بله! پدرمان آنچنان خوب و مهربان بود که سگش در کنار تابوت وی، مانند سیل اشک می ریخت؛* او همه ی ما فرزندانش را دوست داشت؛ ولی بیش از ما به سگش دلبسته بود.** وی به لُمبَرِ زنان دلبستگی ویژه ای داشت و هر جا دستش می رسید ... مادرمان که پیش از وی مُرد، بارها این خوی بد را به وی گوشزد کرده بود؛ ولی، خوب! او نیز چون دیگر آدم ها در کنار چیزهای نیکو، گاه رفتارهای دیگری از خود نشان می داد که مردم آن ها را بد می پندارند ...
ب. الف. بزرگمهر ۱۵ آذر ماه ۱۳۹۷
https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/12/blog-post_37.html
* دیروز بود. تازه در خودرو نشسته و می خواهم برای بررسی بیش ترِ درد شانه ام به بیمارستانی بهتر ساز و برگ یافته، در شهری کوچک نزدیک جایی که زندگی می کنم، بروم. رادیو را به هوای گوش دادن به موسیقی کلاسیک که همیشه مرا آرام می کند، روشن می کنم. اخبار بامدادی ساعت هفت است و گوینده با آب و تاب هر چه بیش تر بگونه ای زننده و گویشی که بگمانم ساختگی می رسد، درباره ی سگِ «جورج بوشِ پدر» که در پای تابوت آن بی پدر مادر، اشک می ریخت، زبان بازی می کند. ناخودآگاه تابوت های کودکان پنج شش ساله ی یمنی که ردیف کنار هم چیده شده اند، جلوی چشمم نمایان می شوند و ناسزایی چارواداری بر زبانم می آید. احساس می کنم که دردِ شانه افزایش یافته و می خواهم رادیو را خاموش کنم؛ ولی نمی کنم. با خودداری می خواهم ببینم دیگر چه خواهد گفت و می دانم تنها اندکی دیگر، موسیقی آرامبخش است و بس ...
** آنگونه که از زبان آن تبهکار درگذشته آمده، گویا وی در بستر مرگ رو به پسر کودنش «جرج دبلیو سی» گفته است: «من هم شما را دوست دارم.» («رادیو فردا» ۱۴ آذر ماه ۱۳۹۷) که بگمانم درستِ آن چنین بوده است: «من شما را هم دوست دارم.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر