دو دریا، نرگس مستانهاش بود
بلند بالا، چراغ خانهاش بود
به خاک افتاد و بر لب ردِ خون داشت
پریشان کاکلش بر شانهاش بود
چو شور و عشق در ما دید این قوم
چراغ از راه ما دزدید این قوم
به پشت عاشقان جا کرد نامرد
به داغ کشتگان خندید این قوم
عزیزم بر زمین افتاد ای عشق
ز دست اهرمن فریاد ای عشق
ببوسم زخم چاکِ سینهاش را
چنین بر خاک و خون گل داد ای عشق
نشستند ناجوانمردان به رویش
زدند مستانه خنجر بر گلویش
زمین میجوشد از خونِ رفیقان
دهد گل، لالههای آرزویش
چراغ شام خاموشانم ای عشق
سرود صبح چاووشانم ای عشق
مگو که پا منه از خانه بیرون
ترا یک امشبی میهمانم ای عشق
بیافتد آتشم در خرمن تان
بگیرد خشم مردم دامن تان
نه میبخشم، نه میگردد فراموش
جنایتهای روز روشن تان
علی صبوری
برگرفته از «تلگرام» ۱۴ خرداد ماه ۱۴۰۰
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر