بیچاره پیرزن به تنها چیزی که نمی اندیشد، آن چند نایلون سبزی و میوه هایی است که چنانچه خریداری در کار نباشد، زیر باران می لنجند و می گندند. او به چیزهای دیگری می اندیشد: به بدبیاری؛ به سرنوشت؛ شاید قرض و قوله های پرداخت نشده و چیزهای دیگری از این دست. آنجا نشسته است؛ ولی دیدگان زل زده اش، نشان از خودی بیخود دارد ...
ب. الف. بزرگمهر سوم اسپند ماه ۱۳۹۶
https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/02/blog-post_96.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر