ـ بعله! می فرمودید ...
ـ بعله ... همه می پنداشتند ما هم در مِیدانیم؛ ولی در آن هنگامه، حتا سرمان را هم از پنجره بیرون نبردیم. مبادا بپندارید که از چیزی می ترسیدیم! نه! سخت سرگرم نوشتن داستان بودیم و حتا پدرمان که در اتاق کناری جان داد، درنیافتیم. از آن گذشته، بیش تر آن ها که در خیابان ها راه می پیمودند و شعارهای انقلابی سر می دادند را می شناختیم. می دانستیم چه مرگ شان است. می دانید که خودمان هم چون جنابعالی روستازاده ایم و روستازادگان، تنها آنگاه که ابر تیره ای در آسمان نمانده باشد، پای از خانه بیرون می نهند. به هر رو، آنجا که می بایستی باشیم یا می پنداشتند که بایستی باشیم، نبودیم و بهانه ی خوبی هم برای آن داشتیم: داستان نویسی! تنها ما هم نیستیم که چنینیم. دیگری هم هست که سراسر زندگی، سروده هایی از خود در کرده و رندی، درست یا نادرست، فرنام «شتر پشم اندیش» را بکون وی بسته است. او بزبان خود یکبار گفته بود که هیچگاه آنجا که بهنگام می بایستی بود، نبوده و تنها آنگاه که آب ها از آسیاب افتاده با سبدی از سروده و سخن به میدان آمده است. تنها او هم نیست؛ باز هم هستند. اینک، خودمان هم نمی دانیم چرا اینجا نشسته و در کنار شما افطاری می خوریم! بگمانم مَشیّت الهی یا همانا خواست خدا چنین بوده که همیشه در جایی باشیم که نباید باشیم ...
ب. الف. بزرگمهر ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۷
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر