برای تنفسی کوتاه و رفع خستگی سرم را از پنجره ی اتاق کارم بیرون خم می کنم؛ پنجره هایی بلند که فقط از سمت پایین باز می شوند و تنها می توانی سرت را کمی به بیرون خم کنی. به ناچار نگاهم به پنجره های طبقه پایینی می افتد که همانقدر بلند هستند. سرتاسر آنها را عنکبوت های کوچک و بزرگ پر کرده اند. هرکدام یک گُله جا را گرفته اند؛ دایره ها یا بهتر است بگویم چند ضلعی های نزدیک به دایره از تارهای عنکبوت در کنار هم. منظره جالبی است و چند دقیقه ای محو تماشای آنها می شوم.
در مجاورت ساختمان و درست زیر پنجره ها کانال آب کوچکی است که مانند آن را سرتاسر این کشور کوچک اروپای باختری می توانی بیابی. آب آن بیجرکت، سبز چرکین و بسیار کثیف است. با وجود آنکه سالی یکی دو بار لایروبی می شوند، اما بازهم بوی گنداب می دهند؛ بخصوص وقتی هوا بارانی است. نگاه کردنش حالم را به هم می زند ...
دوباره نگاهم به پنجره ها و تارهای عنکبوت روی آنها
خیره شده است. با خودم فکر می کنم:
«این
تنها حیوانی است که خود را تا این اندازه با طبیعت هماهنگ کرده ... در همه جا پیدا
می شود ... از زیر دریاها تا بلندای کوه ها و همیشه تنهای تنها در تار خود ...» کم
و بیش همگی آنها بی حرکت در مرکز تار خود نشسته اند و ظاهرا با یکدیگر بیگانه! بیش
تر که دقت می کنم، می بینم که یکی دو تایی از آنها گاهی تا کناره ی تارخود و
مجاورت تار همسایه پیش می روند و چند بار پاهایشان را روی تارها می سُرانند. انگار
مرز خود را با همسایه محک می زنند تا مطمئن شوند که همه چیز روبراه است. چه حیوان
عجیبی است! تنها زمانی به یاد آن دیگری می اُفتد که بخواهد جفت گیری کند. آن هم
معمولا آخر و عاقبت خوشی برای جنس نر در بسیاری از گونه های آن ندارد؛ یعنی عنکبوت
ماده بعد از پایان جفت گیری، نره را می خورد تا باز هم به تنهایی خود ادامه بدهد.
حتما فمنیست های دو آتشه از این پدیده خیلی خوشحال می شوند. بعد تازه کم کم به
ذهنم می آید که لابد به خاطر همین تنهایی شان است که همه جای کره زمین یافت می
شوند؛ چون وقتی موقع بیرون آمدن بچه عنکبوت ها از تخم هایشان برسد، پس از مدت
کوتاهی همه شان می خواهند مستقل شوند و حتما مدت درازی از سر و کول ننه شان
بالاپایین نمی روند. آنوقت آنها هم مثل ننه باباهایشان هرکدام یک گُله جا لازم
دارند که پاهایشان را گاهی دراز کنند؛ بخصوص اگر مگس چاق و چله ای را هم تازه نوش
جان کرده باشند. متاسفانه یا خوشبختانه مثل آدم ها آپارتمان سازی هم یاد نگرفته
اند که به قول معروف از فضا استفاده ی بهینه کنند. البته از شما چه پنهان، یک کمی
هم خیالپردازی کردم؛ چون توی هیچ کتابی نخوانده ام که بچه عنکبوت ها تا چه مدتی
آویزان ننه شان هستند. ولی حدسم باید درست باشد؛ وگرنه چرا حتا مگس ها این اندازه
همه جای کره زمین پخش نشده اند؟
ناگهان از شباهت عجیب آنها با جامعه ای که در آن
زندگی می کنم، وحشت زده می شوم. چقدر شبیه آنها هستیم: درخودتنیده و تنها! هنوز
البته خدا را شکر همدیگر را نمی خوریم؛ اما بقیه ی خصوصیاتمان شبیه هم است. ما هم
فقط آن زمانی به یاد دیگری می اُفتیم که به وی احتیاج داریم و این شامل جفتگیری هم
می شود. البته ببخشید در مورد آدم ها می بایستی واژه ی دیگری بکار می بردم؛ مثلا
همخوابگی یا چیزی مانند آن. راستی چرا؟ چون مثلا اشرف مخلوقات هستیم؟! بعدش دوباره
با خودم فکر می کنم:
«...
ولی بالاخره آدم موجودی اجتماعی است و همواره حتا پیش از آنکه آدم هم بشود درون
گلّه های میمون های آدم نما به صورت اجتماعی رشد کرده و یواش یواش به موجود کنونی
که نام آن انسان هوشمند است، تکامل پیدا کرده ...»
پس چرا ما آدم ها تا این اندازه تنها و خودخواه بار
آمده ایم؟ به نظرم، بازهم می بایستی واژه بهتری برای «اشرف مخلوقات» پیدا می کردم.
خوشبختانه، پروفسورهای جامعه شناسی اینجا نام درست و "علمی" آن را یافته
اند:
فردگرایی (Individualism) یا «جامعه ی فردگرا»! تناقض عجیبی است؟ اینطور نیست؟!
راستی چرا تا این اندازه شبیه عنکبوت ها هستیم؟!*
ب. الف. بزرگمهر ۱۰ اگوست ۲۰۰۳
https://www.behzadbozorgmehr.com/2011/08/blog-post_6711.html
* آنچه در این نوشته آمده، تا اندازه ای زندگی در جامعه ی اروپای باختری و بویژه مناطق شمالی آن را بازتاب می دهد. خوشبختانه هنوز همه ی جهان اینگونه نیست!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر