نخواهمت گذاشت
تا تکه نانی باشد و مشتی گندم،
دراین روزهای سرد زمستانی
که در ذهن کوچک تو
شبح گرسنگیست و سایهی ترسناک شاهین
کسی در قلک دلم،
سکههای یخی میاندازد
و زندگی میگذرد
چون قطاری فرسوده
روی ریلهای تاب خورده
اما ...
قسمت میکنم با تو
نان و گندم و
روشنایی اجاقم را
گنجشک کوچک خاکستری ...
نیکو سیاهکوهی
برگرفته از «تلگرام» (برنام را از متن برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر