برای نمی دانم چندمین بار در این دوران نزدیک به چهل ساله، یاد سرودی گوش آزار می افتم که در آغاز پیروزی انقلاب توده ای بهمن ۱۳۵۷ برای نیروهای دین باورِ ساز و برگ یافته به جنگ ابزار ساخته و پرداخته شده بود تا از همان آغاز، تخم کین و دشمنی با نیروهای انقلابی ناباور به «آسمان» و بگونه ای کلی تر دگراندیشان، در میان شان کاشته شود؛ سرودی که تنها لنگه هایی چون «اَنجَزَ اَنجَزَ اَنجَزَ وَعدَه» و «لا شریکَ له» از آن را بیش تر به یاد نمی آوردم و برای یافتن متن آن۱، ناچار به جستجو در اینترنت شدم.
بیگمان برای بسیاری دیگر نیز چنین احساسی، بی آنکه گاه شَوَند آن را دریابی، پیش آمده است که ناخودآگاه از آدمی، چیزی یا نوشته ای خوشت بیاید یا واژگون آن، احساسی ناخوشایند و حتا نفرت انگیز در شما برانگیزد. آن سرود نیز که در آن دوران به هر بهانه ای، دم به دم از رسانه های گروهیِ به چنگ نیروهای باورمند به اسلام و اسلام پناهان رژیم تازه بنیاد یافته پخش می شد، هر بار نفرتم را بیش از پیش برمی انگیخت و با شنیدن آن، چندشی سرتاپای بدنم را فرا می گرفت؛ احساسی که پس از سالیان دراز، همچنان به همان اندازه در من نیرومند است. یکی دو سال بیش نپایید که آن "سرود" سویه ای ریشخندآمیز بخود گرفت و درونِ ناخودآگاهِ من به «اَنغوزه۲ اَنغوزه اَنغوزه وَعدَه» دگردیسید.۳
اَنغوزه ای که همراه با قندِ اسلامی آمریکایی ـ انگلیسی به خورد توده های مردم ایران از پیر و جوان، زن و مرد و حتا کودک و نوجوان داده شد۴ و بسیاری از واپسین گروه سنی یادشده را روانه ی پیشانی های جنگ با «صددام» نمود تا چون گوشتِ دمِ توپ بکار برده شوند؛ گوشتِ دمِ توپی که کاربرد بیش از پیش آن در جنگی فرسایشی، جیب اسلام پیشگان داد و ستدگر جنگ ابزار، بازاریان گردن کلفت و سوداگران ریز و درشت هست و نیست مردم را انباشت. آن هنگام، روزگار خوش خوشان «آقایان» بود و کبک شان خروس می خواند؛ روزگاری که با شکست رسواگرانه در جنگ و پیمودن روندی گام بگام، پرده از اسلام ادعایی، ساده زیستی دروغین و بیشمار دروغ هایی که به خورد مردم ساده دل داده بودند، برداشت و سرانجام به پایان رسید. کم کم و در روندی دردناک و به خون آغشته، برای بسیاری دیگر نیز روشن شد که سرکوب استوارترین نیروهای پیشانی انقلابی توده ای و خواهان پیشرفت بسوی برقراری جامعه ای دادگرانه، چه آماج های پلید و تبهکارانه ای را در سر می پروراند و پی می گرفت؛ همزمان، ماهیتِ شعارهایی پوچ چون «مرگ بر استکبار جهانی» و «سند، دست های پینه بسته ی دهگانان است»، خود را بیش تر نمایاند. سرمایه داری بازرگانی و سوداگر نوپا در کالبد «بازار» به آرزوی خویش در جایگزینی «سرمایه داری وابسته» (کمپرادور) رژیم سرنگون شده رسید و با دراز نمودن دست دوستی بسوی «شیطان بزرگ»، کمر به کارچاق کنی آن بست؛ گویی در این میان، نه انقلابی رخ داده بود و نه توده های مردم ایران، خواست هایی استقلال جویانه، آزادیخواهانه و دادگرانه برای بهبود زندگی خویش داشتند! برای این ها، نویدی جز «اَنغوزه» در کار نبود؛ نویدی که برآشفتگی و آشوب («تَشَنُّج»)۵ را می خواباند و خواب و خیال ضدانقلاب به پوستین اسلام درآمده را آسوده می نمود. در آن سال ها ناچار بودند چنین داروی آرام بخشی را در میان «قند» به خوردشان بدهند تا بوی بد و مزه ی گَس آن را احساس نکنند. اکنون، این دوران سپری شده و توده های مردم میهن مان، «اَنغوزه» های به خوردشان داده شده را یکی یکی بالا می آورند و به سر و ریش پلید تبهکاران فرمانروا تُف می کنند. از همین روست که سرکوب دامنه ای بس گسترده تر از آن سال ها یافته و از مدت ها پیش به این سو، کمابیش همه ی مردم و خلق های ایران که در سنجش با گذشته ای حتا نه چندان دور بس آگاه تر شده اند را دربرگرفته است.
رژیم ضد خلقی و خیانتکار دزدان فرمانروا بر میهن مان در همدستی تنگاتنگ با کشورهای امپریالیستی برهبری امپریالیست های «یانکی»، راهی برای پیشبرد آشتی جویانه ی کوچک ترین اصلاحات اجتماعی به سود توده های مردم ایران برجای ننهاده است؛ آماج چنین گفتاری، آن نیست که دست روی دست نهاد و کاری نکرد؛ نه! از هر روزنه ای برای پیشبرد کار به سود توده ی کار و زحمت باید سود جست؛ ولی، چنان پیشبردی که به نبرد سنگر به سنگر با دشمنانِ دست در دست هم می ماند و به نوبه ی خویش از برجستگی برخوردار است را نباید نشانه ای برای دگردیسگی رژیم ضد خلقی و تبهکار به رژیمی دلسوز توده های مردم که بزبان مارگزیده شان، گویا «حق النّاس» را برسمیت می شناسد، بشمار آورد و بدتر از آن، چون موش های فریبکارِ «اصلاح طلب» که از کون همین رژیم، بلغور می کشند، چنین رویکردی را گسترش داد و با گزینه سازی های ساختگی از درون رژیم، مردم فریبید؛ چنین رویکردی در کامیاب ترین برونزد آن، جز خرده کاری «رفرمیستی» بیش نیست و سود آن به جیب دزدان اسلام پیشه و کلان سرمایه داران جهان که کشورمان را از هرباره می چاپند، خواهد رفت. هر پیروزی حتا کوچکی در آن نبرد سنگر به سنگر را باید تنها به آرشِ نزدیک شدن و دستیابی به کانونِ فرماندهی دشمن و سرنگونی آن بدیده گرفت؛ تنها درچارچوب چنین سیاستی و بدیده گرفتن دورنمای فروپاشی ناگزیر رژیمی پوسیده و بی دورنما از درون است که می توان به پیروزی فرجامین نیروهای کار و زحمت، چشم امید داشت؛ وگرنه، سرنگونی رژیم اسلام پیشگان در اوضاعی که نیروی توده های مردم در رویارویی با بهره کشان فرمانروا بر ایران و پشتیبانان امپریالیست شان به پایین ترین اندازه فروکاسته و نیروهای سیاسی پیشرو و میهن پرست ایران از گزینه ای درخور برخوردار نباشند، سرنگونی رژیم بدست همان کشورهای امپریالیستی به انجام خواهد رسید؛ گزینه ای که نه تنها چندپارچگی ایران ـ شاید برای همیشه ـ را دربر خواهد داشت که نیز خلق های ایران زمین را با دشواری ها و بدبختی هایی بس بزرگ تر درگیر خواهد نمود.
یگانه شدن نیروهای میهن پرست و پیشرو ایران در یک پیشانی، پیرامون شعار دوربردی و راهبردیِ سرنگونی رژیم، نیازی بایسته و درنگ ناپذیر است.
ب. الف. بزرگمهر ششم تیر ماه ۱۳۹۵
https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/06/blog-post_79.html
پی نوشت:
۱ ـ ما
مسلح به الله اکبریم
بر صف دشمنان حمله میبریم
ما همه پیرو خط رهبریم
بر صف مشرکان حمله میبریم
لا اله لا اله لا اله الا الله
لا اله لا اله لا اله الا الله
وحده وحده وحده وحده
انجز انجز انجز وعده
نصر نصر نصر عبده
لا شریک لا شریک لا شریک له
انجز وعده و نصر عبده
انجز وعده و نصر عبده
الله اکبر خمینی رهبر
۲ ـ اَنغوزه (یا انقوزه)، دارویی بدبو و از میان برنده ی تَشَنُّج است که از صمغ درخت انگدان گیرند و آن به شکل دانه های صمغی بدرشتی یک نخود تا یک گردو به رنگ های زرد، قهوه ای و خاکستری با مزه ای گس و تلخ و زننده و بویش شبیه سیر است. (برگرفته از واژه نامه ی دهخدا با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)
۳ ـ شاید گونه ای واکنش روانی برای پس زدن آن زبان بی آرش و مانش برای ما ایرانیان؟
۴ ـ «اَنغوزه در قند خورانیدن» به آرشِ با ظاهری نیکو به کسی آسیب و زیان رسانیدن (برگرفته از «واژه نامه ی دهخدا» با اندک ویرایش درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)
۵ ـ آماج سخن در اینجا، برآشفتگی و آشوب اجتماعی یا همانا انقلاب توده ای است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر