دیگر نمی خواهم چون دو سه سال پیش برای تان ننه من غریبم درآورم.* روی مان هم نمی شود همه چیز را بگوییم. از آن هنگام که سرِ دوست نازنین مان را زیر آب کردند از دو چیز بیش از پیش خوف داریم؛ یکی آنکه خدای ناکرده بر سر ما هم همان بلا را بیاورند و ناخواسته پرپر بزنیم؛ دوم اینکه به درگاه خدای مان: «بوف بزرگ»، شرفیاب شویم. می دانیم تا پای مان به آنجا برسد، درباره ی روی هم ریختن مان با فرمانروای جنگل و اینا** خواهند پرسید و ما پاسخی برای هیچکدام نخواهیم داشت. درست است که اینجا سر چند تایی بوف را شیره مالیدیم و داستان سر هم کردیم؛ ولی آنجا برای «بوف بزرگ» که نمی شود مزخرف بافت. او بِلانسبت شما از خودمان، تخم حرام تر و هفت خط تر است و همه چیز را پیشاپیش می داند. برای همین، دیگر روی مان نمی شود چیزی بگوییم!
ب. الف. بزرگمهر ۳۰ اسپند ماه ۱۳۹۵
https://www.behzadbozorgmehr.com/2017/03/blog-post_83.html
* «همین سال پیش بود که گفتیم ...»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۹ بهمن ماه ۱۳۹۴
https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/02/blog-post_98.html
«انشاء الله، امسال دیگر می رویم!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۹ اسپند ماه ۱۳۹۴
https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/03/blog-post_90.html
** این « ... و اینا» دربردارنده ی بسیار چیزهای ناگفته ی دیگری است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر