درست بسان یکی دو سال نخست انقلاب که با آن صدای زیر و نزدیک به زنانه اش (tenor)، هربار با سخنانی احساساتی و برانگیزاننده، مورچگانی را که گویی آب به لانه شان سرازیر شده به خیابان ها و میدان های شهرها روانه نمود تا تنش آفرین شده و هیزم بیار آتشی شوند که سود آن سرراست به جیب نیروهای راست و فراراست اسلام پیشه و همین رهبری ضدانقلابی کنونی رژیم تبهکار جمهوری اسلامی ریخته شود۱ و کارشان را در بگیر و ببند و سرکوب نیروهای انقلابی آسان تر نماید، این بار نیز بوی الرّحمن رژیم پلید، مشامش را نوازش داده و آماده است تا با بهره برداری از «آسیب دیدگانی مغزی»، بار دیگر ماجراهایی تازه بیافریند که سود آن بی برو برگرد به جیب امپریالیست ها خواهد رفت؛ امپریالیست هایی که با همه ی دورویی و نمایش های نعل وارونه ی خود و با همه ی با دست پس زدن ها با پا پیش کشیدن های شان، در کردار، این سازمان دوزخی را زیر بال و پر خود گرفته و با بهره برداری های گسترده از چنین "لولو"یی، هربار باج هایی سنگین از رژیم تبهکار جمهوری اسلامی و کیسه ی توده های مردم ایران ستانده اند؛ این، کم ترین بهره برداری نابجای آن ها از این سازمان دوزخی تاکنون بوده است؛ به پندار من، بهره برداری های بزرگ تر و شاید پربارتر هنوز در راه است. چنین سازمانی، درست آن هنگام بیش تر به کارشان خواهد آمد که گردش به چپ در کشورمان سویه ای آشکارتر و پیگیرتر به خود گیرد؛ آنگاه، سپاه "مورچگان" از سوی «رهبر عقیدتی» به میدان فرستاده خواهند شد تا با سهم خواهی و تنش آفرینی به سود بهره کشان ایران و جهان، پیشانیِ (جبهه) نیروهای چپ و دیگر نیروهای پیشرو را بشکافند و باری دیگر، هیزم کش آتش تنور دشمنان ایران شوند؛۲ و این دردِ نادانی و نادان نگاه داشته شدنی است که در هنگامه ی بحران، بخش هایی از نیروهایی که بر بنیاد طبقاتی خویش باید با یکدیگر همسو باشند را ناهمسو نموده به جان هم می اندازد؛ نادان نگاه داشته شدنی که پدیدآورنده و پاسخگوی آن، بیش از همه، رژیم تبهکار جمهوری اسلامی است.
... و این بانو که سال هاست با برنام «رییس جمهور برگزیده» به دیدار روسای سازمان های اطلاعاتی ـ امنیتی فرانسه و شاید جاهای دیگر، راست روترین و رسواترین دیپلمات های جنگجوی کشورهای امپریالیستی می رود، براستی «رییس جمهور برگزیده» ی کیست؟ «رییس جمهور برگزیده»ی توده های مردم ایران یا سازمان های اطلاعاتی ـ امنیتی باخترزمین؟ بگمانم، پاسخ آن کم و بیش روشن باشد.
چندی پیش، یکی از هواداران
این سازمان دوزخی، سخنان دانشمند بزرگ انقلابی: «و. ای. لنین» را گواه رفتار و
کردار خائنانه ی رهبران سازمانش گرفته بود:
«پیروزی بر دشمن نیرومند تر از خود فقط در صورتی ممکن
است که به منتهی درجه نیرو به کار برده شود و از هر "شکافی" در بین
دشمنان هر قدر هم که کوچک باشد و از هر گونه تضاد منافع بین بورژوازی کشورهای
مختلف و بین گروه ها و انواع مختلف بورژوازی در داخل هر یک از کشورها و نیز از هر
امکانی هر قدر هم که کوچک باشد برای بدست آوردن متفق توده ای، حتی متفق موقت،
مردد، ناپایدار، غیر قابل اعتماد و مشروط ، حتما و با نهایت دقت و مواظبت و
احتیاط، ماهرانه استفاده شود. کسی که این مطلب را نفهمیده باشد، هیچ چیز از
مارکسیسم و به طور کلی از سوسیالیسم علمی معاصر نفهمیده است. (و. ای. لنین، بیماری کودکی چپ
روی در کمونیسم)»۳
گواه گرفتنی صدها بار نادرست
تر و ناشایست تر از برداشت های ملانُقَطی برخی چپ روها و چپ نماها از کلاسیک های
«سوسیالیسم علمی» به این آرش که گویا «رهبر عقیدتی» و «مریم قجر» نیز از «هر شکافی
میان دشمنان، هر اندازه هم کوچک باشد ...» سود می برند! نمونه های کوچک و بزرگ
چندی در این باره می توان به میان آورد؛ از به گفته ی آن ها: «پدر طالقانی»۴ که گویا تنها، پدر همین سازمان دوزخی
بوده و بهره برداری از "شکاف" میان وی با روح الله خمینی گرفته تا بهره
برداری از شکاف رژیم در حال جنگ که هنوز چون امروز به ضدانقلاب نگراییده بود با
«صددام» و پشتیبانان امپریالیستی اش به سود این یکی ها! از دادن گزارش موقعیت
جغرافیایی سنگرهای سربازان ایرانی به نیروهای «صددام» و آشکار کردن نقشه های نظامی
ایرانِ در حال جنگ با دشمن سراپا ساز و برگ یافته گرفته تا گزارش پایگاه های مهم
نظامی و هسته ای ایران به امپریالیست های «یانکی»! ولی از این ها که بگذریم، نمونه
ی کوچکی از چنین سودبردن هایی را سال ها پیش در پایگاه موقت نظامی در بلندای تپه
ای پیرامون سنندج گواه بوده ام؛ سرباز وظیفه ای طرفدار سازمان یادشده که گویا به
دستور سازمانش، نارنجک و مهمات می دزدید و به بیرون پایگاه می برد. می خواستند با
پرونده ای سنگین روانه ی دادگاه صحرایی اش کنند و فرمانده ی پادگان که به عنوان
افسر وظیفه معاون وی در آن پایگاه بودم، همه ی زمینه های کار اداری و فرم استشهاد
از سریازان دیگر را نیز فراهم نموده بود تا وی را به زندانی در جای دیگر بفرستند؛
و در آن هنگام، کم ترین سزای وی، بی هیچ گمان و گفتگو، تیرباران بود. با افسر
فرمانده، گفتگویی دوستانه و کم و بیش دراز داشتم؛ به وی خاطرنشان کردم که گناه
بنیادین بر دوش این جوان و جوانانی چنین نیست؛ بر دوش رهبرانی است که گویا رهبری
را از آن ها دزدیده اند و آن ها برای بدست آوردنش خود را به آب و آتش می زنند و از
هر ابزاری در راه رسیدن به آماج های کوته بینانه ی خود سود می برند. اگر ممکن است،
همینجا چند روزی زندانی اش کنید و برایش پرونده درست نکنید؛ سرانجام پذیرفت. با
خود آن جوان نیز گفتگویی کوتاه و تند داشتم؛ آدمی نادان و مغزشویی شده به نظرم
آمد؛ تنها برای آنکه بداند به وی گفتم:
«بخت با تو یار بود ...» و از وی همراه با سوگندی که بر زبان راند، قول گرفتم که دیگر به چنین کارهایی دست نیازد. نمی دانم پس از آن به سوگند خویش وفادار ماند یا نه؛ ولی زان پس، هربار که این جُستار به مناسبت یا گاه بی هیچ مناسبتی به ذهنم آمده از خود پرسیده ام:
تا چه اندازه خودبزرگ بینی و پنداربافی برای پیشبرد آماج های کوته بینانه ی خود، بجای همکاری سازنده با دیگر نیروهای سیاسی و اجتماعی پیشرو برای آفرینش یک پیشانی (جبهه) استوار در برابر واپسگرایانی که زیر پوشش اسلامی خودساخته و تفسیرهایی من درآوردی از «ولایت فقیه» سر برمی داشتند؟! آماج هایی که به پیروی از ماکیاولی، برای ابزارهای رسیدن به آن ها نیز هربار دلیل هایی پوچ بی هیچ زمینه ی عینی و بنیادی دانشورانه تراشیده شده و می شوند.
نیک که بنگری، کوته بینی و خودبزرگ بینی رهبرانی از این دست، ریشه گرفته از واماندگی در اندیشه و شیوه ی اندیشگیِ سده ها و هزاره ها فرمانروایی «خاورخودکامگی دیرینه پا»، فراورده هایی بهتر از «خشک مغزی» به بار نمی آورد:
«آسیب دیدگانی مغزی» با پرچم ها و رنگ های گوناگون از چپ و راست، دلبسته به این یا آن رهبر نادان تر از خود که همه چیزشان تاریخی است:
هرچ و مرج جویی تاریخی! شکست
تاریخی! به کشتن دادن های تاریخی! فرار تاریخی! پرواز تاریخی! ازدواج های پی در پی
تاریخی! سرسپردگی تاریخی یه «صددام»! "انقلاب ایدئولوژیکی" تاریخی (این
یکی در رختخواب)! ندانمکاری های پی در پی و آچمزهای مرگبار تاریخی! خبرچینی های پی
در پی تاریخی! گُه گیجه گرفتن و دوباره فراری تاریخی! ناپدید شدن تاریخی! به
مزدوری امپریالیست ها تن دادن تاریخی! و از سوراخ بیرون خزیدن تاریخی! از دیدِ آن
«آسیب دیدگان مغزی»، همه چیز تاریخی است ...
گویی تنها «خشک مغزی» است که آغاز و انجامی بر آن نیست!
به یاد نوشته ای از یکی از
جداشدگانِ آن سازمان دوزخی می افتم که چند سالی پیش از این در ای ـ میلی برایم
فرستاده و در آن رو به «رهبر عقیدتی» از آن میان، نوشته بود:
«اشکالی ندارد که تمام تحولات جهان هستی ناشی از حضور
یا وجود رهبر عقیدتی برای خودتان معرفی شود ... ولی فکرکنم کمی اشکال دارد که شعور
همه مخاطبان در قرن حاضر را به سقف یک ساندیس خور تقلیل دهید. این درآینده حتی
باعث خنده بقیه ساندیس خوران هوادارتان هم خواهد شد! مردم ایران که سالهاست مشغول
خندیدن هستند. این خنده انبوهی جوانب دارد. به قول صادق هدایت: هر وقت درمیان
انبوهی درد، نمیدانم برای کدام گریه کنم؛ حسابی می خندم!»۵
ب. الف. بزرگمهر ۲۱ بهمن ماه ۱۳۹۳
https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/02/blog-post_11.html
پی نوشت:
۱ ـ «... شاید هیچ کسی به اندازه آقای
مسعود رجوی، در سخنرانی "تاریخی" اش در ورزشگاه امجدیه از ژرفای قلب خود
سخن نگفته بود، هنگامی که گفت:
”ای گلوله ها ببارید؛ ما هم
سینه هایمان را سپر خواهیم کرد ...“؛ ولی آیا وی به فرجام سخنان نسنجیده و سراپا
برانگیزاننده خود، خوب اندیشیده بود؟ نتیجه کار را که هنوز یکی دو گام تا پایان غم
انگیز آن ـ نه تنها برای او و هوادارانش که برای همه ما ـ مانده، به چشم می بینیم.
بی جهت نگفته اند که ”راه دوزخ را نیز با آماج نیک فرش کرده اند“!»
«اُمید که قبایش دو شود!»، ب.
الف. بزرگمهر، ۲۳ آبان ماه ۱۳۸۹
https://www.behzadbozorgmehr.com/2010/11/blog-post_14.html
۲ ـ «چندی پیش در گفتگو با دوستی دیرینه
به وی گفتم:
برخلاف برخی بزرگنمایی ها که
درباره ی امکان بازگشت رژیم پادشاهی گفته یا شنیده می شود، طرفداران آن نه از
آنچنان پشتوانه ی مردمی در ایران برخوردارند که در آینده بیمی عمده برای سرکوب
جنبش انقلابی پدید آورند و نه آزمون خوبی از دیدگاه تاریخی پشت سر نهاده اند.
افزون بر آنکه به انگیزه ها و دلیل های گوناگون و از آن میان، کار برجسته ی
نیروهای انقلابی چپ و کمونیست ها در گذشته، بحران های سیاسی در کشورمان همواره به
سوی چپ گرایش داشته و همچنان دارد.
برای آن دوست، شرایطی را به
عنوان یک انگاره و نه بیش از آن به میان آوردم که خطوط عمده ی آن چنین است:
چنانچه در آینده ای که چندان
دور نیست، شرایطی درخور برای نیروهای انقلابی و پیشرفت خواه پدید آید که بتوانند
بهتر یکدیگر را یافته و به پشتوانه ی نیروی مردمی که آگاهانه به پشتیبانی آن ها
برخاسته اند، در کوتاه نمودن دست مزدوران امپریالیست ها برای کارشکنی در روند
دگرگونی انقلابی کامیاب شده و به یاری همین پشتوانه ی توده ای، جلوی جنگ افروزی و
چنگ اندازی نیروهای اهریمنی بیگانه را به کشورمان بگیرند و زمینه های جبهه ی متحد
خلق های ایران را فراهم آورند، بازهم بیم عمده از سوی فرقه ی دوزخی رجوی برجای
خواهد ماند که همانند دوران نخستین روزها و ماه های انقلاب بهمن ۵۷، کار را به
آشوب و هرج و مرج کشانده و آب را به سود اربابان تازه گل آلود نمایند؛ آشوب و هرج
و مرجی برخلاف آن دوران که شاید بگونه ای عمده از سرِ ناآگاهی بود، این بار دانسته
و آگاهانه به سود امپریالیست ها و بویژه امپریالیست های یانکی، سازمان یابد.
از دید من، این مهم ترین انگیزه ای است که «یانکی»ها، این فرقه ی دوزخی را که به گواهی بسیاری نمودها و نشانه ها در سال های پس از سرنگونی «صددام»، خوشرقصی های بسیاری برای اربابان تازه ی خود نموده اند، از سیاهه ی تروریستی خود بیرون آورده اند؛ فرقه ای که اعضای ازخود بیخود شده و کندفهم آن در آینده مانند «گوشت دمِ توپِ» سربازان «یانکی» نیز بکار خواهند آمد.
رهبر این فرقه در یکی دو سال
نخست انقلاب که سازمانش هنوز اعتبار بدست آمده از سوی بنیانگزاران ضد امپریالیست
آن را پشتوانه ی نام حود داشت، با سیاستی فرصت جویانه کوشش نمود تا خود را به روح الله خمینی نزدیک نماید؛ بی خِردتر از آنکه
رهبر از ماه به زمین فرود آمده ی انقلاب ایران، «هفت خط» تر از وی و کسانی چون وی
بود. وی، «خر» را که در میان بلبشوی آن سال ها به شاخ نیز آراسته شده بود، بخوبی
شناخت و نه تنها ..ن خود را درگیر «شاخ گاو» نکرد که شاخش را نیز شکست و «خر» را
از ایران تاراند؛ گرچه در این میان، شمار بسیاری جوانان و نوجوانان از هر دو سو
کشته شده و آنگونه که می گویند: به لقاء الله که هنوز هم نمی دانم کجای الله است،
پیوستند. به این ترتیب، خانواده های بسیاری که بیش تر از تنگدست ترین لایه های
اجتماعی ایران بودند، در سوگ دلبستگان خود نشسته، برای همیشه داغدار شدند؛ گرچه،
چه باک! از هر سو که کشته شود به سود اسلام است! ... و من می پندارم که هر دو
"رهبر"، چنین پنداشتند؛ همچنانکه هم اکنون نیز در جنگ های امپریالیسم
ساخته که مسلمانان رو در روی یکدیگر ایستاده و همدیگر را به سود جنگ افروزان می
کشند، چنین می پندارند:
«اللهُ
اکبر ... اللهُ اکبر»
بیم از هرج و مرج جویی فرقه ی رجوی در شرایطی که بحران جامعه را فرا گیرد، بی آنکه درباره ی آن دست به بزرگنمایی بیجا بزنم، بویژه از آن رو بیش تر است که پیش از هرچیز دیگر، کشته های پرشماری نسبت به سایر سازمان ها و حزب های سیاسی ایران داده اند و نیز با توجه به آنکه، شوربختانه بخش عمده ای از جامعه ی ما به انگیزه های گوناگون و از آن میان ناآگاهی، به سوی «باد» گرایش می یابد و پریشانگویی (خرافه) مذهبی جمهوری اسلامی نیز در همه ی این سال ها سبب سردرگمی بیش تر توده های مردم شده و باز هم بر این گرایش افزوده، بیم از آانکه بخش هایی از توده های ناآگاه و برآشفته از اوضاع اقتصادی ـ اجتماعی در پی این فرقه ی دوزخی روانه شده و امامی تازه در کالبد «مسعود خان» بجویند، کم نیست. فراموش نباید نمود که سیاست تبهکارانه جمهوری اسلامی ـ در همدستی با امپریالیست های انگلیسی و امریکایی ـ در زمینه ی تاراندن روشنفکران از کشور، کمک بزرگی به امکان پدیداریِ چنین شرایطی است.» ب. الف. بزرگمهر یازدهم آبان ماه ١٣٩١
از «پی افزوده» ی نوشتار «لایه های پنهان فرقه ی رجوی»، روایت روزنامه نگاری هلندی از پایگاه «اشرف»
https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/11/blog-post.html
۳ ـ «چندبار کوشیدم خودم را وادار کنم
تا برای این آقا که چهره ای نجیب نیز دارد، یادداشتی گسترده تر همراه با فاکت های
بیش تر و همینطور گواه گرفتن سخنان یکی از بهترین سازمانگران و اندیشمندان توده ای:
زنده یاد رفیق فرج الله میزانی
(جوانشیر) بنویسم ولی بازهم نتوانستم. همه می دانند که من معمولن هیچ پرسش یا
اظهارنظری را که نکته ای برای بیش تر شکافتن داشته باشد، بی پاسخ نمی گذارم و به
پرسش هر کسی حتا نادان ترین آدم ها در زمینه ی مورد بحث که ممکن است کمی بیش از وی
بدانم، پاسخ می دهم. ولی رک و پوست کنده بگویم:
من، آن مسعود رجوی، مریم قجر و
دیگران سران و دست اندرکاران آن سازمان دوزخی را بزرگ ترین خائنین به ایران می
دانم. دیگر کسانی را که مزدبگیر نیستند و همچنان از این سازمان پیروی و
پشتیبانی می کنند را که به نظرم شمارشان بسیار باید اندک باشد، من نه آدم های
نادان که آدم هایی با آسیب مغزی می شناسم. از همین رو نیز نوشتن پاسخی به این آقا
که در پستی دیگر نیز همراه با بی ادبی و اهانت بود را بی پاسخ می گذارم. از
این خنده دارتر نیز نیست که با برخوردی کلیشه ای به کلاسیک های مارکسیستی برایم
یادآوری کرده اند که بله برادر مسعود سر امپریالیست ها را شیره می مالد و از آن ها
بگونه ابزاری بهره می برد! آن کسانی از درون این سازمان و از آن میان، کسانی از
مرکزیت آن که چشم باز کردند، دیدند که این سازمان ابزار دست نه تنها دولت های امپریالیستی
است که ابزار دست سازمان های اطلاعاتی آن ها و از آن میان سازمان اطلاعات فرانسه
است. به همین دلیل و بسیاری دلیل های ریز و درشت دیگر، آدم باید آسیب مغزی دیده
باشد که در پی آن مزدوران امپریالیسم راه بیفتند و بپندارد که برادر مسعود که جایی
در سوییس زندگی پر و پیمانی دارد و مانند موش مرده خودش را پنهان نموده تا از زیر
پاسخ های بیشمار بخت برگشتگان در برود، سر صددام و ... و ... همگی را کلاه گذاشته
و از آن ها در راه پیشبرد انقلاب سود می برد. او همان اندازه انقلابی است که رهبر
کنونی جمهوری اسلامی!»
در واکنش به نوشته یکی از
هواداران این سازمان که از نوشتار: «چیزکی دیگر نیز به تاریخی ننگین افزوده شد:
کیک پیروزی! » برانگیخته شده و گفته های آن دانشمند فرزانه را گواه می گیرد. («گوگل پلاس»،
ب. الف. بزرگمهر ، ۲۴ اکتبر ۲۰۱۴)
۴ ـ «... آن جوانک تشنه ی قدرت، همان به اصطلاح رهبر عقیدتی که اینک تشت رسوایی اش مدت هاست از بام افتاده، از وی چنان "پدر"ی آفرید که جاه طلبی هایش را آسوده تر زیر عبایش پنهان نماید: «پدر طالقانی»! در حالیکه، وی تنها «پدر» او و گروه ماجراجویش نبود. طالقانی ... برای بسیاری گروه ها و جوانان انقلابی آن هنگام، گرچه همگی کم و بیش خام و ناآزموده، نقشی پدرانه داشت.»
«دمکراتی انقلابی که بختی برای
کار پربار نیافت!»، ب. الف. بزرگمهر، هشتم مهر ماه ١٣٩١
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/09/blog-post_29.html
۵ ـ «درحاشیه سالروز ١٩ فروردین!»، نوشتاری دریافت شده از اسماعیل هوشیار، ١٩ فروردین ١٣٩١
https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/04/blog-post_07.html
زیرنویس تصویر:
گواهی همکاری مسعود رجوی با ساواک!
تنها این نیز نیست! یادمانده ها و گفته های برخی از زندانیان سیاسی رژیم شاه گوربگور شده نیز گواه هماوندی های این به اصطلاح رهبر عقیدتی نادان با «سازمان امنیت و اطلاعات» رژیم گذشته است یا نشان از گمان برانگیز بودن آن هماوندی ها دارد.
ب. الف. بزرگمهر ۲۱ بهمن ماه ۱۳۹۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر