در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم:
«هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست که هست»!
بیستون را یاد آر؛ دستهایت را بسپار به کار!
کوه را چون پَرِ کاه از سر راه بردار!
وَه چه نیروی شگفت انگیزیست
دستهایی که به هم پیوستهست ...
فریدون مشیری
برگرفته از «تلگرام» ۳۰ اسپند ماه ۱۳۹۹
برنام را از بوم برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر