سرودواره ای فریبا و دلنشین
در من زنی هستبا عطر شکوفهی سیب
مدام لبخند میزند
در من مَردی هست
شبیهِ هرگز به دنیا نیامدن ...
در من یک سرباز هر روز از جنگ
به خانه بر میگردد
بر سکوی کنار در مینشیند
تعداد گلولههای شلیک شدهاش را میشمارد
و به مادرش فکر میکند ...
در من درختانی بلند ریشه دارند
هر صبح، دخترانِ بیقرار
بافههای گیسویشان را میچینند
و بر شاخهها میبندند ...
در من کودکی پابرهنه میدود
پرندهای شکار میشود
پارههای نامهای عاشقانه در سطل
دفن میشود
نهنگی به ساحل میزند
در من رازهای بسیاریست
کوچ خواهم کرد،
به قوهای سپید،
به صلح،
به خرمن گیسوی رها در باد،
به شوقی کودکانه ...
فریما لهراسبی
برگرفته از «تلگرام»؛ برنام را از متن برگزیده ام. زیربرنام نیز از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر