من از هزارهی تلخ سکوت میآیم
میان خاطرِ من، خواب ها پریشان است
زمان شکسته، زمین زخم خورده و تنها
هوای حوصلهی من همیشه باران است.
سپیده سر نزده قرن هاست از مشرق
و جسم سختِ درخت از تبر شکسته شده
ولی بزرگ و تنومند و ریشه در خاک است
اگرچه روح لطیفش ز درد خسته شده.
طنینی میرسد از دور؛ هوهوی باد است!
نوید سرخ شکفتن به خاک میآرد
چه ابرهای پر از مهر و نازنینی که
به خاکهای سیاه و گرفته میبارد.
شبیه جیغ بنفشم میان این خفقان
امید روشنی سوی افول میپاید
ولی هنوز هم آن ابرهای بالاتر
میان سنگ وجودم امید میزاید.
ایراندخت
برگرفته از «تلگرام» ۱۵ اردی بهشت ماه ۱۴۰۰
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر