کارگر معدن آق درهام
و آنکه میخواند دهانم نیست
مهرههای فرسودهی کمرم هستند ...
من با مهرهی پنج
کریم با مهرهی هشت
تازه واردها با مهرههای جوانشان
و آنکه چرخ دستیاش
طلا را در دل سنگها میبرد
با مهرهی چهاردهاش
آواز میخواند.
با همین آوازها،
گودی دستهای مان از هوا پر شد
و با همین آوازها،
خیال شیر در سینههای زنانمان جوشید.
آی برادرم که به معجزه ایمان داری
به یدبیضا،
به شقالقمر؛
چگونه است که یدبیضای یک قاضی
از زیر بغل پر مویش شلاق در میآورد
تا تو را شق الکمر کند؟
چگونه است دو سمت صورتت
همیشه به عدالت سرخ است؟
و آنچه را برای بردن به خانه نداری
سنگینیاش را
به عدالت
بین دستها تقسیم میکنی
اما آنچه به نام ' فردا روز دیگری ست '
برای ما تنها ' روز بعد ' بوده است
روز بعد که همان دیروز است،
روز قبلترش ...
چگونه تقویم برای ما وارونه ورق میخورد؟
کریم برادرم !
چگونه تقویم برای ما وارونه ورق میخورد؟
ستار جانعلی پور
برگرفته از «تلگرام» پنجم بهمن ماه ۱۳۹۹
برنام را از متن برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر