«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۳ شهریور ۲۱, چهارشنبه

نمازی به شکرانه ی تبهکاری! ـ بازپخشش

برگی از تبهکاری های تازیان

«مُعتصم»، خلیفه ی عباسی به شکرانه ی آنکه سه سردار پیکارجوی ایرانی، بابک، مازیار و افشین که هر سه آنها با نیرنگ به بند افتاده را از میان برداشته بود، مهمانی بزرگی ترتیب داده بود که در طول آن سه بار پیاپی، مجلس را ترک گفت و هر بار ساعتی بعد بر می گشت .... در بار سوم در پاسخ حاضران که جویای علت این غیبت شده بودند، فاش کرد که در هر بار به یکی از دخترانِ پدرکشته ی این سه سردار چنگ انداخته و ناموس شان را دریده است؛ و حاضران با او از این بابت به نماز ایستادند و خداوند را شکر گفتند.

خاستگاه ها:

ـ «سیاست نامه»؛ نوشته ی «خواجه نظام الملک توسی»

ـ «جامع التمثیل» ـ پاورقی

ـ «جنبش های اجتماعی ایران»، محمد جواد مشکور

ـ «تولدی دیگر»، شجاع الدین شفا، برگرفته از «سیاست نامه»

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ برنام نیز از آنِ من است.    ب. الف. بزرگمهر

پی نوشت:

بازگویی یک نکته، دستکم به اندازه ی اشاره ای گذرا بد نیست و شاید برای برخی که به آموختن تاریخ و رویدادهای تاریخی از دیدگاه علمی گرایشی نشان می دهند، سودمند نیز باشد:
سراسر تاریخ آدمی جز نخستین پله ی بسیار درازمدت آن، «دوره ی سوسیالیسم نخستین» که بخش عمده ای از آن دربرگیرنده «دوره ی مادرشاهی» در سراسر کره ی زمین نیز هست، تاریخِ پیکار طبقاتی است. اگر از این گوشه به جُستار آن سه سردار بزرگ ایرانی بنگریم، با همه ی ناروشنی ها و نارسایی هایی که پژوهش های تاریخی گسترده تری در این زمینه را خواستار است و من نیز ویژه کار آن نبوده و نیستم، دو تن از آن سرداران به نام های مازیار و افشین از اربابان (خاوندهای) دوران خود، دوران چیرگی سامانه ی خاوندی (ارباب رعیتی) آمیخته با گونه هایی از همبود «برده داری خانگی»* در ایران، بودند و درست از همین روی است که گرایش های طبقاتی شان، هر دو را به این یا آن شکل که همه ی آن نیز روشن نیست و شوربختانه با داستان های ساختگی فراوان و شاخ و برگ داده شده نیز همراه شده، به خلیفه ی عباسی نزدیک می نمود. تنها بابک است که با آن دو از این سویه، سنجش ناپذیر و قهرمانی تاریخی و همه سویه خلقی است و فداییان و سربازان هموست که به گفته ای، بیش از نیم میلیون از سربازان تازی را در جنگ های گوناگون پارتیزانی به کشتن دادند و ایران و ایرانی را سربلند نمودند. این قهرمان بزرگ خلق های ایران و نه تنها آذربایجان قهرمان را نه از دیدگاه طبقاتی و نه از سویه های عملکرد درخشان وی در برابر سپاهیان خونخوار و بیابانگرد تازی به هیچ روی نمی توان و نباید با آن دو هم ارز و همتراز بشمار آورد و باز هم به همین انگیزه است، هنگامی که دستگیر شد و وی را دست بسته، پیش آن خلیفه ی پلید و بی ناموس آوردند، وی را با چنان شکنجه ی ددمنشانه ای نابود کرد. بابک که قد و قواره ای کوتاه و چهره ای نه چندان زیبا داشت و ریشخند خلیفه در رویارویی با وی نیز با اشاره به همین ها آغاز شد، در آنجا نیز دلاوری بزرگی از خود نشان داد. داستان دست بریدن و زبان بریدن وی پیش از مرگ جانگدازش را کم و بیش همه می دانند. شوربختانه، ماجرایِ زبان آوری دلاورانه ی وی به کسان دیگری چون «حلاج» نسبت داده شده که بگمانم درست نیست. آن دلاوری، تنها از کسی چون بابک خرمدین برمی آمد و نه هیچ کس دیگری!

ب. الف. بزرگمهر     پنجم مهر ماه ۱۳۹۳

https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/09/blog-post_334.html

* برخلاف روم باستان که از کارِ بردگان، بیش تر در کشتزارها و صنعت سود برده می شد.

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!