سال ها همان جامه را پوشیدیم که آن ها می پوشند؛ همان کراوات را بگردن آویختیم که مَنِشی چون آن ها بیابیم و یکی از آن ها شویم که زاد و رودمان را خشکاندند؛ سال ها در میان شان جان کندیم تا بتوانیم سرمان را بالای آب نگاه داریم. بامدادِ هر روز به «آقای اسمیت» درودی گرم و چابلوسانه گفتیم تا شاید هوای مان را داشته باشد و از کار بیرون مان نیندازد ... به هر کُرّه خر و ماچه سگی، بجا و بیجا، لبخند زدیم و خود را با این پندار فریفتیم که یکی از هموندان و شهروندان اینجاییم ... شگفتا که هنوز هم بیگانه ایم؛ بیگانه از خود و بیگانه از بیگانه ...
ب. الف. بزرگمهر ۱۸ تیر ماه ۱۳۹۷
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر