گلبانگِ خروس قریه رفته به آب است
گر دادرسان، منتظر بانگ خروساند
پس تا به قیامت، هوسِ داد، حباب است
زین تارِ تنیده نتوان رَست در این شب
در پیلهی تنهایی ما، صبح، سراب است
گفتند به پیشانی ما، رنج نوشتند
دستانِ گره خورده بههم، مرگِ عذاب است
تقدیر نویسیم اگر از خویش در آییم
از خویش رها گشتن ما، راهِ صواب است
نومید نیَم زانکه نخفتهست رهایی
او منتظر پیلهدری، رفع حجاب است
گر خشک شد از فرقهی ابری بُنِ نارت
گلنارک وحدت، ثمر جمع سحاب است
باور نکن این بحرِ خروشان شود آرام
هر سد که بسازند از این موج خراب است
علی یزدانی
برگرفته از «تلگرام» ۲۳ آبان ماه ۱۳۹۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر