به نوبت
از پلکان بالا میشویم
و با حسرت
آرزوهای مان را
از گلمیخ زندگی میآویزیم
و از در گشوده شده میگذریم.
پایین
ردیف سنگهاست
و نامها که آذین یادها میشوند
و کسی
از دوردستِ زمان میخواند
که صدایش از جنس آتش است:
«سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق»
و باز
باد است
که جارو میکشد
بر خاکستر اشیا و
آرزوهای ما
و تنها
زمان است
که دندانهای تازه درمیآورد.
عیدی نعمتی
برنام را از بوم برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر
برگرفته از «تلگرام» ۳۰ مهر ماه ۱۴۰۰
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر