سگ نازی آباد۱
در زبان مردم کوچه و بازار آمده است که «سگ نازی آباد»، دوست و دشمن سرش نمی شود و پاچه همه را می گیرد.
آزمایش های پاولوف دانشمند نامدار روسی بر روی سگ های گوناگون نشان داده است که آنها و نیز سایر «پستانداران عالی»۲، مانند آدم ها، مزاج های گوناگون: دموی، بلغمی، صفرایی و سودایی دارند. این آزمایش ها همچنین نشان داده است که گونه های آمیخته و میانی چهار گونه اصلی یاد شده در بالا نیز در میان سگ ها، پستانداران عالی و البته آدم ها دیده می شوند. پاولوف، این چهار گونه مزاج اصلی را که پیشتر نیز شناخته شده بود (فارابی، پورسینا، ...) برپایه سامانه عصبی ـ روانی توضیح داد و آن را برپایه علمی استوار نمود. از این چهار گونه اصلی، سه تای آن: دموی، بلغمی و صفرایی، گونه های هنجار و نوع سودایی ناهنجار (بیمار) تشخیص داده شده است.
نمی دانم در میان همه سگ هایی که وی آزمایش نموده، آیا نمونه ای از «سگ نازی آباد» نیز یافت می شده یا نه؟ گرچه، از صمیم جان امیدوارم که وی در زندگی پربار خود هرگز چنین سگی را مورد آزمایش قرار نداده باشد. به هر رو گمان می برم که ـ و البته روشن است که سخنم نه برپایه علمی که بر گمانه زنی استوار است ـ «سگ نازی آباد» آمیخته ای از گونه های سودایی ـ صفرایی باشد که در آن مزاج صفرایی اندکی بر آن دیگری می چربد.
راستی یادم رفت بگویم که مشخصه اصلی گونه صفرایی مزاج ها، برانگیخته شدن و فروکش نمودن ناگهانی و پرشتاب برانگیختگی ها و هیجان هاست؛ در حالیکه، در گونه سودایی، چربش با خیال پردازی درباره واقعیت های دردناک روزمره مانند «گرانی برنج، گوشت و سایر مواد خوراکی» یا خیره شدن به «خرابی آسفالت پشت بام خانه و چکهی آب» و «لکههای زرد رنگ بر دیوار و سقف خانه ...»، بدون انجام کاری در آن باره است.
اکنون، این دو مزاج را به نسبت های گوناگون با یکدیگر بیامیزید
و ببینید چه بدست می آید. برای نمونه تنها در اندیشه خود تصور کنید که:
یکی از اقوام خیلی از خود راضی و گستاخ آدمی با مزاج صفرایی ـ سودایی (البته در آمیزه ای مناسب از دو مزاج که کم و بیش نزدیک به «سگ نازی آباد» باشد)، به وی که همه عمر سرگرم «پرولتربازی» بوده، بگوید: «زندگیات دو پاپاسی نمیارزد»!
کمی بیندیشید و منصفانه داوری کنید:
به کسی که در زندگی «گذر از سنگلاخهای صعبالعبور را با
همان همت و پشتکار پیشینیان خلف خود آغازیده (باید گفته می شد: پیموده. نشانه ای
از فروتنی بیش از اندازه؟)» و حتا امکانی برای «عرضهی نوشتههایش که جوهرش با خون
وی رنگین شده» ندارد؛ کسی که هیچگاه مانند «بزدلان سست اراده» از این همه فداکاری
و جانفشانی در راه پرولتاریا پشیمان نبوده، جا نزده و نیک میداند که نه تنها «هیچ
پاداشی در کار نیست» که «شاید هم داغ و درفش ...»، با شنیدن چنین سخن نسنجیده ای
از سوی یک قوم و خویش حجره دار، چه حالی دست خواهد داد؟ آن هم در شرایطی که
«فشارهای جور وا جور زندگی ...»، «جوابگویی به اهل و عیال، تأمین هزینهی خورد و
خوراک و پوشاک ...» و البته گهگاهی «اندیشیدن به درد مردمان ... » شکیب از
کف آدمی ربوده باشد.
آیا برای چنین آدمی با آن مزاج ویژه خود که زندگی پرهزینه۳، وی را در چنبره خود گرفتار نموده، جز آنکه پرخاشگری پیشه کند و همواره به این و آن و از همه بیشتر به نزدیک ترین دوستان و آشنایانش که فداکاری های بی مانند او را ارج نمی گذارند، ناسزا بگوید، راه دیگری باقی می ماند؟ آیا این پرخاش ها و ناسزاهای چاشنی آنها که به رنگ و لعاب سیاسی ـ اجتماعی نیز آغشته است، شایسته پاسخگویی است؟
آیا براستی او و دیگرانی چون او، راه خود را آگاهانه برگزیده اند؟ و سرانجام آیا همه اینها در برابر شکوهمندی حرکت توده های مردم، ترحم انگیز نیست؟
ب. الف. بزرگمهر ۱۰ اَمرداد ۱۳۸۸
https://www.behzadbozorgmehr.com/2009/08/blog-post.html
پی نوشت ها:
۱ ـ در مثل مناقشه نیست!
۲ ـ برای آن دسته از کسانی که همواره به خواندن کتاب های "آسمانی" و هوایی سرگرم بوده اند و کمتر نگاهی به دشواری های روی زمین داشته اند، یادآور می شوم که «پستانداران عالی» تنها بطور عام، مهمانداران هواپیما را نیز دربرمی گیرد!
۳ ـ می انگاریم چنین کسی از لایه های میانی جامعه برخاسته، میان آنها زندگی می کند و نیازمندی هایی مانند بسیاری از آنها بر دوش وی سنگینی می کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر