«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۹ آبان ۱۲, دوشنبه

آدمیتی به لجن کشیده شده در جامعه و اقتصادی شترگاوپلنگ ـ بازانتشار

نمونه ای از چالش های اقتصادی ـ اجتماعی مردم ایران

نمونه ی زیر را دانسته برگزیده ام که گریبانگیر زن و شوهری از لایه های میانگین جامعه شده است. بخودی خود، روشن است که وضعیتی همانند برای کسانی از لایه های فرودست اجتماعی به آرش مرگ است؛ زیرا در آن شرایط، چنان پزشکی که پیشاپیش می داند با دشواری دریافت پول روبرو خواهد بود از همان نخست بر سر دریافت آن چانه می زد؛ به هر رو به لطف رژیم تبهکار، چنین چیزی پیش آمده است:
هرچی پول بدی، آش می خوری!

پول که نداشته باشی، باید کپه ی مرگت را بگذاری، خود و دیگران را آسوده کنی! آب از آب هم تکان نمی خورد:
خدا را شکر! یک نانخور کم تر! گرچه با شرایط خشکسالی و کم آبی دامنگیر ایران، این زبانزد نیز کمی دگردیسه می شود:
یک نان خور و آب آشام کم تر!

رژیم تبهکار، جامعه ی ایران را تا مرز شکسته شدن قانون های فرمانروا بر هماوندی های میان آدمیان که روندی تاریخی ـ اجتماعی است و برقراری گونه هایی از زیست بر بنیاد «قانون جنگ برای زنده ماندن» («قانون تنازع بقاء» در جهان جانوران) به پیش برده و فروکاسته است. به تهِ ماجرا که باریک می شوی، گناه به گردن آن پزشک نیز نیست؛ روشن است که در ایران نیز چون کمابیش همه ی کشورهای سرمایه داری، همسو و همگام با رویش و گسترش هماوندی های نولیبرالیسم امپریالیستی، بخش سترگ درآمد از کاری که وی به انجام می رساند به جیب سرمایه داران بزرگ و کوچک در کالبد شرکت های بیمه ی زندگی، خدمات درمانی و ... می رود؛ با این تفاوت بزرگ که در سایه ی رژیمی ایلخانی (تا اندازه ای بسیار، همتراز ملوک الطوایفی!) و هرج و مرجی که بر همه ی هماوندی های اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی در کشورمان فرمانروا شده، هر کرّه خری، هر جا دستش می رسد و تیغش می برد، مردم و توده ی مردم نگونبخت را بیش تر می تیغد؛ گونه ای همجوش از هماوندی های سازند سرمایه داری در کالبدهایی کهنه تر چون همبودهای برجای مانده از دوران ایلخانی و سازند خاوندی (ارباب ـ رعیتی) و حتا دربردارنده ی نشانه هایی از دوران برده داری که اگر آن را بخواهیم به جانوری مانند کنیم، در کالبد هیچ جانور شناخته شده ای نمی گنجد؛ چیزی در مایه ی زبانزدِ «شترگاوپلنگ» که نه شتر است؛ نه گاو، نه پلنگ!

 روشن است که چنان جانور شگرفی، دیرزمانی نخواهد زیست؛ ولی آیا این بدان آرش است که در گام پسین از سه جانور جداگانه برخوردار خواهیم بود و دستِکم می دانیم با هرکدامیک از آن جانوران چگونه باید زیست؟ به گمانی نیرومند، چنین نیست و «شترگاوپلنگ» جا خوش کرده بر گستره ی ایران زمین، فروپاشی و نابودی میهن مان را در پی خواهد داشت.

ب. الف. بزرگمهر   ۲۱ مهر ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/10/blog-post_97.html 

***

دیروز آقای جراح فوق تخصص كودكان در حضور من و همسرم:
آقای ...، فردا تشریف بیارید مطب، كار مهمی دارم در خصوص وضعیت كوچولوتون.

من: میشه همینجا بفرمایید (همسرم وا رفته و رنگ پریده)؟

پزشک: نه، اینجا نمیشه مطرح كرد؛ ضمنا فردا تنها بیایید!

خواهش و التماس همسرم برای اینكه حضور داشته باشد بی نتیجه است؛ عصر همان روز دچار افت فشار می شود و تنها با تزریق آرامبخش آرام می گیرد، او مطمئن است پزشک علیرغم ابراز رضایت ظاهری، خبرهای بدی دارد، من سعی می كردم خودم را كنترل كنم و تقریبا یقین داشتم كه خبر بدی در راه نیست.

پسین روز، همسرم پامی فشارد كه او را هم ببرم؛ كودك مان بستری است و متقاعدش میكنم كه بماند؛ وضعیت روحی اش به شدت آشفته، دستها دچار رعشه و چشمها از شدت گریه، سرخ… 

سرانجام به مطب می رسم و وارد اتاق می شوم. آقای پزشک نتایج آزمایش را نگاه می كند و از من می خواهد، آرام باشم . این را كه می گوید، استرس تمام وجودم را می گیرد و حالا وضعیتی بمراتب بدتر از همسرم دارم.

پزشک با شتاب می گوید:
همه چی خوبه و خدا رو شكر هیچ مشكلی نیست؛ اما اینكه گفتم بیایید برای این بود كه بگم درسته بیمه هزینه ها رو می ده، اما حق ما پزشكارو  می خوره؛ منتی ندارم! عمل سنگین بود و انتظار دارم مبلغ ٩ میلیون تومن به این شماره حساب بریزید؛ لطفا این موضوع رو با كسی مطرح نكنید؛ چون الحمدالله برای اختلاس های میلیاردی همه لالمونی می گیرن، اما حق و حقوق ما پزشك ها كه مطرح میشه همه زبونشون درازه ...»!

الان كه این ماجرا را می نویسم از شدت استرس، تبخال زده ام؛ پسر حاجی لندن نیستم كه بگویم پولش مهم نیست؛ هرچند مهم هم اگر باشد، قانون طرف مرا می گیرد و عمل هم به خوبی انجام شده و حالا ابتکار عمل در دست من است؛ مرض هم ندارم كه حكم كلی در مورد همه ی پزشكان صادر كنم؛ مومنِ همیشه شاكر هم نیستم كه بگویم بازم خدا رو شكر قبل از عمل [پول] نخواست؛ همسرم مثبت اندیش است و معتقد است اندک وجدان باقی مانده جراح با مشاهده وضعیت کودک و ضرورت عدم تعلل باعث شد تقاضا بعد از عمل مطرح شود. وکیل مدافع دولت هم نیستم كه بگویم جایی هم كه دولت حمایت می كند، خودمان چطور سر گردنه را می گیریم؛ اینكه من چه واكنشی نشان داده یا خواهم داد هم مهم نیست (هرچند به هیچ وجه زیر بار حرف زور نخواهم رفت)، مهم فقط یك چیز است:
نیچه اگر می گفت خدا مرده ، من می گویم مردن و نمردن خدا آنقدر مهم نیست كه در جامعه ی ما انسان، آن هم نه انسان عامی، یك انسان تحصیلكرده و مدرن، در باجگیری از یك انسان دیگر، آن هم نه انسانی در وضعیت عادی، ملاحظه این را هم نمی كند كه دست كم رك و راست بگوید فلان قدر می خواهم بلكه با سواستفاده از وضعیت شكننده روحی پدر و مادر یك طفل شش ماهه، از همه عناصر تعلیق به سبك هیچكاك برای بهم زدن توازن روحی و جسمی استفاده می كند تا با یادآوری اختیار ترخیص و نیاز بیمار به تداوم نظارت پزشک معالج بگوید: ٩ میلیون!

خواستم بگویم انسانیت مرده است؛ مرده بود، جای تاسف نداشت؛ زنده است؛ اما به لجن كشیده شده.

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور بویژه در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب:     ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!