه با شعار «یکی
برای همه، همه برای یکی» و مطالعه آثار مترقی انقلابی بر ضد ستم و بهره کشی و
افکار فردگرایانه حیوانی، مبارزه مستمر کرده و کمک و همیاری و عشق به همنوع را در
جریان مبارزه سرلوحه خود قرار داده، فقط و فقط در این چارچوب عشق اصیل و واقعی به
همسر و فرزندان می تواند، معنا پیدا کند و استمرار یابد؛ چرا که در غیر این صورت،
آدمی بُتواره و شیفته پول و قدرت و موقعیت اجتماعی بالا و در نتیجه شیفته موقعیت
فردی خود و بیگانه از مدار و هویت انسانی و طبقاتی خود چگونه می توان فداکاری و
عشق همنوع خود از جمله همسر و فرزندانش را داشته باشد؟
دخترم!
ضمن آرزوی خوشبختی، امیدوارم با در پیش گرفتن یک زندگی انسانی ظلم ستیز همسر خوب و
فداکار برای یکدیگر و انسانهایی ایثارگر و مفید به حال جامعه باشید.
کسی که شما و همه ی انسانها را دوست دارد.
شاهرخ زمانی
زندان رجایی شهر ۲۲ شهریور ماه ۱۳۹۳
این نامه در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است. برنام آن را نیز از متنِ نامه برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر