چیزی که برای همهی ما عجیب بود و اوایل باور آن برایمان خیلی سخت و مشکل میآمد، صحنههایی بود که میدیدیم و دل انسان را تکان میداد. این را میتوانم بگویم که تکاندهندهترین و سخت ترین لحظاتی که در تفحص پشتسر میگذاشتیم، همانجا بود. باورش برای خود ما که میدیدیم، مشکل بود؛ چه برسد به کسی که نیامده، ندیده، میخواهیم برایش تعریف کنیم.
آن صحنه، شهدایی بودند که عراقیها پیکرشان را در توالتهایشان انداخته بودند. چاههای فاضلاب و جاهایی که مشخص بود شهدا را داخل آنها انداخته و همانجا دستشوییشان را احداث کردهاند. این مساله، اوایل برای هیچکس قابل تصور و قبول نبود. غالبا درکار تفحص به محل دستشوییها که میرسیدیم، ناخودآگاه حالت تنفر و انزجار در وجودمان پیدا میشد و زود از کنار آن رد میشدیم.
همهی مسائل از آنجا شروع شد که یکی از روزها، متوجه لبهی پوتینی شدیم که از خاک کنار دستشویی بیرون زده بود. با اکراه آنجا را کندیم و درکمال حیرت به استخوان پای انسانی برخوردیم. از همانجا بود که چند گور دستهجمعی پیدا کردیم و حدود ۲۸ یا ۳۰ شهید درآوردیم.
اولین محل را که کندیم، شش ـ هفت شهید پیدا شدند؛ همینطور یکی دیگر تا به قسمتی رسیدیم که خود دستشویی قرارداشت. مکان این صحنهها در ارتفاع ۱۴۳ «فکّه»، منطقهی عملیاتی «والفجر یک» بود؛ محلی که گردانهای «خندق»، «کُمیل» و «حنظله» از «لشگر حضرت رسول (ص)» آنجا عملیات کرده بودند.
از آن به بعد، بچهها به هر دستشویی که میرسیدند با ناراحتی و دلشکستگی تمام، آنجا را میکندند و پیکر مطهر شهدا را خارج میکردند. شاید از هر ده دستشویی عراقی که در منطقه بهچشم میخورد، در هفت تای آنها شهید یافت میشد.
شهیدی بود که همرزمانش محل شهادت او را درکنار ارتفاع نشان دادند؛ حدود یک سال بچهها اطراف آن ارتفاع را میگشتند؛ ولی از او خبری نبود. سرانجام پیکر او جزو شهدایی یافت شد که گفتم. در اوج مظلومیت، درحالی که دست و پایشان را با سیم تلفن بسته بودند.
یکی دیگر از این صحنهها که دلمان را آتش میزد، این بود که دست بعضی از این شهدا را با پیشانی بندهایشان بسته بودند. حالا تصور کنید با چه فشاری دست و پای مجروحین را بستهاند و اینگونه وحشیانه بهشهادت رساندهاند.
بعد از پیش آمدن این مساله، جاهایی را که محل انباشت زباله و ... بود، جستوجو کردیم و متاسفانه در آنجاها نیز شهید پیدا کردیم.
راوی: مرتضی شادکام
از «گوگل پلاس». این نوشته را تنها در نشانه گذاری ها ویراسته و از پارسی نویسی آن خودداری ورزیده ام. برنام نیز از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
پی نوشت:
در جایی از نوشته از «عراقی ها» سخن به میان آمده است. روشن است که چنان کارهایی بس پلیدتر از خودِ جنگی است که در فرجام کار و آنگاه که به سرزمین بیگانه کشانده شد، سویه ای ضدمیهنی، ضد ایرانی و ضد عراقی به سود بهره کشان درون و برون ایران و عراق یافت؛ جنگی که برای بهره کشان و سوداگران درون ایران و عراق «نعمت» بود با پیگیری آن که از سوی «یانکی» ها و دیگر همدستان امپریالیست شان بگونه ای رهبری می شد که هیچکدام بر دیگری برتری نیافته و فرسایشی شود، بر «نعمت» خود به سود داد و ستدگرانِ هست و نیست توده های مردم ایران و عراق و سوداگران کالاها و از همه مهم تر جنگ ابزار، شکمبارگانی چون اکبر بهرمانی و آن «خر قبرسی» نادان که دوباره به «سپاه» بازگردانده شده (محسن رضایی) و خمس و زکات بگیران نماینده ی الله بازهم افزود. از هر دو سو، بویژه فرزندان توده های کار و زحمت بودند که به میدان های نبرد فراخوانده شده و به سود بهره کشان و دولت های گوش به فرمان شان، کشته می شدند. به این ترتیب، چنانچه بجای «عراقی ها» از واژه ای چون «صددامیان» سود برده می شد، بهتر بود.
نوشته ی تلخ و دردناک بالا برایم همچنین یادآور صحنه ای از سال های پایانی «جنگ نخست جهانی» در پیشانی (جبهه) میان سربازان روسیه تزاری (بگمانم سال ۱۹۱۶ ترسایی) و آلمان بود که در کتابی که نام آن را فراموش نموده ام، بگونه ای بسیار روشن و زنده به تصویر درآمده است.
زمستانی بسیار سرد و سنگرها و خط پیشانی انباشته از برفی که هر روز می بارد و زمینه ای برای خاموشی نبردهای فرسایشی میان سربازان روس و آلمان پدید آورده است. در جبهه ی روس ها، بیشتر سربازان، ژنده پوش، کم و بیش همیشه گرسنه و بی ساز و برگی سزاوار برای نبردند؛ روشنگران آگاه و بی باک کمونیست از «حزب سربلند بلشویک روسیه» با پذیرش خطر بسیار بزرگ لو رفتن از سوی سربازان ناآگاه و تیرباران شدن، ناروا بودن چنان جنگی که تنها به سود سرمایه داران و خاوندها (اربابان و زمینداران بزرگ) از هر دو سوی روسیه و آلمان است را برای سربازان ساده در سنگرها روشن می کنند و آن ها را بر ضد چنان جنگ امپریالیستی می شورانند و به آن ها می گویند که جنگ ابزار خود را بجای نشانه گرفتن سربازان دشمنی که چون خود شما فرزندان کار و زحمت اند، باید بروی سرمایه داران و اربابان خودی، این زالوهای اجتماعی نشانه بگیرید. در صحنه ای از میدان نبرد، سرباز کم و بیش آگاه شده ی روسی که سربازی آلمانی را دستگیر نموده با اشاره یه دست های پینه بسته اش که چون دست های خودِ وی زُمُخت و کِبِره بسته است به وی به زبان بی زبانی حالی می کند که ما هر دو از یک طبقه هستیم و هر یک برای سرمایه داران خودی و به سود آن ها با هم می جنگیم. سپس کار به آنجا می کشد که یکدیگر را در آغوش می گیرند و سرباز روسی، سرباز آلمانی را رها می کند تا به سنگر خویش بازگردد. آن دو یکدیگر را و از آن مهم تر، پوچی جنگی که سودی برای آن ها دربرنداشت را نیک دریافته بودند. این را نیز بیفزایم که چنین صحنه ای زاده ی رویا و پنداربافی نویسنده نبود؛ یکی از گواهمندی (مُستند) های گزارش هایی از پیشانی جنگ بود که بگونه ی داستانواره هایی کوتاه نگاشته و منتشر شده بودند.
بیش تر جنگ هایی که هم اکنون در منطقه ی خاورمیانه یا جاهای دیگر جهان درگرفته از چنین سرشتی برخوردارند یا اگر جریانی انقلابی و آگاهانه به سود توده های مردم در کار باشد با چنگ اندازی نیروهای امپریالیستی و کشورهای گوش به فرمان و سرسپرده شان که رژیم تبهکار جمهوری اسلامی را نیز دربرمی گیرد به جنگ هایی بر بنیاد کیش و آیین دگردیسه شده، جریانِ کار در همدستی با دیگر کشورهای مزدور و کشورهای امپریالیستی که از آن میان از فروش جنگ ابزارهای شان سودهای سرسام آور می برند به سود بهره کشان فرجام می یابد و در دوباره بر روی همان پاشنه ی چشم آشنای پیشین می جرخد. نمونه ی روشن چنین کشوری، جنبش انقلابی توده های مردم یمن است که در میان دو لبه ی قیچی عربستان و شیخک های شاخاب پارس از یکسو و رزیم ضدانقلابی فرمانروا بر میهن مان از سوی دیگر کم و بیش تکه تکه شده و گام بگام، سویه ای آیینی بخود می گیرد.
ب. الف. بزرگمهر ۱۲ تیر ماه ۱۳۹۴
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر