سروده ای جاندار و دلنشین از علی یزدانی
به فرمانش سیه کردند روی ماه تابان را
سیهرویی که دزدیدش، مَه از شبهای آبان را
شده شیرینِ جان و نان، ز جورش تلخ چون فرهاد
ببار ای ابر بیطاقت بر این تفتیده باران را
جهانبینی ندارد جز حساب سود و سرمایه
چه گوید از بهشت و دوزخ این آتش زده جان را
گدازه گشته خونم، گشتهام آتشفشان از غم
نمیدانم کجا، کِی سر رود آتش، بسوزاند زمستان را
ندیده این جهانِ پیر، خون ریزی بدین کینه
که شمشیرش بُریده گردنِ صد طفلِ بینان را
چه غوغایی بیفکندش میان سفرهی مردم
که نان ترسید و گم شد، برگزیده روی پنهان را
بترس از مردمی کو کینه در پستوی جان دارد
که این پستو دری دارد که بگشاید به کین آن را
برگرفته از «تلگرام» ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۹
«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی
والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!
درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر