«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۳ شهریور ۸, پنجشنبه

چرا کارها را بیخود پیچیده می کنیم؟! ـ بازپخشش

برای هیچ و پوچ، اینهمه کشمکش بر سر راه نیافتن کسی که مردم اسپهان به وی رای داده و می بایستی به آن مجلس راه می یافت و با انگشت رسانی «شورای شبکورهای نگهبان تاریکی» از راه یافتن به آنجا بازماند، راه انداخته اند! هیچکس هم چشمی به این جُستار ندارد که درست در همینجا ارزش کاربردی آن عبارت گوش آزار عربی*: «حق النّاس»، روشن تر شد که بگمان بسیار، نخست «حق النَسناس» بود و رندانی که همیشه در همه جا هستند، با برداشتن دو حرف آن، کلک مرغابی زده اند. چرا چنین کاری کرده اند، بر کسی روشن نیست؛ آنچه روشن است زیر پا نهاده شدن همین «حق النّاس» بیچاره است که وی را به چانه زنی و دریوزگی برای دستیابی به حق خود که بسیار بیش از این هاست، کشانده و جای پایی برای مشتی آقازاده ی فرصت طلب (بجای اصلاح طلب!) گشوده اند تا از این باریکه آب گل آلود نیز برای خود ماهی بگیرند و هیاهوی بیش تری به پا کنند. حتا خواستند در تنبان آن ریش حنایی پستان مادر گزیده، کک بیندازند و نمی دانستند که وی پاچه ورمالیده تر از همه ی آن هاست و به این آسودگی دم به تله نمی دهد؛ بویژه هم اکنون که راه بسوی آنسوی اقیانوس ها نیز هموارتر شده و ستاره ی بختش می درخشد؛ گرچه از فردای روزگار، کسی آگاه نیست ...

باری! امروز که نگاهی به تصویر این بانوی بازمانده از راهیابی به آن مجلس افکندم، همه چیز روشن شد و همانگونه که در دوران رُم باستان، همه ی راه ها به رُم پایان می یافت، در ایران نوین نیز همه ی راه ها به رهبر بیش از اندازه فرزانه یا بزبان مردم کوچه و بازار که من این یکی را بیش تر خوش دارم: «آقا بیشعور نظام» پایان می یابد؛ گونه ای واژگونگی تاریخی:
ایران نوین و «آقا بیشعور ...» در سده ی بیست و یکم ترسایی! و برای آنکه بهتر ببینی، ناچاری پشتک وارو بزنی و با گردن درد، روی سرت بایستی.

به هر رو، ماجرا آنچنان پیچیده هم نیست. سرِ نخ از آن مردک مُچاله که گویا سن و سالش با حضرت آدم پهلو می زند، آغاز شده و همین تصویر پیوست از این بانو را با چاچول بازی های ویژه ی خویش به حضرت آقا نشان داده و زمینه ی سخن سرایی وی را فراهم نموده است. ایشان البته همانگونه که زمانی دورتر فرموده بودند در جزییات یا همانا ریز و شپش کارها دخالت نمی کنند؛ ولی به هر رو مانند همیشه، ناچار شده اند تا روی فرموده ی خویش پا نهاده و ایرادهایی به ترتیب بشمارند؛ ایرادهایی که از چرا نامش مینوست و جنّت نیست آغاز شده و تا آنجا پیش می رود که می فرمایند:
چرا ابروهایش چون زنان دوره ی قاجار قیطانی یا پاچه بزی نیست؟! بگمانم، ماجرا به همین سادگی است. بیخود کارها را پیچیده می کنند.

ب. الف. بزرگمهر    ۱۲ اردی بهشت ماه ۱۳۹۵

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/05/blog-post_80.html 

* گوش آزار در زبان پارسی! وگرنه روشن است که در زبان عربی گوشنواز است.

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!