It is time! Go! Go!
جونم براتون بگه دیروز پریروزا پای صحبت
ننه ی حاج آقا نشسته بودیم. البته درست متوجه نشدیم خودش بود یا روح اون مرحومه.
راستش ترسیدیم ازش بپرسیم. شما قیافه ی حاج آقا را تصور کن؛ بعد چند تا تاب توی
صورتش بده، ببین چی از آب در میاد: یک دمکنی کج و کُله. بالاخره، این فیلمبردارمون
که از همه ی ما جرأتش بیش تره، ازش پرسید:
شما خودِ خودتی یا روحته که اینجا توی دفتر حاج آقا ظاهر شده. باور کنید خودش هم نمی دونست! ولی ما بعدن فکر کردیم باید روح ننه ی حاج آقا بوده باشه؛ چون همه ی فیلم هامون سوخته و تاریکه. هیچ چی جز جای یکی دو تا رد قهوه ای، درست مثل اون حشره که توی برگ های کاهو گاهی رد می ذاره، پیدا نبود.
به هرحال ما ازش خواستیم تا از اتفاقات روز شنبه بگه؛ اتفاقاتی که به دغدغههای حاج آقا واسه ی حضور در انتخابات پایان داد و او را به این نتیجه رساند که برای ثبتنام راهی وزارت کشور بشه. گفت:
«طرف های
عصر بود ... ساعت ازم نپرسین چون نمی دونم؛ نوه هام، قربونشون برم توی اون یکی
اتاق تو سر و مغز هم می زدن ... حرف هایی به همدیگه می گفتن که من روم نمی شه بگم.
شاه پسرم هم همینجا پشت اون میز که می بینین نشسته بود. یهو تلفن زنگ زد و قلب من
هُری ریخت. شاه پسرم گوشی را برداشت ... من ملتفت نشدم کی بود؛ ولی هر کی بود،
انگاری به زبون آدمیزاد حرف نمی زد (ننه ی حاج آقا توی همه ی عمرش جز زبان پارسی و
عربی قرآنی، زبان دیگری بگوشش نخورده بود!)؛ صحبت کوتاهی بود؛ من فقط شنیدم، زبونم
لال، بی تربیتیه بگم، دو سه بار گفت: گه! گه! من خیلی لجم گرفت ... ناراحت شده
بودم و می خواستم برم گوشی تلفن و از دست شاه پسرم بستونم، چهار تا لیچار بهرمونی
نثارش کنم؛ ولی پسرم عین خیالش نبود ... من هم دیگه فرصت نکردم چیزی بگم یعنی می
خواستم بگم؛ ولی تا اومدم دهنمو باز کنم، گفت: «بسم ا...برویم»! من هم بدحال شدم و
دیگه بعدش نفهمیدم چی شد. الان هم نمی خوام اسمشو دوباره بیارم؛ چون می ترسم
دوباره بدحال بشم ...»
ما اون موقع به عقلمون نرسید از ایشون بپرسیم، چه رابطه ای با مُشایی دارن. این سوال بعدا که فیلم هامون اونجوری ظاهر شد به فکرمون رسید؛ الان هم هرچی سراغ ایشون را می گیریم، همه شون می گن: اون مرحومه سال ها پیش عمرش را داده به شما!
هرچی هم فکر کردیم چطور می شه، یکی پای تلفن به حاج آقا اون حرف های زشت را زده و ایشون به روی مبارک شون نیاوردن، سر در نیاوردیم. با اینکه پیشاپیش می دونستیم، حاج آقا زیاد از این حرف ها شنیده و گوشش پهن شده، باز هم نفهمیدیم چرا بعدش نام ذات اقدس خداوندی را به زبون آورده و به کی گفته: «... برویم؟»
ب. الف. بزرگمهر ۲۶ اردی بهشت ماه ۱۳۹۲
https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/05/blog-post_16.html
***
روایت فاطمه هاشمی از روز ثبت نام آیت الله
«بسم الله… برویم» آیتالله هاشمیرفسنجانی این جمله را گفت و اعلام کرد که راهی ساختمان فاطمی است تا برای ورود به انتخابات ریاستجمهوری ثبتنام کند. همه حاضران در دفتر او شوکه شدهاند. ساعت ۱۷:۳۰ است و فرصتی تا پایان زمان ثبتنام نیست. همه تصور میکردند که تصمیم نهایی هاشمی بر نیامدن شده است. تلفن دفتر آیتالله هاشمیرفسنجانی زنگ میخورد و… . فاطمه هاشمی، فرزند ارشد رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام روایت دیگری از نامنویسی پدر در آخرین دقایق روز آخر ثبتنام در وزارت کشور دارد؛ روایت از آخرین تماس تلفنی که منجر به حضور هاشمی در ساختمان فاطمی و ثبتنام در انتخابات شد.
روز شنبه پس ازگمانهزنیهای بسیار درباره حضور یا عدمحضور آیتالله هاشمیرفسنجانی در یازدهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری، سرانجام هاشمی ثبتنام کرد و بازی گروههای سیاسی در انتخابات را تغییر داد. حضور هاشمیرفسنجانی مطمئنا در آرایشهای انتخاباتی تاثیرگذار خواهد بود کما اینکه با ورود هاشمی به عرصه انتخابات تعدادی از کاندیداها همانطور که از پیش اعلام کرده بودند از حضور در انتخابات به نفع هاشمی کنارهگیری کردند. اصلاحطلبان نیز که از ابتدا اعلام کرده بودند با حمایت از هاشمیرفسنجانی ورود جدی به انتخابات آینده خواهند داشت.
دیروز پای صحبت دختر بزرگ آیتالله نشستم تا از اتفاقات روز شنبه بگوید؛ اتفاقاتی که به دغدغههای آیتالله برای حضور در انتخابات پایان داد و او را به این نتیجه رساند که برای ثبتنام راهی وزارت کشور شود.
فاطمه هاشمی میگوید: «ساعت ۱۷:۳۰» بود. دیگر مطمئن شده بودیم پدر تصمیمش را گرفته و ثبتنام نخواهد کرد. از صبح با یاسر، مهدی و عماد (پسرمحسن) در دفتر حاجآقا بودیم. همه حرفها را زده بودیم. شوخی و جدی همه دغدغهها مطرح شده بود. به این نتیجه رسیده بودیم که مردم به تمام معنا خواستار حضور پدر هستند تا وضعیت کشور را سامان دهد. نیامدن پدر به معنای ناامیدشدن بخش گستردهای از مردم بود. درخواستها در این چند روز برای حضور پدر در انتخابات بیسابقه بود. ما فکر میکردیم اگر حاجآقا در انتخابات ثبتنام نکند بخش قابل توجهی از مردم انگیزهشان برای شرکت در انتخابات و رای دادن را از دست خواهند داد. ساعت ۱۷:۱۵ تلفن دفتر پدر زنگ خورد. ایشان مکالمه نسبتا کوتاهی داشتند و بعد از آن از اتاق بیرون آمدند و گفتند «بسم الله… برویم»
متن این گفت و گو به نقل از شرق به شرح زیر است:
چه کسی به ایشان زنگ زد؟
نمیدانم ما سوال نکردیم. ایشان برای پاسخ دادن به آن تلفن به دفتر خود رفتند. ما در اتاق دیگری بودیم. بعد از آن تلفن حاج آقا گفتند «بسمالله؛ برویم» ما باور نمیکردیم.
آقای هاشمی گفته بودند که منتظر پاسخ رهبری برای حضور در انتخابات هستند و بدون هماهنگی ایشان وارد عرصه انتخابات نمیشوند.
من نمیدانم چه کسی تلفن کرد. اما حتما دغدغههایشان برطرف شد که ساعت۱۷:۳۰ و نیم ساعت مانده به پایان زمان ثبتنام راهی وزارت کشور شدند.
گفته شده دیدارها و تقاضاها برای حضور پدرتان به صورت فشرده تا آخرین لحظهها ادامه داشته است. با چه کسانی دیدار کردند؟
برخی از نمایندگان با آقای مطهری آمدند. مشاورانشان جلسه گذاشتند. چندین نفر دیگر هم آمدند.
اعضای خانواده برای چه در دفترشان حضور داشتند؟
ما تقاضاهای مردمی را میدیدیم. از شب قبل به خانه پدر رفته بودیم و این درخواستها را مطرح کردیم.
اما به نظر میرسید اعضای خانواده هاشمی مخالف حضور او در انتخابات بودند.
بله همه مخالف حضور پدر در انتخابات بودیم. برای خانواده سخت است. اما وقتی تقاضاهای مردم برای حضور ایشان را دیدیم؛ درخواستهای مختلفی در این مدت مطرح شد که به این نتیجه رسیدیم بخش عظیمی از مردم خواستار حضور حاج آقا در انتخابات هستند و با نیامدن ایشان دسترد به سینه آنها زده شده و نا امیدی ایجاد میشود. به همین دلیل به پدر اصرار داشتیم نباید مردم را ناامید کند. پدر هم میگفتند من نمیخواهم مردم ناامید شوند.
تحلیل شما از حضور آقای هاشمی در انتخابات چه بود؟
به نظر ما آمدن پدر حماسه و شور انقلابی را به مردم برمیگرداند هرچند برای خانواده سخت است. اما میگفتیم ما این سختی و رنج را بهخاطر مردم تحمل میکنیم.
شما هنگام ثبتنام آقای هاشمی در وزارت کشور گریه کردید؟
گریه نکردم. خیلی خوشحال بودم. وقتی به در وزارت کشور رسیدیم و تجمع مردمی که با خوشحالی شعار میدادند را دیدیم بسیار خوشحال شدیم. مردم مشتاق را که دیدیم حس خوبی داشتیم.
حضور شما و آقا یاسر هنگام ثبتنام آیتاللههاشمی در وزارت کشور پیام خاصی داشت؟ شما و برادرتان پیش از این هنگام ثبتنام آقای روحانی در همایش اعلام کاندیداتوری او حضور داشتید؟
خیر، پیام خاصی نداشت. ما تصادفی در دفتر ایشان بودیم و همراهشان به وزارت کشور رفتیم. هیچ برنامهای در این خصوص نبود. اما حضور من در همایش اعلام کاندیداتوری آقای روحانی به این دلیل بود که من عضو حزب اعتدال و توسعه هستم و آقای روحانی کاندیدای این حزب بود. طبیعی بود که من در آن همایش حاضر شوم. یاسر هم به دلیل اینکه در مرکز استراتژیک کار میکند به همراه همه معاونان به همایش آمده بودند و در مراسم شرکت کردند. البته آقای روحانی پیش از این گفته که اگر آیتالله هاشمی کاندیدا شود به نفع او کنارهگیری خواهد کرد بنابراین مشکلی هم در این زمینه نیست.
برخی شایعهها مطرح شده که آقای هاشمی زودتر به وزارت کشور رفته بود و هماهنگیهایی برای ثبتنام همزمان ایشان با مشایی صورت گرفته است؟
این شایعهها کذب است. هیچ هماهنگی نبوده است. تا آخرین لحظه خود آقای هاشمی در حال بررسی بودند و تصمیمشان برای ثبتنام مشخص نبود.
آقای هاشمی در جریان ثبتنام مشایی بودند؟
نخیر اطلاعی نداشتند.
با توجه به حضور پدرتان در انتخابات نگران هجمهها و تخریبها علیه خانواده و آقای هاشمی نیستید؟
آقای هاشمی در زندگی در اختیار مردم و انقلاب بوده و خواهد بود. در این سالها ما به تخریبها و هجمهها عادت کردهایم. دلیل این حملات به نظر ما جایگاه آقای هاشمی در انقلاب و حسادت برخی ضدانقلاب است که بهدنبال برخورد با انقلاب و اصل نظام هستند. اما در کل به این حملهها بیتفاوت هستیم و اهمیتی ندارد. برای ما مردم مهم هستند که ارزش خدمتگزاران واقعی خود را میدانند. پدر ما هم برای همین مردم به صحنه آمده است.
فکر میکنید آقای هاشمی در انتخابات رای بیاورند؟
آنطور که گزارشها از شهرستانها نشان میدهد وضعیت آرای ایشان خوب است. در نهایت انتخاب با مردم است.
برگرفته از «کلمه» ۲۳ اردی بهشت ماه ۱۳۹۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر