تعریضی است به آدم های ساده دلِ زود مُجاب شو و زود فریب خور
خان عشیره که مدتی پیش از نوکر خود آب خواسته بود و با آمدن
ناگهانی شماری میهمان، هر دو از یاد برده بودند با احساس دوباره ی تشنگی از او
پرسید:
ـ فغفور! مه رِ او دادی ته؟۱
فغفور که بارها به سبب فراموشکاری های خود مزه ی شلاق خان
را چشیده بود، دستِ پیش را گرفت که:
ـ ها، خان! به سرت همو سات او دادم ته رِ.۲
خان، شگفت زده پرسید:
ـ خنکم بید؟۳
نوکر گفت:
ـ ها والله، خان! همچی خنکِ خنکم بید.
خان گفت:
ـ پس سلامِ الله عَلَی الحِسَین! نعلت بر قاتلون امام
حِسَین!
پی نوشت:
۱ ـ مرا آب دادی تو؟
۲ ـ بله، خان! به سرت [قَسّم]، همان ساعت آب دادم تو را.
۳ ـ خنک هم بود؟
۴ ـ بله به خدا همچین خنکِ خنک هم بود.
برگرفته از «کتاب کوچه»، «حرف پ، دفتر نخست»، زنده یاد احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، تهران ۱۳۷۸ (با اندک ویرایش، پارسی نویسی و بازآرایی از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر