نوشته است:
«یک شاه حدیث از خودم میگم، این قدر با خودتون تکرارش کنید که ملکه ذهنتون بشه:
«عزیزان من! عشق کُ. شر [شعر] است ... »
از «گوگل پلاس» احمد شریفی
نقطه چین ها و افزوده ی درون [ ] از ب. الف. بزرگمهر
برایش می نویسم:
آقای شریفی!
با شما همداستان نیستم. آفرینش عشق یا هر پیوند و هماوندی بستگی به اندازه ی درستکاری، پاک بازی و استوار بودن آن دارد. من عشق و دوستی ژرف را حتا با کسانی که به شدت مخالف فکری هم بوده ایم، بارها تجربه کرده ام و البته، جریانی دوسویه است؛ یکباره پا نمی گیرد و همانگونه که بدرستی گفته شده، مانند بوته یا گلی است که باید همواره آبیاری شود؛ تنها در یک نکته شاید با شما همداستان باشم؛ آنهم از زاویه ی اجتماعی آن است.
در جهان و سامانه ای که سرمایه تار و پود آن را به هم بافته و می بافد و هماوندی (رابطه) های آن در هرگونه پیوند آدمیان با یکدیگر نیز بازتاب می یابد، عشق و پیوند ژرف دوستی نیز از این تاثیر ویرانگر برکنار نیست؛ تاثیر ویرانگری که هر پیوند و هماوندی را از خود بیگانه می کند و به ضد آن فرامی رویاند (از خودبیگانگی = alienation)؛ ولی به هر رو آدمی به نسبت آگاهی و خودآگاهی خود می تواند تا آن اندازه که می تواند از تاثیرها و پیامدهای آن در زندگی خود و پیرامون خود بکاهد. بنابراین دشوار است؛ ولی شدنی است!
ب. الف. بزرگمهر ششم دی ماه ١٣٩١
https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/12/blog-post_4155.html
پی افزوده:
آقای شریفی پرسیده اند:
«داداش دمت گرم. عجب قلم یا کیبوردی داری. جدی اینو خودت نوشتی یا کپی بود؟»
پاسخ می دهم:
آقای شریفی! داداش جان! چرا فکر کردی
ممکنه کپی کرده باشم؟ من از همین یک کار که با آمدن اینترنت و گوگل اوج بی سابقه ای
همه جا گرفته، به شدت متنفرم و هرچیزی رو حتا اگر اندیشه ای نو باشه و نقل کنم، می
نویسم از کیست. برای آگاهی شما این را هم بگویم که سال هاست می نویسم. موضوع نیز
دست به قلم بودن آنگونه که بسیاری می پندارند، نیست. موضوع اصلی در نوشتن، بویژه
اگر جنبه ی هنری داشته باشد، در میان نهادن جُستاری نو یا زاویه ی نگاهی نو به چیزی
پیش تر در میان نهاده شده است؛ ضمن آنکه حتما باید بگویم، آنچه نوشتم بیش تر
جُستاری علمی بود و نیازی به نو بودن نداشت. دانستن تفاوت آن دو نیز مهم است و شاید
برای شما و دیگران نیز که این را می خوانند جالب باشد: تفاوت هنر و دانش
هنر چیزی یگانه است که پیش از آن کسی آن
را نیافریده باشد؛ به همین دلیل هر چیز تقلیدی در هنر، حتا اگر بسیار نزدیک به کار
آفریننده ی پیش از خود باشد، هنر نیست؛ تقلید نام دارد که البته شوربختانه بسیاری
به آن دست می یازند؛
دانش برعکس هنر، تعمیم یابنده است؛ هنگامی
که قانونی در طبیعت کشف شد، باید آن را بتوان تعمیم داد. اگر شدنی نباشد، دانش نیست.
به عنوان نمونه یک مولکول آب که از یک اتم اکسیژن و دو اتم هیدرژن آمیخته شده، همه
جا همان است (البته همراه با ایزوتوپ هایش: آب سنگین و ...)
زشتی کار این روزها بویژه در مورد ایرانیان اتفاقا همین است که کسی چیزی نو می گوید و آن را منتشر می کند و سایرین همان را (حتا اندیشه ی طرف!) می دزدند و با زبانی دیگر اینجا و آنجا درج می کنند. از اینگونه نظریه پردازان بویژه در میان دانشگاهیان ما بسیار دیده می شود. بیشتر همین کسان، هنگامی که نوبت به خارجی ها می رسد، دست و دلباز می شوند و نام های آن ها را چپ و راست آذین بخش نوشته ی خود می کنند که یعنی ما هم بــــــع...ــــــــــــله! می بینید؟ مرغ همسایه برای ما ایرانیان همچنان غاز است!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر